شاید در لحظه حمله سیل فکر می کرد که اگر به خود شلیک کند، سیل از خارهای تیزش می ترسد و به نفس وحشت زده اش نفوذ نمی کند. با این حال، نویسنده غمگین این داستان ها همیشه پس از سیل غم انگیز این داستان ها، خود را از فرو رفتن در باتلاق دره نجات می دهد و به زندگی می چسبد، مهم نیست چقدر غمگین و آفتاب سوخته بر فراز پشته اسپرینگ گاردن یا با نگه داشتن یک لاستیک تصادفی موتورسیکلت در خود. دست حرکت می کند بچههای عزادار یا با رها کردن کودک برای مردن در مرداب پس از سیل، وقتی کیسهای پر از حیوانات مرده را در هنگام بلای طبیعی حمل میکند و حتی با خود مرگ هنگام مرگ بتول، و رنج طاقتفرسا با صفدر که از برخی رنج میبرد. هنر از جنون نفرین شده رنج می برد و رها می شود. آنچه در نهایت در ذهن و آگاهی مخاطب در تمام این داستان ها منعکس می شود، تقلای راوی برای رسیدن به زندگی با وجود خسته کننده و پر از غم و اندوه و همچنین نمادهای زندگی ما، وقایع داستان ها از جمله اشاره به گنبد بزرگ، یک بنای تاریخی نمادین. این یک کوه فوق العاده است. در این تصویرها، گاه چنین اندوهی در ادبیات نویسنده وجود دارد که گویی خشم کودکی را از ظلم طبیعت کویری تداعی می کند: «پشت تپه یعنی جایی که منحنی به پایان می رسد، مشرف به دشت کویری ابرکوه، شبیه به. دریای تشکیل شده با زمین که تا افق ادامه دارد. این همواری ابدی دلیل وزش مداوم باد بوده و هست. و این همان باد است که موتور سیکلت پدر را می زند و واو را به داخل کشور می کشاند. در داستانی دیگر همین غم و خشم را در لحن و ادبیات نویسنده می توان یافت: «زمستان مهمان می آورد. مهمانی که آمده بود تا چند ماهی بر آسمان کویر حکومت کند و آرامش پرندگان و حیوانات چرا و خلاصه هر موجود کوچکی را از بین ببرد. زمانی که در صحرا قدم می زدید، دیدن پرنده ای که با بال های باز به آسمان پرواز می کرد و ناگهان به سمت زمین شیرجه می زد، غیر معمول نبود. در این مرحله باید چشمان خود را می پوشانید و صید بی عیب و نقص این شکارچی متخصص را تماشا می کردید. این شکارچی شاهینی بود که در زمستان سرد سیبری او و همرزمانش را به بیابان های مرکزی ایران راند. گویی طبیعت روسیه و همچنین رهبران این کشور در مقایسه با قرن ها پیش راه زیادی را طی کرده اند. شاید این غم و اندوه همراه با واقعیت زندگی در بیابان به دوران کودکی نویسنده در چهار سالگی و به سال های پایانی دهه شصت برمی گردد که پدرش پس از بمباران ها تصمیم گرفت کشاورزی موروثی خود را رها کند. گذشته برای کشت زمین و به همین دلیل از شیراز به روستای مجاور نقل مکان کرد. شهر ابرکوه در حرکت است. او، برادرش و مادر معلمش. یک برادر و یک مادر که هر دو در داستان های ماهیگیری نقش دارند.
با همه این اوصاف داوود صیادی، مانند هر کویرنشین دیگری که دست به قلم می شود، از توصیف شکوه کویر در دل قصه های غم انگیزش کوتاهی نمی کند: «آسمان کویر صاف باشد یا ابری، شب یا روز». ، اثری ستودنی دارد. گویی کویر می خواهد تمام سادگی و خلوتش را با شکوه آسمان لاجوردی روز و انبوه ستاره ها در شب متعادل کند. و در این میان داستان هایی وجود دارد که با تحلیل های جامعه شناختی از زندگی سنتی در روستا و آسیب شناسی خرافات آغاز می شود و نشان می دهد که نویسنده این داستان ها علاوه بر خشم و غم، از تجربه ای غنی و آگاهانه از زندگی در روستا نیز برخوردار است. روستا، از دوران کودکی در روستا زندگی می کرد و این آگاهی امروزه در نوشتن این داستان ها به او کمک کرده است. به هر حال خواندن داستان های این کتاب با وجود تلخی و اندوهی که در آن وجود دارد، دلپذیر خواهد بود، کتابی که از ابرکوه و شیراز سفر کرده و برای چاپ کتاب به لاهیجان رفته است.مهر آن را با درج آدرس وب سایت نویسنده در پشت آن منتشر کنید که می تواند مخاطب را به داستان های دیگری سوق دهد، از زندگی واقعی نویسنده که پر از فراز و نشیب است تا تلاش او برای انتشار آخرین رمانش، کیفرخواست، برای فروش متفاوت به نظر می رسد. در ظاهر و سیاق نسبت به روایت های پژواک چینشا: «روایت کفراخواست حول زندگی یوهان می چرخد. کارگری در اوکراین، در میانه سال های جنگ سرد، در گیرودار آرمان گرایی، زندگی آرام و معضلات اخلاقی سرگردان، با مجازاتی مواجه می شود که سال ها پیش برخاسته و مانند شاخه نازکی از درخت انگور در درونش گیر کرده است. در پیچ و تاب های چسبناک سرنوشت وحشی، او برای آزادی مبارزه می کند اما راهی پیدا می کند. در این سردرگمی، تلاش او برای زندگی دوباره، ماجراهایی را به وجود می آورد که محتوای این کتاب را تشکیل می دهد.
* نسیم خلیلی
نویسنده و محقق