این مشکل اصلی زندگی انسان است، شاید ضروریتر از ناگزیر بودن رنج و مرگ. من (جان هورگن) سال ها به این موضوع فکر کرده ام و با دانش آموزانم در مورد آن صحبت کرده ام. قطعا این موضوع در این روزهای سخت بیش از هر زمان دیگری نگران ماست.

به گزارش فرادید، فیلسوفان آن را مشکل «ذهن های دیگر» می نامند. من ترجیح می‌دهم آن را مشکل انزواگرایی بنامم. از نظر فنی، این مشکل شکلی افراطی از شکاکیت فلسفی است که همزمان غیرمنطقی و کاملاً موجه و غیرقابل انکار است.

این مشکل فلسفی این است که هر کسی منطقاً می تواند تصور کند که او تنها موجود آگاه و زنده در جهان است و همه چیز به جز او (از اشیا گرفته تا افراد دیگر) فقط در سر او وجود دارد.

هر چقدر هم که این باور احمقانه به نظر برسد، مبتنی بر واقعیتی وحشیانه است: هر یک از ما در یک سلول زندان غیرقابل نفوذ آگاهی ذهنی به دام افتاده ایم. حتی صمیمی ترین ارتباطات ما به معنای فلسفی کلمه “مستقیم” نیست، زیرا ما از طریق تصاویر ذهنی خود هر گونه ادراک از اشیاء و افراد در جهان را داریم. بنابراین، می توانیم فرض کنیم که هر چیزی که درک می کنیم، درست مانند رویاها و خیالات، فقط در ذهن ما اتفاق می افتد.

شما در هر ثانیه ذهن خود را تجربه می کنید، اما فقط می توانید وجود ذهن های دیگر را غیر مستقیم درک کنید. به نظر می رسد که دیگران ادراکات، احساسات، خاطرات و مقاصد آگاهانه شما را دارند، اما شما نمی توانید مطمئن باشید.

شما می توانید بر اساس اعمال و گفتار من، از جمله این کلماتی که می خوانید، دنیا را برای من حدس بزنید، اما دسترسی مستقیم به زندگی درونی من ندارید. از کجا میدونی؟ شاید من یک ربات بدون هوش هستم و شما تنها کسی در جهان هستید که واقعاً دانش دارید.

انتخاب طبیعی به من به اصطلاح توانایی داد نظریه ذهن تو بگو؛ یعنی توانایی درک سایر افراد با نسبت دادن حالات ذهنی به آنها یا حدس زدن آنچه در سر آنها می گذرد. اما ما گرایش مخالف هم داریم که همدیگر را فریب دهیم و از فریب خوردن بترسیم. بزرگترین فریب می تواند تظاهر به بیداری باشد در حالی که ما نیستیم.

مشکل “خود انزوا” تلاش برای توضیح آگاهی را بی معنی می کند. دانشمندان و فیلسوفان فرضیه های متناقض بی شماری در مورد اینکه آگاهی چیست و چگونه پدید می آید، مطرح کرده اند. پان روان شناسان ادعا می کنند که همه موجودات زنده (حتی ماده بی جان و حتی یک پروتون) دارای آگاهی هستند. از سوی دیگر ماتریالیست‌های خودسر اصرار دارند که حتی انسان‌ها هم چندان آگاه نیستند.

مشکل خود انزوا ما را از تایید یا رد این ادعاها و سایر ادعاها باز می دارد. من نمی توانم مطمئن باشم که شما هوشیار هستید، چه برسد به یک چتر دریایی، یک ربات یا یک دستگیره در.

به شرطی که دلمون تنگ بشه کریستف کخ متخصص مغز و اعصاب هشدار سنج (دستگاهی فرضی که می‌تواند هوشیاری را به همان روشی که دماسنج دما را اندازه‌گیری می‌کند) اندازه‌گیری کند، نظریه‌های آگاهی در قلمرو حدس و گمان محض باقی خواهند ماند.

اما مسئله انزوا از خود بیش از یک پرسش فلسفی خاص است. این یک واکنش عجیب اما قابل درک به تنهایی است که در کمین همه ماست. حتی اگر تنهایی را به عنوان یک ایده نظری و فلسفی رد کنید، باز هم از نظر احساسی آن را احساس می کنید.

چه زمانی؟ هر زمان که از دست دیگران دلسرد شدی، هر زمان که با این حقیقت وحشتناک روبرو شدی که هرگز نمی‌توانی دیگران را واقعاً بشناسی و هیچ‌کس نمی‌تواند شما را بشناسد.

هنر را می توان تلاشی برای غلبه بر مشکل تنهایی دانست. هنرمند، موسیقی‌دان، شاعر و داستان‌نویس با هنرش چه می‌خواهد بگوید: «زندگی من اینگونه است» یا «این احساس دیگری نسبت به زندگی دارد». آن‌ها به ما کمک می‌کنند یک زن سیاه‌پوست را تصور کنیم که سعی می‌کند بچه‌هایش را از بردگی نجات دهد یا یک فروشنده دوره‌گرد که فکر می‌کند همسرم به من خیانت می‌کند یا خیر.

در حالت ایده آل، عشق این توهم را در ما ایجاد می کند که از مشکل تنهایی رها شده ایم. وقتی عاشق می شوید، احساس می کنید واقعاً یک نفر را کاملاً می شناسید و او نیز شما را می شناسد. در لحظات هیجان انگیز ارتباط یا با هم بودن معمولی، مثلاً هنگام غذا خوردن و تماشای سریال، با عزیزتان. یکی شما خواهد شد. به نظر می رسد دیوار بین شما ناپدید شده است.

با این حال، با گذشت زمان، معشوق شما شما را ناامید می کند، به شما خیانت می کند، یا به روشی ملایم تر، برخی تغییرات بیولوژیکی ظریف رخ می دهد. آیا در حالی که پیتزای خود را گاز می گیرد به او نگاه می کنید و فکر می کنید این موجود عجیب کیست؟ بنابراین مشکل خود انزوا دوباره مطرح می شود و این بار دردناکتر و طاقت فرساتر از همیشه است.

مشکل بدتر می شود. علاوه بر مشکل ذهن های دیگر، مشکل خود ما نیز وجود دارد. همانطور که رابرت تریورز روانشناس تکاملی می گوید: ما حداقل خودمان را به خوبی دیگران را فریب می دهیم. نتیجه این حقیقت تاریک این است که ما خود را حتی کمتر از دیگران می شناسیم.

به گفته فیلسوف لودویگ ویتگنشتاین، اگر شیر بتواند صحبت کند، نمی‌توانیم بفهمیم. من معتقدم همین امر در مورد عمیق ترین خود ما نیز صادق است.

برای کسانی که بیماری روانی دارند، انزوا می تواند به طرز تکان دهنده ای دردناک باشد. قربانیان سندرم کاپیگراس آنها فکر می کنند که کلاهبردارانی با ظاهری مشابه جایگزین عزیزانشان شده اند. هنگام رنج کشیدن توهم کوتارد به این نام خوانده شود سندرم جسد متحرک همچنین به عنوان: متقاعد شدن به اینکه مرده اید نیز شناخته می شود. یک بیماری بسیار شایع تر تحریف واقعیت این باعث می شود همه چیز (شما، دیگران و واقعیت به طور کلی) عجیب، مصنوعی و شبیه سازی شده به نظر برسند.

اگر کسانی که تحت تأثیر این توهمات قرار گرفته اند واقعاً واقعیت را به وضوح ببینند چه؟ بر اساس آموزه های بودایی آناتا، «خود/خود» واقعاً وجود ندارد. وقتی سعی می کنید ذات خود را بشناسید و درک کنید، از شما دور می شود.

ما روش هایی مانند مدیتیشن و روان درمانی را برای پرورش خودآگاهی و سرکوب ترس هایمان توسعه داده ایم. اما به نظر می رسد این روش ها نوعی شستشوی مغزی با دست خود ما باشد.

وقتی مدیتیشن می کنیم یا به یک درمانگر مراجعه می کنیم، مشکل تنهایی را حل نمی کنیم، فقط به خود می آموزیم که آن را نادیده بگیریم و وحشت و ناامیدی را که تنهایی ایجاد می کند سرکوب کنیم.

می توان تصور کرد که فناوری می تواند ما را از مشکل تنهایی نجات دهد. کوچ پیشنهاد می‌کند که همه ما با وای‌فای ایمپلنت‌های مغزی داشته باشیم تا بتوانیم ذهن خود را از طریق نوعی تله پاتی با فناوری پیشرفته ادغام کنیم. فیلسوف کالین مک‌گین تکنیکی را پیشنهاد می‌کند که شامل «پیوند مغز» است، یعنی انتقال بخش‌هایی از مغز شما به مغز من و بالعکس.

اما آیا آرزوی واقعی ما برای فرار از زندان ذهنمان است؟ دشمن اصلی سریال پیشتازان. فضا: نسل بعدی بورگ وجود دارد، لژیون انسان نماهای پیشرفته که در یک فرا موجود بزرگ ادغام شده اند. اعضای بورگ جدایی خود از یکدیگر و همراه با آن فردیت خود را از دست داده اند. وقتی با افراد عادی ملاقات می‌کنند، با صدایی یکنواخت و ترسناک زمزمه می‌کنند: «تو جذب شدی. “مقاومت بی فایده است.”

هر چقدر هم که تحمل تنهایی برایم سخت باشد، نمی خواهم جذب شوم. اگر تنهایی آزارم می دهد، یکی شدن نیز مرا آزار می دهد، وحدتی چنان کامل که نفس ضعیف فانی مرا نابود می کند.

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *