در نقطه‌ای از داستان، ژرژ ارمنی به راوی می‌گوید: «ببین، رفیق، تو پانزده و شانزده ساله‌ای. باید دانست که هر شخصی رازی دارد که به کسی نمی گوید. او حق دارد آن را حفظ کند، زیرا این حق مرد است که راز داشته باشد…» و این داستان سرّ راوی است که پس از پنجاه و پنج سال آشکار شد; سال هایی که در مسیر زندگی می گذرد مثل یک چشم به هم زدن است: «زندگی آدم مثل یک اشک می گذرد درست مثل من که آن روز برای رسیدن به خانه شاهزاده رکاب زدم». مثل باد رفتم… «آبی غمگین…» داستانی خواندنی و سرگرم کننده است که آرام آرام در روح نفوذ می کند و به حسی عمیق تبدیل می شود. داستان روایت اتفاقی است غیرقابل باور برای راوی که وقوع آن در تخیلات او لحاظ نشده بود، اما در شرف وقوع بود تا اینکه ناگهان از دست او – و ما پس از خواندن داستان – گم شد و از دست رفت. تبدیل شد. و حالا که سالها از آن می گذرد، او همچنان در خاطراتش به دنبال آن است. او به دنبال شادی بود که برایش به ارمغان بیاورد، اما… گویا غم این آرزو محقق نشد، هنوز پس از این همه سال در ناخودآگاه و روح راوی باقی مانده است. مثل اینکه هنوز پشیمان است که این اتفاق نیفتاده است و آرزو دارد این اتفاق بیفتد. انگار در عمرش چنین فرصتی نداشته است و هنوز هم به آن خاطره علاقه دارد و آن را بازگو می کند. این تصور که او چیزی را در درون خود از دست داده است که سعی دارد با بازگویی خاطراتش دوباره به دست بیاورد تا آرام شود. به نظر می رسد او با تمام زیبایی، نگرش، وقار، نشاط، استعداد و آوازه ای که از اولین دیدار و پس از محبت خود داشت، تا تحقق آرزوی واقعی خود، یعنی محبت و عشق «ماه جهان» به او فاصله دارد. نگاه ها و شوخی های شادی آور، راوی به این نتیجه رسید: “این اولین بار بود که یک خانم پولدار با خوشحالی با من شوخی کرد و حدود پنج ثانیه با لبخندی شیرین به من نگاه کرد…” مکث دومی که باید انجام می داد، و سپس روی صحنه رفت، اما آن سه ثانیه – و آن انتظار – هرگز تمام نشد، هرگز تمام نشد. چون صحنه به هم ریخته بود، چون تهران به هم ریخته بود: «تهران به قول راوی، اگر این صحنه به جای سه شهریور سال 1320 بود، یک سال بعد یا قبل از آن روز، همه چیز برایش فرق می کرد. شاید حرف هایی که باور داشت در دلش می ماند، مهجهان و دیگران فاش می شد. شاید مثل الان که یاد گذشته – و برای ما که داستانش را می خوانیم – رگه هایی از علاقه و توجه “مهجهان” به او دیده شود… و این آرزوی پنهان مهجهان بر او آشکار شد و چگونه آن نقش را داشت. برای او نوشته شده بود که پشت پرده پنهان شود و در پایان صحنه به مادام ملحق شود، زمانی که «مادام کریستوا» به او اطلاع داد که به «هلمزولف» علاقه ای ندارد، در زندگی واقعی و علیرغم میل «قنبرپور» ثروتمند اینطور بود. همان «برای ماهجهان پشت پرده واقعیت بود و به راوی داستان علاقه داشت، به پسر اهل پادوا، شیرینی‌پز… اما حیف که این سه ثانیه تمام نشد و این افسوس که رویایی که شاید با وجود ناباوری راوی به واقعیت تبدیل می شد، برای همیشه ناتمام ماند. و حسرت خود را برای راوی – و برای ما – گذاشت. مثل حسرت آن لحظه که راوی می گوید به جای نگاه کردن به ماه که او را نگاه می کرد، سرش را پایین انداخت و به گل های سرخ لبه کاسه شیرین خیره شد: «حسرت بزرگ من این است که این دقایق» همه چیز درباره رولت روی بشقاب و گل های ریز سمتی که به آن خیره شده بودم، روی بشقاب سفید. اوه…

اصغر عبدا از راوی داستانش که با حسرتی محسوس و در حین بازگویی خاطراتش آن را ورق می زند، ما را به تهران قدیم می برد، با آن نمایش های تئاتری به لاله زار، به خیابان ها و مغازه های اطراف و مردمانی که هر کدام یک داستان. طول می کشد. سبک نگارش و نثر او نیز کاملاً منطبق بر روایت خاطره‌نویسی است که کار را نیز لذت‌بخش می‌کند و مخاطب را به شنیدن داستان راوی ترغیب می‌کند. لحن روایی راوی اثر این را تایید می کند: «شب بود برف می آمد». در تهران تا به حال اینگونه برف نیامده است. هرگز. یعنی تو این همه سالی که تهران بودم الان 62 برفی اینجوری ندیدم. حتی در میانه گفتن و تعریف خاطراتش، راوی مستقیماً با مخاطب گفت و گو می کند: «چای مانده است، دهانم شکسته است…» تا به ما یادآوری کند که ما داستان او هستیم گوش کن و خاطراتش را نخواند داستان و سبک روایی او که ساده و روان بیان می شود، در عین حال جذاب و پر از احساسات است. او با داستان خود به ما اجازه می دهد تا در تجربه ای پر از حسرت و حسرت شریک شویم. تجربه ای منحصر به فرد که شاید هرگز در زندگی خود آن را تجربه نکنیم. این طبیعت ادبیات – و هنر – است که تجربیات تحقق نیافته را به تجربه ما تبدیل کند. اصغر عبداللهی هم به خوبی از پس این کار برآمد و در «آبی های غمگین باران» این کار را ممکن کرد.

*میلاد سعادتی

بازبین




اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *