نام پسر ایرانی اصیل با حرف “الف”
|
شروع کنید |
بی آغاز |
ابیش |
بدون درد |
اپرناک |
نوچه، جوان. |
پیشبند |
اسم پسر سام |
اپروند |
صاحب قد و شرف یا فرهمند. |
کاربرد |
پیروز و شکست ناپذیر. پادشاه ساسانی دوم. نام Hüsrev. |
appioh |
نام پسر اولین پادشاه کیانی کی قباد. |
مراقب باش |
شجاع، نترس؛ بی باک |
ترسیدن |
منسوب به آخاش، موبد پارسی دوره ضحاک است. |
آدانوش |
به عزرا نماینده ایران. |
دو برابر |
نام فرزند صالح ویشتاسپ. |
آرتاک |
عجولانه؛ تیز |
توجه |
نام گرانبها یکی از اجداد آشوزرتشت. |
ارجاسپ |
اوستای او چمر با وضوحی گرانبها است. |
محترم |
با ارزش |
آرگوند |
گرانبها، گرانبها. |
دور و بر |
13. نام پادشاه اشکانی. |
آرداد |
یکی از بزرگان مانوی. حاکم ارمنستان. |
اردشیر |
نام پادشاه هخامنشی و ساسانی. |
اردلان |
از واژه ایرانی ارد آمده است. |
اردمان |
نام یکی از هفت عهد داریوش بزرگ. |
اردوغان |
در اوستا تکیه گاه حق و راستی است. |
اردکام |
گفتگوی سپندین و ورجاوند. |
ارژنگ |
گالری مانی نقاش. نام رهبر مازندران. آرایش و زیورآلات. |
طرح |
مستقیم و واقعی |
ارشاسپ |
صاحب آبگرم مردانه. |
آرشام |
پسر عموی داریوش بزرگ. |
آرشان |
نام جد داریوش بزرگ. |
ارشک |
نام اولین پادشاه اشکانی. |
آرشان |
نام برادر کیکاووس. |
آرشان |
نام پادشاه حزب. |
رنگ بنفش |
شجاع و شجاع |
آروتادنر |
نام پسر وسط آشوزرتشت. فرمانده |
دور و بر |
با فکر بالا نیک گوهر نام پدر لهراسپ است. |
Uzeyirn |
گاهی بعدا |
بیل |
او صاحب یک ارتش قدرتمند است. |
همخوانی داشتن |
سواره یکی از سران کفاز است. |
اسپایدا |
برادر کیغستاسپ. |
اسپانتا |
سپندین، ورجاوند. |
مرد هدر رفته |
نام خانوادگی اشوزرتشت و یکی از اجداد |
اسپند |
ورجاوند، سپندین; روشن |
اسپاندار |
یکی دیگر از انواع اسفندیار. |
اسپهبود |
نام پدربزرگ حسرو انوشیروان. |
شرکت |
پیاده؛ پایدار |
اسفندیار |
کیگشتاسپ نام پسر کیانی و برادر پشتون است. |
باتون |
حقیقت، درستی، راه سعادت. |
اسداد |
خلوص داده ها و تقوا. |
کارشناس |
در حقیقت |
اشکان |
نام سومین پدربزرگ پاکر. |
آشنا |
نام پسر تیمور. |
من خجالت کشیدم |
گاهی سحر آغاز روشنایی است. |
اشداد |
نام برادر هوشنگ پیشدادی. |
اشوفروهر |
دینی |
آشومنش |
شخصیت پاک |
بوسه اشک آور |
جنگجوی کوشانی. |
اشکند |
منسوب به اشک |
ترشح |
ارتفاع ارتفاع. |
دور |
با فر فوق العاده اورنگ شاهی |
قورباغه |
نور و درخشش. یکی از خبرنگاران اوستا در دوره ساسانی. |
افشید |
نور خورشید. |
افشین |
نام یک ژنرال ایرانی |
آگومان |
بدون شک. |
البرز |
کوه بلند نام پهلوی. |
الوند |
قوی و تیز. |
امشب |
پاک و ناب. |
امید |
نام پدر آذرپات یکی از نویسندگان دینکرد نامه است. |
درخواست کننده |
نام پسر خستان دیلمی از سران مازیار. |
آندریمن |
کسی که فکرش مدح و ستایش است. |
مقعد |
جاودانه جاودانه |
انوشیروان |
پاکران پادشاه ساسانی. |
اهنود |
رهبری و حکمرانی. قسمت اول گاتاها. |
اهورا |
هستی خدای من |
اهورداد |
خدادادی، آفریده اهورا مزدا. |
اورمزد |
نام دیگر مزدا اهورا است. |
اوتانا |
نام یکی یکی از دوستان داریوش. |
اواخاسیا |
بخشنده |
ارداد |
یکی از سرداران کوروش کبیر. |
اورهام |
نام پسر داریوش هخامنشی. |
اورمزدیار |
خداوند یاور اهورا است. |
اورانگوتان |
تاج و تخت سلطنتی، حکمت و دانش. |
اورانگوتان |
تخت پادشاهی. نام فرستاده پادشاه کشمیر به یمن. |
یوجین |
شکست ناپذیر |
یوجین |
برای انزجار و شکست دشمن. |
اکنون |
به عنوان صاحب چشمه در اوستا. |
اوستایی |
معرفت، مناسک دینی |
اوستانا |
نام یک سردار سغدی در زمان هخامنشیان. |
اوشا |
صبح و سحر در اوشینه گاه. |
اوشیدار |
حامی قانون سپنتا. |
بهشت |
مثل این؛ زیاد. |
پنای ایرانی |
از میان اسامی انتخاب شده |
ایرانپور |
از میان اسامی انتخاب شده |
شاه ایران |
نام یکی یکی از بزرگان ایران. |
ایرانفر |
پیروزی ایرانیان |
ایران مهر |
روشنایی ایران. |
ایرج |
یاور آریایی ها. |
آلمانی |
موبد و پیشوا. |
خداوند |
ستایش |
دینی |
خدا رحمت کند |
چهره خدا |
خوب نورانی |
ایزدیار |
یاری ستودنی |
Isadoster |
کشت و آبادانی می طلبد. پسر بزرگ Eşuzertaşt. |
الا |
نام پهلوان تورانی. |