عصر ایران; مهرداد خدیر– با توجه به شوک قتل فجیع داریوش مهرجویی کارگردان سینمای ایران به همراه همسرش (وحیده محمدی فر) و تا زمانی که نتیجه تحقیقات پلیس اعلام نشود، نمی توان درباره این جنایت حدس زد و نوشت.

در قیاس با قتل داریوش فروهر و همسرش (پروانه اسکندری 25 سال قبل) با اینکه هر دو مقتول معروف بودند و داریوش نامیده می شدند، اما با ضربات چاقو در خانه کشته شدند. حتی سال گذشته در سفری به خارج از کشور خشم مخالفان برانداز را برانگیخت.

اتهام قتل توسط فرد غیرایرانی نیز مستلزم تایید است، هر چند نمی توان آن را به همه تعمیم داد، حتی اگر واقعاً اتفاق بیفتد.

با رد این دو فرضیه، انگیزه های شخصی و احتمالا مالی و باج خواهی همچنان بالاست و امکان شناسایی مهاجم یا مهاجمان و در نتیجه ارتکاب قتل وجود دارد.

نکته تاسف بار پرونده البته این است که تذکر داده شده اما توجه و رسیدگی کافی صورت نگرفته است اما در این مورد دادستان کل دادگستری استان البرز گفت: بنابراین شکایتی به دادسرای فردیس نشده است. که پلیس یا قوه قضائیه می توانند به آن حمله کنند.»

این در حالی است که روزنامه اعتماد در شماره امروز خود گفت وگویی با همسر داریوش مهرجویی را منتشر کرده است که با وجود اینکه در تیتر به سرقت توسط فرد ناشناس با چاقو اشاره شده است، تیتر خبری به این موضوع نیست و به نقل از او به نقل از “سنتورعلی” است. «یک قنطورس دزدیدند» اگرچه به عنوان یک قاعده باید به تهدیدها پرداخته می شد، اما این همزمانی و اشاره به تهدید قربانی قابل توجه و شاید بی سابقه است.

به هر حال آیا نمی توان از داریوش مهرجویی و کسی که او و حداقل آثارش را نمی شناسد نامی برد؟

بنابراین به بهانه 17 به نامه سه سال پیش برمی گردم آذر در روز تولدش این سوال مطرح شد که آیا او به ایران برنگشته است و گفته شد که او در اواسط دهه 60 رفت، اما تصمیم گرفت برگردد و برگشت و شروع به خلق آثار ماندگار کرد. گفت چرا برگشتی: اونجا احساس امنیت نمیکرد…

شاید در بدترین حالت، سرنوشتی مشابه کیومرث پوراحمد در نوروز امسال را بتوان روی کاغذ پیش بینی کرد، اما در واقعیت نه.
به هر حال، بیایید به سه سال پیش برگردیم و ببینیم در سال 17 چه اتفاقی افتاد آذر در سال ۱۳۹۸ درباره داریوش مهرجویی نوشتم:

امروز ۲۶ آذر ماه سالروز تولد داریوش مهرجویی کارگردان مشهور ایرانی است که علاوه بر سینما، در نویسندگی و ترجمه نیز دستی قوی دارد، متفکر است و تحصیلات فلسفی مانند تحصیل در دانشگاه یو سی ال ای را در سال ۱۳۹۵ به پایان رسانده است. لس آنجلس هم در حوزه فلسفه بود و البته نمادهای موج سینمای ایران هستند.

در این مقاله نمی‌خواهم وارد کارنامه سینمایی مهرجویی شوم، به‌خصوص که در میان نویسندگان «عصر ایران» کارگردان و فیلم‌برداری وجود دارد که البته در این زمینه اولویت دارد.

منظور این است که اگر مهاجرت داریوش مهرجویی به فرانسه در اوایل دهه 60 ادامه می یافت و او برنگشته بود، در فیلم خزانه ایرانیان نامی از «اجاره نشینان» و سه گانه «سارا، پری و لیلا» نمی رفت. سینما همچنین «مهمان مامان» و «قرن» و کارهای دیگری که همه ما به جز آخرین آنها به یاد داریم.

البته بسیاری از مردم از فیلم‌های او در سال‌های آخر عمرش بدشان می‌آید و حتی ای کاش آن‌ها را نمی‌ساخت، اما همان «نارنجی‌پوش» دوران انحطاط تاریخی را نیز به تصویر می‌کشد: چه کسی می‌تواند شعر بیشتری را القا کند، زیرا غم‌انگیز است؟ ?

داریوش مهرجویی فیلم «دیر مینا» را در سال انقلاب (1357) و «مدرسه ای که رفتیم» را پس از پیروزی انقلاب ساخت. اما فضای سیاسی و فرهنگی در اوایل دهه 60 به یکباره تغییر کرد و با انتظار روشنفکرانی چون داریوش مهرجویی که سن بلوغ (40 سالگی) را پشت سر گذاشته بودند، سازگاری نداشت.

دوستش دکتر. غلامحسین ساعدی – روانپزشک و نویسنده «سوگواران باال» – که «گاو» را بر اساس یکی از داستان هایش ساخته بود، ایران را ترک کرد و مهرجویی نیز با ترک ایران و اقامت در فرانسه، تقریباً همین مسیر را طی کرد.

ساعدی در همان تبعید و انزوا درگذشت (دوم آذر 1364 در بیمارستان سنت آنتوان پاریس و مانند صادق هدایت در قبرستان معروف پرلاش پاریس به خاک سپرده شد. اما مهرجویی برگشت و بهبود یافت و در همان دهه 60 سه فیلم ساخت که دو فیلم از بهترین های تاریخ سینمای ایران بودند: اجاره نشینان در سال 1365 و هامون در سال 1368. البته در سال 1366 شرک را ساخت. موفقیت و محبوبیت به اندازه این دو نیست. در دهه 70 بانو، سارا، پری، لیلا و درخت گلابی.

آخری (درخت گلابی) را سه بار دیدم! یک بار متن فیلمنامه و در واقع همان داستان گلی ترقی را که در مجله فیلم چاپ شده بود، تحویل دادم و فیلم را با آن اقتباس کردم. به جز صحنه ای که لمس دست گلشیفته فراهانی دیده نشد و دستانش دراز شده است، بقیه ماجرا همان داستان گل ترقی است:

«همه درختان دماوند میوه می دهند به جز درخت گلابی. درخت گلابی مسخره و خودنمایی. این حقیقت مفتضحانه را هر روز صبح باغبان پیر سماج در حالی که در حال آبیاری درختان باغ است به من می‌رساند. چشمانم را که باز می کنم پشت پنجره اتاقم منتظر است و نمی فهمد که سرنوشت گیاهان احمقانه یا خوشبختی و بدبختی علف سبز و علوفه به من ربطی ندارد. برای من یک نویسنده و یک فیلسوف. و او نمی فهمد که توجه من جای دیگری است.

شاید این داستان «من یک نویسنده و فیلسوف هستم» الهام بخش داریوش مهرجویی که خود «نویسنده و فیلسوف» و «فلسفه خوانده» است، بر اساس این داستان فیلم بسازد.

هر کدام از فیلم های مهرجویی (آخری ها علاقه ای ندارم) اثری متفاوت بود و دیالوگ هایی باقی ماند. اما اگر او می رفت، شاید فقط «گاو» و «آقا. توخالی» و نه همه این گفته ها:

«گاوی من که باز نمی شود کدخدا/ من گاو خوبی نیستم» و البته حمید هامون با اجرای ماندگار و دیالوگ معروف خسرو شکیبایی: «این زن سهم من است حق من است عشق من. من.» طلاق نگیرم/…» و این درخشان عزت الله تزامی در «گاو» و «بانو» و زیباترین لیلا حاتمی در «لیلا».

همانطور که گفته شد در اوایل انقلاب داریوش مهرجویی به فرانسه رفت تا در آنجا بماند و شاید به خط دیگری بپیوندد. اما سه عامل باعث بازگشت او شد.

اولاً تجربه ای که خوشایند نبود و می گوید: مهاجرت را تجربه کردم. خوب نبود. در غرب شما احساس ناامنی می کنید. غرب بسیار ظالم است. سیستم و قوانین آنها ظالمانه است. آنها اقتصاد خود را با این قوانین سفت و سخت شکل دادند. شما مثل ما نیستید که با پول نفت زندگی می کنیم… اگر بروید یا مجبور می شوید پناهنده شوید یا با یک حقوق زندگی کنید و نمردید یا باید کارهای پست و ناخوشایند انجام دهید. همچنین اروپایی ها بیگانه هراس هستند و همیشه در مورد اینکه چگونه مهاجران را باید بیرون انداخت… یک نانوایی در کنار خانه ما در پاریس بود. یک روز همسرم آمد. دیدم خیلی ناراحت است. گفتم چی شده؟ او گفت که تمام خریدهایم را پس گرفته چون سه سانتیم (یک صدم فرانک) کم داشتم و به من گفت پول را بگیر. بله به خاطر سه سانتی متر! [مجلۀ 24، اسفند 1390]

پس اولین عامل بازگشت کارگردان معروف سینمای ما احساس ناامنی و احساس شهروند درجه دو و البته رفتار این نانوای فرانسوی بود.

عامل دوم احتمالاً مربوط به علایق فلسفی آقای مهرجویی است. به نظر می رسد زمانی در درس های شفاهی احمد فردید نیز حضور داشته و تحت تأثیر او بوده است و شاید به این دلیل است که با وجود اینکه او فردی کاملاً مدرن است، اما در آثار او علاقه زیادی به دموکراسی یا حداقل علاقه ای به دموکراسی وجود ندارد. بیانگر لیبرال دموکراسی است و این نگرش منفی نسبت به غرب اجازه نداد او بیش از این در فرانسه بماند و البته اجازه داد که در ایران با او کاری نداشته باشند.

سوم، داستانی غیررسمی است که می گوید داریوش مهرجویی نگران بود که در بازگشت فرصت کار پیدا نکند و به عنوان مخالف گفتمان رژیم جدید، مانند دکتر. ساعدی در نظر گرفته می شود. مدیریت وقت وزارت ارشاد مستقیم یا غیرمستقیم به ایشان ضمانت می کند که مشکلی پیش نمی آید، به خصوص اینکه امام خمینی(ره) فقط از یک فیلم تعریف کرده اند و آن فیلم «گاو» است. اگرچه «گاو» را ساعدی نوشته بود، اما مهرجویی هیچ گاه از صراحت ساعدی برخوردار نبود و نگاه فردگرایانه و شاید هایدگری او نقطه مثبتی برای سایر اعضای حلقه فرید در نهادهای فرهنگی مسئول مدیریت فرهنگی و سینمایی پس از خاتمی و خاتمی در دهه 60 بود. محاسبه شد.

البته داریوش مهرجویی عوارضی هم داشت و اوج عصبانیت او بعد از مرگ عباس کیارستمی بود که عصبانیت پزشکان را به قدری برانگیخت که یکی از آنها پیشنهاد کرد در صورت بیمار شدن کارگردان از پذیرش او خودداری کنند!

با این حال، او کار بسیار خوبی انجام می دهد و ما آنقدر بازیگران ممتاز را با فیلم هایش به یاد می آوریم که برای او متن بر حاشیه ها ارجحیت دارد.

کافی است تصور کنید که اگر کارگردان دیگری غیر از مهرجویی بود، مهمان مامانی یک فیلم تلویزیونی معمولی بود با داستانی که تازه نیست، اما مهمان مامانی او یک شاهکار شکست خورده است. چرا؟ چون کارگردانش داریوش مهرجویی است و پر از جزئیات.

همانقدر که برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت، مهاجرت در دهه 60 می توانست به سرنوشت غلامحسین ساعدی دچار شود و او را نه تنها در 81 سالگی، بلکه در 81 سالگی کشت. 51 سال پیش

بیخود نیست که شاملو می گوید مجموعاً سه سال را در خارج از ایران گذرانده و این امر ناگزیر بوده است و ضرب المثل معروف: چراغ من در این خانه می سوزد و آب من از این کوزه جاری می شود.

چراغ داریوش مهرجویی نیز در این خانه روشن است و تمام تلاش خود را می کند تا چراغ های سینما روشن بماند.

با این حال، هیچ یک از اینها مساوی با سرزنش عشایر نیست. بهرام بیضایی و خیلی های دیگر اگر می توانستند هنر خلاق خود را ارائه دهند و داس سانسور بر سر استعدادشان نمی افتاد و نظر رسمی درباره آنها منفی نمی شد، می ماندند. پس در کنار این همه تعریف و تمجید و در روز تولد داریوش خان، بگذریم که اقبال و اقبال با آقای مهرجویی طرف بود که با وجود روشنفکری مستقل، دیدگاه های فلسفی خود را متضاد نمی دید…»

خط آخر اکنون شکسته شده است زیرا شانس با او یار نبود. با کارگردانی که 40 سال پیش رفت اما برگشت چون «در غرب احساس امنیت نمی‌کنی» و او و همسرش را در خانه‌اش کشت تا احساس امنیت را که همیشه جزئی از ویژگی‌های فیلم زندگی بوده، زیر سوال ببرد. در این کشور با وجود همه مشکلات؟ اما چه کسی؟

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *