ستاره سادات قطبی مجری تلویزیون و همسر شهرام شکیبا دیگر مجری تلویزیون متنی را در رابطه با زندگی قبلی منتشر کرد.

به گزارش پی ام آپلود، به نقل از فانیگما، او در این متن با حال و هوایی درد دل‌گونه توضیحاتی درباره زندگی‌اش داد.

ماجرای طلاق خانم مجری

ستاره سادات قطبی نوشت: ازدواج کردم و ۲۷ سالگی جدا شدم. آن موقع و الان دختران ۲۷ساله هنوز مجرد بودند و هستند، اما من هشت سال زندگی متاهلی رو تجربه کردم اما نتونستم ادامه بدم.

اصلا شیرین نبود. هم مسیر نبودیم. تفکراتمون، بحثمون همه متفاوت بود. دائم درجا می‌زدم و دور خودم می‌چرخیدم. خیلی سخت بود. نمی‌شد و تمومش کردم.

قبل از این که با شهرام آشنا بشم گفته بودم همه مردها عین هم اند. فقط قیافه هاشون با هم فرق میکنه. اما ازدواجم با شهرام بهم ثابت کرد که اشتباه فکر می‌کردم.

ماجرای طلاق خانم مجری
ماجرای طلاق خانم مجری

وقتی یه مَردکنارت باشه و تو رو بفهمه، وقتی میشه سنگ صبورت، وقتی فهمیدی اگه کم آوردی مَرد مهربونِ زندگیت تو رو تنها نمی‌گذاره، حتی اگه همه‌ی آدم‌ها تو رو رها کنن، دنیا برات قشنگه چون رو داری که به همه آدم‌ها و دنیا میارز. ه !

اسم پانسیونی که خیلی اتفاقی پیداکردم ودرش زندگی میکردم (مادران) بود. میدان آرژانتین انتهای خیابان الوند.

پناه به پانسیون مادر

همونجایی که از بچگی داشتم بدونم کجاست؟ خداهمیشه توگوشم میگفت (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسرا) ومن امیدداشتم همیشه هوامو داره!

گاهی توشرایط سخت از دستش عصبانی می‌شدم و بهش غر می‌زدم که چرا منو نمی‌بینم، چرا رو تو ازم برگردوندی؟

اما بعدش میفهمیدم چیزی که میخواستم و نشد به صلاح بود!

پانسیون مادران پراز مادران و دخترانی بودکه هر کدوم یه قصه ایی داشت یکی فرار کرده بود، یکی از دانشگاه اومده بود، یکی زندگیشو فروخته بود بره خارج از کشور.

نیاز به تنهایی

اما من نه فرارکرده بودم، نه دانشگاه میرفتم، نه کاردرست و حسابی داشتم و نه میخواستم از ایران برم.

من فقط دنبال یه جایی بودم بتونم تنها زندگی کنم. دلم واسه خودم تنگ شده بود. می‌خواستم خودمو پیدا کنم خانواده‌ام هم مشکلی نداشتند و گفتند هر جور خودت ص لاح می‌دونی. نمیخواستم حالا که جدا شدم بعد از هشت سال اونا منو بدون امیرعلی ببینند و غصه ب خوردند!

یادمه بچه که بودم خانم رضایی مجری تلویزیون می‌گفت نقاشی هاتونو به آدرس ت هران، میدان آرژانتین، انتهای خیابان الوند، شبکه‌ی دوسیما بفرستید!

اون خیابون و اون شبکه واسه من آرزو شده بود. همه‌اش می‌گفتم کاش می‌شد منم یه روزی مثل بقیه بچه‌ها برم برنامه کودک!

هیچ وقت این آرزوم محقق نشد اماخداجوری جبران کرد که من اولین اجرای تلویزیونم، ا ونم هرشب، آن هم به صورت زنده از انتهای خیابان الوند ساختمان شبکه‌ای دو رفتم و با خوشحالی و بغض رو به دوربین رفتم: سلام.

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *