فروغ فرخزاد را همه اهل شعر و فرهنگ و ادب می شناسند. شاعر معاصر ایران که کار خود را با مجموعه «زندانی، دیوار و عصیان» در قالب شعر نیمایی آغاز کرد، در مدت بسیار کوتاهی موفق شد جای خود را در دل علاقه مندان به شعر و ادبیات باز کند.

یکی از صفات معروف فروغ نامه نگاری اوست. نامه ها اغلب عاشقانه هستند که بازتابی واضح از وضعیت روحی او در زمان های مختلف است. پیش از این کامیار شاپور (تنها فرزند فروغ و پرویز شاپور) نامه های عاشقانه مادر و پدرش را چه قبل از ازدواج و چه بعد از طلاق با کمک عمران صلاحی در کتاب «اولین ضربان عاشقانه قلبم» منتشر کرده بود. . .

اما اخیرا خانم فرزانه میلانی، نویسنده، محقق و استاد ادبیات فارسی دانشگاه ویرجینیا، اعلام کرد که نامه های منتشر نشده ای از فروغ خطاب به ابراهیم گلستان (ملقب به شاهی، نویسنده و فیلمساز مشهور ایرانی) دریافت کرده است. به زودی در قالب کتاب منتشر خواهند شد.

این کتاب که گمان می‌رود نام آن «فروغ فروزاد» باشد. «بیوگرافی ادبی و نامه های منتشر نشده» شامل 30 نامه منتشر می شود که بسیاری از آنها تا به امروز منتشر نشده اند و خانم میلانی اصرار دارد که برای جمع آوری آنها با 70 نفر از بستگان، دوستان، همکاران، همسایگان و آشنایان فروغ فرخزاد مصاحبه کند. … ساخته شده است.

در زیر یکی از نامه های فروغ فروزاد که در روزهای اوج عشقش به ابراهیم گلستان نوشته است و مروری بر رابطه عمیق و عجیب این دو هنرمند نامدار و معاصر کشور است.

نامه عاشقانه فروغ فروزاد به ابراهیم گلستان: عزیزم من میرم پیشت دوستت دارم!

متن نامه فوروگ به ابراهیم گلستان

کودک من. کودک من. کودک من. من میرم قربان دوستت دارم دوستت دارم لحظه ای از چشمانم رها نمی شوی. دلم برایت تنگ شده و خونم از قلبم جاری است. شاهی دوستت دارم دو روزه که نمیتونم برات بنویسم و ​​وجدانم هنوز عذابم میده. دیروز شنبه بود که با گلر و هانس و دختر کوچولوشون و کوروش رفتیم راولنزبورگ تا آخر هفته رو با امیر بگذرونیم. ما چهار نفر بودیم و امیر، زن و بچه اش و مهرداد و مهرداد و پنج نفر با هم می آمدیم و همه می شدیم نه نفر، نه نفر بودیم و نه نفر زندگی می کردیم حتی اگر دو روز باشد. یکی از چیزهایی که خفه ام می کند نمی دانم چرا نمی توانستم جمعیت را تحمل کنم. چرا من نمی توانم زندگی خانوادگی را تحمل کنم؟ من آنقدر به تنهایی عادت کرده ام که در هر موقعیت دیگری بلافاصله احساس فشار و فشار می کنم. وقتی دورم دلم می خواهد نزدیک باشم و هر چه نزدیکتر می شوم می بینم که استعداد ندارم. برای سرگرمی به آشپزخانه رفتم، ظرف ها را شستم، ظرف ها را شکستم، بعد آمدم اتاق تا با بچه ها دعوا کنم یا تلویزیون تماشا کنم. هوا آنقدر بد بود که حتی نمی شد پنجره را باز کرد. یا طوفان بود و گرد و خاک و صدای شکستن شاخه های درختان بود یا باران و مه و سرمای شدید. و بالاخره سرما خوردم و آنقدر سرد شدم که وقتی برگشتم در صندلی عقب ماشین زیر چهار پتو دراز کشیده بودم با گلوی چرب و سردرد وحشتناک و سرفه و هزار چیز غیر قابل تحمل دیگر. و حتی الان که این نامه را برایت می نویسم، چنان تب دارم که چشمانم باز است. اینجا هوا خیلی بد است. از زمانی که از ایران آمده ام هرگز مریض نشده ام، حداقل نیمه مریض.

نامه عاشقانه فروغ فروزاد به ابراهیم گلستان: عزیزم من میرم پیشت دوستت دارم!

من میرم قربان مزخرف می نویسم مزخرف می نویسم تموم شد فردا دوشنبه برم بلیط هواپیمامو بخرم تا جا رزرو کنم. من فکر می کنم سوم برای دوشنبه آینده مرداد آیا می توانم رزرو کنم؟ جمعه می خواستم بیایم بچه ها نیامدند. هنوز نمی دونم جمعه میام یا دوشنبه. فردا همه چیز مشخص خواهد شد. فوراً برای شما می نویسم. نمی‌دانم باید با شما تلگراف کنم یا نه، و اگر بخواهم، نمی‌دانم به فرودگاه می‌آیید یا نه. اگر می نویسم “نمی دانم”، به این دلیل نیست که فکر می کنم شما نفر بعدی نیستید، بلکه به این دلیل است که فکر می کنم ممکن است فرصتی برای آمدن نداشته باشید. شاهی، من می روم، اما واقعاً، واقعاً باید اول شما را ببینم. اگر قرار است دوباره تو را ببینم، ابتدا باید تو را ببینم. دو روزه خبری ازت ندارم شاید نامه شما فردا برسد. اگه قرار باشه جمعه بیام فردا و پس فردا براتون مینویسم دیگه نمینویسم چون اگه بیام دنبالم میاد. ولی اگه دوشنبه بیام تا چهارشنبه براتون مینویسم. دیگه نمیتونم بنویسم

نامه عاشقانه فروغ فروزاد به ابراهیم گلستان: عزیزم من میرم پیشت دوستت دارم!

نمی توانم بنویسم چون به بازگشت فکر می کنم و می دانم که خیلی نزدیک است. انگار نوشتن بی فایده است. اثری غیر اورجینال است. می خواهم گوشه ای از اتاق بنشینم و چشمانم را ببندم و هر چه به ذهنم می رسد خلق کنم و تماشا کنم. در راه بازگشت از راولنزبورگ تمام راه را به تکرار این رویا گذراندم. هی دیدم اومدی اومدی اومدی تا رسیدی منو نگاه کردی نگه داشتی بوسیدی و بوسیدم و بوسیدم و ضعیف شدم و تو بغلت بیهوش شدم و دیدم دوباره آمدی و آمدی و آمدی …. می روم آقا . آقا من دارم میرم نمیدونی چقدر حالم بد میشه و اوضاع بدتر میشه. من مست هستم و حتی نمی دانم چه می نویسم.

یادتون نره پیشرفتم رو به زهرا خانم بگید. در غیاب من همیشه اثاثیه اتاق ها را جمع می کرد. و شاید الان هم همین کار را کرده باشد. اوه آقا بذار برم من می خواهم در اتاقم با تو باشم. او می‌خواهد آن بعدازظهرهای گرم و بی‌حس‌کننده، چرت‌های تابستانی، و برهنگی بی‌پوش تو به من بچسبد. پس آیا امکان یا امکان وجود دارد که شما را دوباره ببوسید؟ پادشاه من، تو باید برای من دعا کنی. آقا من به لب محبوبت می روم. آقا من به چشم عزیز شما می روم. آقا من بند کفش هایت را می بندم. چقدر دوستت دارم، چقدر دوستت دارم، چقدر دوستت دارم

نامه عاشقانه فروغ فروزاد به ابراهیم گلستان: عزیزم من میرم پیشت دوستت دارم!

الان یاد کوروش افتادم. او مانند یک فاحشه است و می داند که هست و به همین دلیل رنج می کشد و می داند که من می دانم که او هم رنج می برد و بنابراین سعی می کند نه بگوید، او از وضعیت خیلی راضی نیست و به جنسیت مشکوک خود افتخار می کند و اینجاست. ، کار او دردناک می شود. او یکی از کسانی است که فکر می کنم باید روزی خود را بکشد. با وجود اینکه او دوست و مرد گفتگوی خوبی است، گاهی اوقات واقعاً من را در مقابل مردم شرمنده می کند. او به همه و همه چیز وابسته است و می خواهد با همه پسرها قرار بگذارد و شب را با آنها بگذراند و این خیلی بد است. گاهی فرار می کنم که دور باشم و نبینم. او مانند روسپی ها بوده است و اصرار دارد که چنین باشد.

عزیزم چرا دنیا پر از این چیزهای وحشتناک شده؟ پر از توبیخ های وحشتناک؟ پر از نیازهای وحشتناک؟ آیا پر از بیماری و جنون است؟ روز گذشته مردی در مونیخ به دلیل خرابی تلویزیون در حین پخش بازی فوتبال آلمان و سوئیس خود را حلق آویز کرد و ابتدا از عصبانیت تلویزیون را شکست و سپس به دلیل اینکه نمی توانست بقیه بازی را تماشا کند اقدام به خودکشی کرد. این خبر برای من بسیار عجیب بود. زندگی به چنین علایق کوچکی بستگی دارد و این علایق با همه کوچکیشان حیاتی و در عین حال دست نیافتنی هستند. من میرم قربان دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم

من دیگر نمی نویسم چون واقعاً مریض هستم.
تا فردا
من بوسیدم
ترویج

فروغ فرخزاد را هوادارانش می شناسند. او فردی آزاد و نسبتاً بی دقت است که در بیان احساسات خود آزاد است. حقیقت این است که آشنایی و همکاری با ابراهیم گلستان فضای اجتماعی فوروغ و دگرگونی فکری و ادبی ناشی از آن را تغییر داد. مجموعه آثاری که او پس از آشنایی با گلستان تولید و منتشر کرد، به وضوح این را ثابت می کند.

مجموعه های تلویزیونی «تولدی دیگر» و «آغاز فصل سرد را باور کنیم» نمونه بارز این دگرگونی ذهنی در فروغ به شمار می رود که کارگردانی و بازی در فیلم های بسیاری را در کارنامه دارد.

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *