احسان شمسی گوشکی: من برای سالها با دکتر عبدالصالح جعفری آشنا بودم، اما در یک یا دو سال گذشته دوست شده بودیم. او یکی از آن دوستانی بود که همیشه میتوانستم در کنارشان به طور صمیمانه بخندم و با ارامش درونی، احساسات و اشکهایم را به اشتراک بگذارم!
او یک عالم به معنای واقعی کلمه بود. صریح و محکم صحبت می کرد و البته اغراق نمی کرد. من همیشه از گوش دادن به صحبت های او هیجان زده بودم، او همیشه چیزهایی برای گفتن و آموزش به من داشت که من را هیجان زده می کرد. بر خلاف بسیاری دیگر. در زندگی علمی خود یک پروژه داشت، یعنی یک مشکل اساسی را دنبال می کرد. او به تحقیق و تأمل در حوزه «کرامت انسانی» علاقه داشت. آشنایی من با این مرد خوب مربوط به این پروژه بود و آخرین گفتگوی ما همین چند هفته پیش بود. حرف هایش به قدری مودبانه بود و آنقدر با دقت و وسواس کلمات را انتخاب می کرد که صحبت کردن با او تبدیل به تجربه ای کاملا متفاوت شد و حرف هایش درهای جدیدی را باز کرد.
با وجود همه سختی ها و مشکلات روزمره، هر روز عبدالصالح را متفاوت از دیروز، توسعه یافته تر، شکوفاتر و رشد یافتهتر می دیدم. اشتیاق عجیبی به یادگیری داشت و متواضعانه گوش می داد.
یادم می آید پارسال آن روزها که به عادت همکاری و دوستی حرف می زدیم و گوش می دادیم، بحث جدی شد و ذائقه مان از مصائب روزگار تلخ شد، چشم در چشم گریه می کردیم و حالا با تلخی از این فاجعه عزا می گیرم و مدت ها بعد گریه می کنیم.
اکنون که روح این عزیز در آرامش ابدی است و برای مقابله با این غم بزرگ راهی جز قناعت و مدارا نیست. من به نوبه خود به خانواده و بستگانش در سوگ از دست دادن او می پیوندم. این ضایعه را به دوستان و جامعه دانشگاهی به ویژه دانشگاه علوم پزشکی تهران و به ویژه همکارانم در مرکز تحقیقات اخلاق و تاریخ پزشکی و انجمن اخلاق پزشکی ایران تسلیت می گویم و برای همه آرزوی صبر دارم.
یادش تا ابد در دل ما خواهد ماند، هرچند جایش خالی باشد.
بصبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید