شخصیت اصلی به خواندن کتاب و گوش دادن به موسیقی علاقه دارد. داستان، داستان عصیان و عصیان نیست. داستان فرار از یک محیط و اکوسیستم دردناک. داستان فرار از آداب و رسوم و جستجوی آزادی. آداب بیقراری به بخشی از زندگی مهندس کامران خسروی می پردازد. او در یک مکان دورافتاده کار می کند و اختلافات زیادی با همسرش دارد. و همین تفاوت های به ظاهر ساده دلیل خلق این رمان است. همه فکر می کنند که این تفاوت های به ظاهر ساده می تواند در هر خانواده ای وجود داشته باشد، اما در برخی موارد به دلیل همین بی مهری، فجایع بزرگی رخ می دهد و جان مردم را بی رحمانه به خطر می اندازد و آنها را در اعماق این وادی وحشتناک زندگی فرو می برد. زمانی که با کامران خسروی در مورد خطر مواجه شد و قصد کشتن گلشا، کارگر افغانی را داشت. همه اینها باعث شد که بخواهد به همه چیز پشت کند. آداب ناآرامی شامل سه فصل است که فصل اول رمان به چیستی و آنچه نیست اختصاص دارد. فصل دوم تکبال و فصل سوم پا بی پا. مهندس کامران نقشه بزرگی در سر دارد تا هویت خود را از بین ببرد. این نقشه با قتل همان کارگر افغانی که در راه اصفهان برده می شود به پایان می رسد. بعداً در حین بیان داستان، از نقشه خود پشیمان می شود و گاهی به فکر این می افتد که به کارگر افغان پول بدهد تا او را بکشد. او را به ته دره بفرست تا از این زندگی نکبت بار و مضحک که در آن گرفتار شده رهایی یابد. باید بگویم که ذات و ذات کامران خسروی چگونه او را به سمت رفتارهای خاصی سوق می دهد: احساس شادی. یکی یکی از مولفه های رفتاری خاص است. مردانی مانند مهندس خسروی هستند که هم از زیبایی لذت می برند و هم از هر چیزی که می توان دید و لمس کرد. متأسفانه یا خوشبختانه در بسیاری از فرهنگ ها و جوامع و حتی اقشار اجتماعی جامعه، این دسته از مردان از نظر اخلاقی و حتی شرعی محکوم هستند و با مشکلات روحی و روانی بسیاری مواجه هستند. بسیاری از این مردان متاهل هستند و به دلیل دوست نداشتن همسرشان به هیچ چیز دست نمیکشند. وقتی مردی عاشق زنش نباشد، از نظر علمی و روانشناختی ثابت شده است که کاملاً روی رفتارهای لذت جویانه و روی کار خودش متمرکز است. او به شخصیتی کاملاً خودمحور تبدیل می شود و به ندرت به خواسته های همسرش احترام می گذارد مگر اینکه از روی ناچاری یا وظیفه تسلیم آن خواسته ها شود. او همیشه در تلاش است یا در خود فرو برود یا راهی برای فرار بیابد. او همیشه متوهم و عصبانی است و طلاق یا مرگ را بهترین راه حل میداند. او سعی می کند برای نجات خود یا همسرش برنامه ریزی کند. او شروع به خیانت می کند و کمتر به اتفاقات خوب و بد همسرش توجه می کند. او یک معشوقه می گیرد، اما هنوز احساس تنهایی می کند. دوباره داره تقلب میکنه با زن دیگری وارد رابطه می شود، همان طور که کامران خسروی با تاجمه وارد رابطه شد. اما در پس ذهن او هیچ تجمه ای وجود نداشت. تاجمه فقط ابزاری است برای امیال و آزادی های مردانه و راهی برای خروج از زندگی با فریبا. اما هیچ کدام از این اتفاقات تنهایی او را حل نمی کند. او محکوم به تنهایی است. درد او عشق و عشق است. او عشق و تفاهم می خواهد، نه با همسرش که او را دوست ندارد و عاشق او نیست. اصلا از نوع او نیست. وقتی به خود می آید مسیر پر پیچ و خم را طی کرده و به فسق افتاده است، اما خبری از عشق اسطوره ای نیست که قلبش را تسخیر کند. فقط با ناهید می توانست به عشقش برسد که انگار همه جا با او و در کنارش است. انگار همه چیز را در مورد کامران می دانست. کامران از آن دسته شخصیت هایی است که تنهایی و رنج را انتخاب می کند. انگار تو غار خودش زندگی میکنه مردانی از این دست گاهی دچار افسردگی شدید می شوند و گاهی در این انزوا است که به سرچشمه های خلاقیت خود می رسند. با این حال، گاهی اوقات از مازوخیسم رفتاری نیز رنج می برند. رفتار مازوخیستیک فرار از افکار است و به فرد اجازه می دهد تا وارد حالت مراقبه شود. با زندگی کردن در خیالات این افراد به خود اجازه می دهند احساس جدید و متفاوتی داشته باشند. در این حالت، ملاک اصلی اختلال مازوخیسم، تحریک مکرر و شدید از طریق تحقیر، اسارت یا رنج همسر و ختم به نفرت است. نفرت از همه چیز و همه کس. این میل می تواند با خیال پردازی همراه باشد. برای آشکار کردن انگیزه ها یا رفتارها. او از دست همسرش فرار می کند و نمی خواهد او را ببندند. شما باید از اینجا دور شوید، اما باید به جایی هم برسید. پدر هم می خواست از اینجا فرار کند.
به آرامی اما همه چیز بی هدف به وسط دریا رفت. اگر کسی جز وسط دریا به جایی نرود، هر بار باید برگردد.)