کارل یونگ به شدت تحت تأثیر زیگموند فروید قرار گرفت اما در نهایت مسیر خود را برای درک روانشناسی انسان هموار کرد.
به گزارش فرادید؛ این دو در آغاز، زمانی که یونگ به تازگی روانپزشکی را شروع کرده بود، نزدیک با هم کار میکردند و یک پیوند مربی و دانشجو داشتند. اما به تدریج تنش بین آنها افزایش یافت زیرا نظرات آنها آشتی ناپذیر شد.
دوست یا دشمن؟
زیگموند فروید در سمت چپ ردیف و کارل یونگ در سمت راست نشسته اند
شاید کلیشه ای باشد که بگوییم کتاب تعبیر خواب فروید دلیل ارتباط این دو روانشناس معروف بوده است، اما دلیل ارتباط آنها همین بوده است. یونگ هنوز یک کارآموز جوان برای روانپزشک یوجین بلویلر بود که از او خواسته شد تا نقدی بر کتاب بنویسد. یونگ که تقریباً پیشگویی از کار آینده خود داشت، مجذوب کتاب و نویسنده آن شد.
در سال 1906، یونگ تصمیم گرفت برای اولین بار با فروید تماس بگیرد. او نسخهای از مطالعات تازه منتشرشدهاش درباره انجمن واژهها را برای او فرستاد که کمک بسیار مهمی به روانکاوی بود. فروید به عنوان پدر روانکاوی از تلاش های یونگ خرسند شد و تصمیم گرفت در سوم مارس همان سال به ملاقات روانپزشک جوان در وین برود.
پرتره زیگموند فروید اثر ماکس هالبرشتات، 1921
یونگ و فروید خیلی زود به توافق رسیدند! در اولین ملاقات آنها به مدت 13 ساعت صحبت کردند و این آغاز همکاری پربار و دوستی غیر معمول آنها بود. یونگ به زودی به یک چهره برجسته در جنبش روانکاوی تبدیل شد و نه تنها آثار متعددی در این زمینه منتشر کرد، بلکه در سال 1910 رئیس انجمن بین المللی روانکاوی شد.
این پیشرفت به دلیل پیوند شگفت انگیز او با فروید بود که او را “بزرگترین فرزندخوانده”، “جانشین” و “تاج” خود توصیف کرد. (فروید، 1909). حتی یونگ در سال 1908 به فروید نوشت: «بگذار از دوستی تو نه به عنوان یک دوست برابر، بلکه به عنوان پدر و پسر لذت ببرم» (یونگ، 1908). همکاری این دو متفکر سال ها به طول انجامید، اما طبق داستان «ادیپ»، همانطور که فروید در روانکاوی خود گفته است، پسر باید پدرش را بکشد!
مشکلات جنسی همه چیز نیست!
پرتره کارل یونگ
یونگ در سال 1912 به نقل از نیچه به فروید نوشت: «اگر کسی دانشجو بماند، به معلمش پاداش ضعیفی داده است» (یونگ، 1912). در واقع، یونگ تنها به بازتولید یا بسط نظریه های روانکاوی فروید بسنده کرد. نبود. او رویکردی کاملاً متفاوت در ذهن داشت، رویکردی که بر اساس و برخی میگویند رویکرد فروید را کامل کرد، اما این دو را غیرقابل تشخیص میکرد.
اولین تقابل مهم بین این دو متفکر به محوریت «جنسیت» در روانکاوی مربوط می شود. فروید معتقد بود که ما توسط تکانه های جنسی سرکوب شده هدایت می شویم که بر رفتار ما حاکم است و رشد روانی ما را تعیین می کند. یونگ تأثیر آنها را انکار نکرد، اما تأکید فروید بر جنسیت را اغراقآمیزی میدانست که برای به تصویر کشیدن وسعت تجربه انسانی بسیار محدود بود. یونگ معتقد بود که نیروهای به همان اندازه مهم دیگری در ناخودآگاه نقش دارند که فروید آنها را تشخیص نمی دهد.
فراتر از ناخودآگاه شخصی
تصویر کارل یونگ و زیگموند فروید در حال بررسی رویای درک بیکن.
در حالی که فروید اولین کسی بود که تشخیص داد آگاهی ما در سطح “آگاه” تنها بخش کوچکی از آنچه در سرمان داریم را تشکیل می دهد، یونگ اولین کسی بود که وسعت ناخودآگاه ما را روشن کرد. فروید معتقد بود که ناخودآگاه ما شامل خاطرات، افکار و خواسته های سرکوب شده و فراموش شده است، اما یونگ معتقد بود که ناخودآگاه بسیار بیشتر است.
فروید رویاها را از این جهت مهم میدانست که میتوانند فرآیند «تعاون آزاد» را آغاز کنند. با این حال، یونگ گزارش می دهد که او در نهایت به این نتیجه رسید که این یک استفاده گمراه کننده و نامناسب از ایده های غنی است که ناخودآگاه ما در طول خواب تولید می کند (یونگ، 1964). او به این باور رسید که رویاها، یا پنجرههایی به ناخودآگاه ما، نه تنها شامل تجربیات سرکوبشده و فراموششده ما هستند، بلکه زمینههای اولیه و نمادهای جهانی را نیز در بر میگیرند که او آنها را «کهن الگو» مینامد. او بین ناخودآگاه شخصی و جمعی تمایز قائل شد.
یک صفحه حکاکی شده از کتاب سرخ کارل یونگ؛ برای یونگ، رویاها می توانند شامل نمادهای جمعی و مشترک بین مردم باشند
اگرچه مفهوم یونگ از «ناخودآگاه شخصی» تا حدودی با نظریه ناخودآگاه فروید سازگار بود، اما فروید اصلاً نمی توانست مفهوم «ناخودآگاه جمعی» یونگ را بپذیرد.
این دو متفکر بزرگ در سال 1913 در جریان کنگره بین المللی انجمن روانکاوی پس از سخنرانی یونگ راه خود را از هم جدا کردند که شکاف فکری آنها را بیشتر آشکار کرد. فروید بیشتر روانکاوی را توسعه داد، در حالی که یونگ رویکرد معنوی و جامع تری برای درک رفتار انسان در پیش گرفت و مکتب معروف روانشناسی تحلیلی خود را تأسیس کرد.