چیزی نگذشت که تانک ها و نفربرهای عراقی در جاده آسفالته پیدا شدند. ما حتی با بازی های RPG هم نمی توانستیم از عهده آن برآییم. RPG ملاقات تانک، کمانه. اما بچه ها ناامید نشدند و برای سرعت بخشیدن به پیشروی تانک ها به استفاده از نارنجک ادامه دادند. مجبور شدیم چند روزی مقاومت کنیم تا اینکه یگان های باقی مانده به ما ملحق شدند و به پاتک پاسخ دادند.

به گزارش ایسنا، بهره برداری از انگیزه های دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامه ریزی شده، اتحاد ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهبرد عبور از رودخانه، وسعت منطقه نبرد، تأثیرات منطقه ای و بازتاب جهانی عواملی هستند که جنبه های مختلف نبرد اورشلیم را تشکیل می دهند. در مقایسه با سایر نبردهای جنگ 8 ساله، برجسته هستند و نبرد بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر را نقطه اوج نبرد بیت المقدس و گرامیداشت 8 سال دفاع مقدس کردند.

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس مصمم است بر اساس آثار و مستندات موجود در این مرکز، همزمان با سالروز آغاز این عملیات غرور آفرین، جلوه های شکوه مقاومت و پایداری را منتشر کند. این حماسه بزرگ به روایت سرداران و رزمندگان درگیر در عملیات است که در چندین ویرایش آمده است:

سردار کریم نصر اصفهانی از رزمندگان و جانبازانی است که در عملیات بیت المقدس در سال 61 فرمانده گردان موسی بن جعفر(ع) لشکر 14 امام حسین(ع) بود. وی در جلد اول کتاب خود با عنوان «به اروند رسیدیم» به بیان خاطراتی از این عملیات پرداخت:

اردیبهشت ماه و به جای هوای مطبوع و نسیم مطبوع بهاری، گرمای نزدیک به چهل درجه خوزستان خونمان را به جوش آورده بود. اما هیجان عجیبی در بین همه بچه ها وجود داشت. همه ما مصمم بودیم که تاریخ را به یک عملیات بزرگ تبدیل کنیم.

منطقه عملیاتی عمومی توسط چهار مانع طبیعی احاطه شده بود. از شمال به رودخانه کرخه کور، از جنوب به اروند رود، از شرق به رودخانه کارون و از غرب به رودخانه هورال هویزه منتهی می شد و در نهایت به قلعه مرزی می رسید. به سمت رودخانه کارون حرکت کردیم. ما هرگز پلی به این اندازه ندیده ایم. عملیات ساختمانی در حد حماسه آفرینی و کار بچه های مهندس ارتش بود.

نیروها برای عبور از پل صف کشیدند. سرپل قبل از ورود نیروها یک گوسفند قربانی کرد. فرزندان یکی‌یکی از پل گذشتند. پل زیر پایشان می لرزید و بچه ها هیجان وصف ناپذیری را احساس می کردند. امواج آب بچه ها را بدرقه می کرد و نوازش قطرات آب روی صورتشان انگار به استقبالشان می آمد.

غرب رودخانه کارون روستای کفیشه بود که اهالی آن پس از شروع جنگ روستا را ترک کرده بودند و تعدادی از فرزندان ما در آنجا ساکن شده بودند. پس از عبور از کارون به این روستا رفتیم و نماز مغرب و عشا را خواندیم و منتظر صدور حکم اعزام شدیم.

از روستای کفیشه تا جاده آسفالته حدود 25 کیلومتر بود. اما مجبور شدیم به چپ بپیچیم و سه چهار کیلومتر دور بزنیم تا دشمن را دور بزنیم. یعنی حدود سی کیلومتر پیاده روی کردیم.

نزدیک صبح بود و ما همچنان در حرکت بودیم. حدود نه ساعتی بود که راه می رفتیم، خسته شده بودیم و پاهایمان در چکمه هایمان گزگز می کرد. نماز صبح را با چکمه خواندیم و دوباره شروع کردیم.

با تانک بجنگ

بین ما و یگان های قرارگاه نصر صحبتی شد و هنوز به ما نپیوسته بودند که بسیار خطرناک بود. دشمن متوجه حضور ما در منطقه شده بود. چون وقتی با دوربین نگاه کردم دیدم حدود 200 لاک پشت از دور به سمت ما می آیند و شروع به گردگیری کردند.

چیزی نگذشت که تانک ها و نفربرهای عراقی در جاده آسفالته پیدا شدند. ما حتی با بازی های RPG هم نمی توانستیم از عهده آن برآییم. RPG ملاقات تانک، کمانه. اما بچه ها ناامید نشدند و برای سرعت بخشیدن به پیشروی تانک ها به استفاده از نارنجک ادامه دادند. مجبور شدیم چند روزی مقاومت کنیم تا اینکه یگان های باقی مانده به ما ملحق شدند و به پتک پاسخ دادند.

در حالی که پسران لشکر نجف اشرف که در سمت چپ ما بودند، به سمت جنوب می رفتند تا از آن طرف جاده عبور کنند و به یگان های قرارگاه نصر بپیوندند، چهار تیربار عراقی شروع به تیراندازی کردند. حدود دو ساعت بود که صدای شلیک گلوله های عجیب و غریب وحشتی وصف ناپذیر در منطقه ایجاد کرده بود.

تا حالا همچین چیزی ندیده بودم تانک‌های دشمن هر لحظه به ما نزدیک‌تر می‌شدند، خمپاره‌ها و توپ‌هایشان به‌شدت منطقه را شخم می‌زدند و ما را مجبور به عقب‌نشینی می‌کردند. اما بچه ها هم از قلم نیفتادند. یکی یکی از این بچه ها سید اصغر تدریان بود که نه تنها شجاع بود بلکه بمب انرژی و شوخ طبعی هم داشت و هیچ لحظه آرامی نداشت. اصغر و حسن نصر اصفهانی پشت سنگر نشستند و به حمله دشمن پاسخ دادند.

جلسات منظم رهبری با حسین خرازی، مصطفی ردانی پور و سایر بچه ها برای بررسی و اطلاع رسانی در مورد وضعیت برگزار شد. حسین خرازی گفت: امشب برای تعویض دو گردان گردان عباس فنایی و گردان منصور رئیسی تلاش کنید. ما باید عملیات را یک شب به تعویق بیندازیم تا بتوانید تغییر کنید. چون دو محوره است.

یکی کنار جاده و یکی در کنار این خاکریز که باید حدود یک کیلومتر از خاکریز فاصله داشته باشد. بعد نگاهی به من کرد و گفت: آقای کریم به من خبر دادند که عصر همان روز درگیر درگیری شدید و به چند تانک و ماشین دشمن حمله کردید.

سید حسن حسینی هرندی; افسر رهگیری سخنان حسین خرازی را تایید کرد و برای آرام کردن لحن گفت: از رادیو شنیدم که وقتی نیروهای ما به تانک های عراقی حمله کردند عراقی ها با عصبانیت گفتند. این یکی را بزن مراقب باش. در همان حال او را بسیار دلداری داد و از او خواست که سمت چپ و راست خود را بپوشاند.

سپس دیدیم؛ آنها کمی اعصاب خود را تحت کنترل داشتند، بنابراین ما شروع به کار کردیم. بسم الله گفتیم و او را صدا زدیم. اپراتور رادیویی عراقی گفت: “چه کسی تماس می گیرد؟” گفتم میشل احمقی برای زنگ زدن! پروردگارا این کفر بود! ما پول زیادی برای آنها گذاشتیم. با داغ شدن اعصابش دیگر حرفش را قطع کرد.

حدود نیم ساعت یا سه ربع بعد دوباره زنگ زد و گفت: تو کی هستی؟ گفتم: صدام حسین از کاخ ریاست جمهوری. وقتی بیسیم چی گزارش داد که ما خیلی ضرر کرده ایم. همیشه می گفتم: خب فدای سر صدام! وقتی این را گفتم خیلی عصبانی شد و شروع به داد و فریاد عربی کرد.

همه خندیدیم و حسین خرازی پس از شنیدن خاطره جالب سیدحسن نقشه منطقه عملیاتی را باز کرد و ماموریت هر گردان را برایمان توضیح داد.

منبع:

مساح، مرتضی، به اروند رسیدیم (جلد 1)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران 1402، صص 157، 158، 159، 161، 162، 163، 164 آسفالت.

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *