اخبار روز سینما جهان

مگالو پلیس؛ روایتی از فیلم جنجالی و پر سر و صدای کوپولا

بازتاب آنلاین لحظه‌ای که یک انسان واقعی از مقابل پرده سینما عبور می‌کند، سؤالی از آدام درایور در نقش سزار کاتیلینا بپرسد (که سزار در فیلم به آن پاسخ داد)، ممکن است. یکی از چند لحظه کمتر فیلم مگالو پولیس به نظر برسد. این فیلم رویای بزرگ فرانسه فورد کوپولا است که چهار دهه برای ساخت آن تلاش کرده و اکنون در جشنواره کن با موجی از گمانه‌زنی، تردید و جنجال روبرو شده است.

به گزارش بازتاب آنلاین به نقل از کرکس؛ این فیلم تمام سال‌ها را نشان می‌دهد که کوپولا برای ساخت آن تلاش کرده و عناصری از فیلم‌های مختلف در آن دیده می‌شود: کمی از پدرخوانده، کمی از تاکر: مرد و رویایش. اما فیلم قدیمی‌تر از این حرف‌ها به نظر می‌رسد. هنگام تماشای آن، بیننده احساس می‌کند که با تخیل فرد روبرو می‌شود که در دهه ۱۹۵۰ بزرگ شده است، با تصاویری از پیشرفت علمی، طراحی نوآورانه و شگفت‌انگیزهای عصر فضایی. چه عجیب و جالب توجه این است که وقتی نگاه کوتاهی به شهر آینده کوپولا در این فیلم ۲۰۲۴ می‌اندازم، خیلی دور از چیزی که در سریال جتسونز دیده‌ایم نیست. مگالوپولیس به عنوان گواهی (شاید نهایی) یک هنرمند در دهه ۸۰ زندگی‌اش به ما ارائه می‌شود، اما گاهی اوقات افکار پریشان یک کودک تیزفهم است که هیجان‌زده و حیرت‌زده است و شاید کمی هم در همه امکانات جهان اطراف گمشده باشد.

هیچ چیز در مگالوپولیس شبیه چیزی از یک فیلم «عادی» نیست. منطق، آهنگ و زبان خاص خود را دارد. شخصیت ها با عبارات و کلماتی که صحبت می کنند و تکه هایی از شکسپیر، اوید و در یک صحنه لاتین محض را با هم می کنند. برخی از شخصیت‌ها به صورت قافیه صحبت می‌کنند، در حالی که برخی دیگر فقط از نثر پرطمطراق استفاده می‌کنند که باید به صورت شعر باشد. در یک صحنه، آدام درایور تک‌گویی مشهور «بودن یا نبودن» از هملت را اجرا می‌کند. چرا؟ دقیقا مطمئنم نیستم. اما واقعا خوب است.

داستان فیلم، با وجود علاقه‌مندی‌ها به علم و آمیزه‌ای از جادو، ملودرام، احساسات کلیشه‌ای و سیاست فیلم‌های گانگستری است. ما را مستقیما در میانه بحث بین سزار، معمار آینده‌نگر (با بازی آدام درایور)، و سیسرو (با بازی جیانکارلو اسپوزیتو)، شهردار نیویورک در دنیایی موازی، قرار می‌دهد که برای استفاده از منابع محدودشان در حالی که بدهی‌های زیادی دارند، اختلاف دارند. نظر دارند. سزار، مخترع ماده زنده‌ای به نام مگالون که برای ساختن ساختمان استفاده می‌شود، روی شهری خودکفا را در سر دارد که به صورت ارگانیک با ساکنانش رشد کند. سیسرو که درگیر رسوایی است و هر جا می‌رود هو می‌شود، می‌خواهد همین حالا به خشمگین و نگرانش کمک کند. سزار به شهردار هشدار می‌دهد: “اجازه نده اکنون، همیشه را نابود کند.”

کوپولا که قصد دارد رمان «منشاء» را داشته باشد، اثر آئین رند را اقتباس کند، به نمایانگر رویاپرداز را می‌گیرد، اما سزار ظرفی ناقص است. او دارای قدرت‌های فوق‌العاده‌ای است – در سکانس آغازین پرشور فیلم، می‌بینیم که او زمان را می‌کند در حالی که شکل خطرناکی از ساختمان کرایسلر آویزان است -، اما او همچنین یک خود ساخته است که درخشش خود را غرق می‌کند و قادر به سازش یا مراقبت است. از کسانی که زیر دستش هستند، نیست. این نقش برای درایور که ترکیب غرور و روان‌نژندی را بهتر از هر بازیگر دیگری از نسل خود می‌دهد، بسیار مناسب است. زندگی سزار با ورود جولیا (ناتالی امانوئل)، دختر حزبی شهردار که تنها کسی است که توقف زمان او را می‌بیند و به نظر می‌رسد خودش هم همین قدرت را دارد، تغییر می‌کند. جذب درخشش سزار می‌شود و البته، عشقی بین آن‌ها شکوفا می‌شود. بین بازیگران شیمی زیادی وجود ندارد، اما عشق آن‌ها بیشتر شبیه یک عشق استعاری به نظر می‌رسد تا یک عشق واقعی.

این فیلم بازتاب‌آوره تضاد مرکزی در فیلم «متروپولیس» اثر فریتز لنگ، پدربزرگ همه فیلم‌های شهر آینده، است که در آن بین یک رهبر دور از فرصت‌ها و فرصت‌طلب‌ها و یک دانش‌آموز نابغه و احتمالا دیوانه، برخوردی رخ می‌دهد که در نهایت عشق آن‌ها را می‌دهد. به هم پیوند می دهد. در آنجا، مگالوپولیس، مردم در رحم‌های درخواست‌های هژمونیک و جنگ‌های آن‌ها گرفتار بودند. اما کوپولا بیشتر از لنگ در میان نخبگان وقت می‌گذراند. لنگ شخصیت اصلی را به غارهای زیر متروپولیس می‌فرستاد تا هزینه‌های جسمی و روحی یوتوپیای صنعتی بالای سرش باشد. برخی از تصاویر از فقر و ناامیدی با این سرود سینمایی به کسانی که آینده را رویا می‌بینند، در تضاد بود. اما این فیلم بیشتر درباره ایده ها است تا مردم همه چیز در آن به عمد غیرواقعی و خیال‌انگیز به نظر می‌رسد، گویی کل آن در ذهن خالقش در حال رخ دادن است. اساساً همین‌طور است: کوپولا بیشتر در مورد آینده‌ی علاقه‌مند به ارائه پاسخ‌ها است.

در حال حاضر، تعجب‌آور عینی نیست که کارگردان فیلم‌های پدرخوانده به درون‌مایه‌های توطئه‌آمیز ثروتمندان علاقه‌مند باشد. در همین دنیاست که ما با وو پلاتینوم (با بازی اوبری پلازا) آشنا می‌شویم، یک روزنامه‌نگار اقتصادی زیبا که قصد دارد ثروت و قدرت را برای خودش به دست آورد. او ابتدا معشوقه سزار است، اما به زودی با عموی او، همیلتون کراسوس (با بازی جان ویت)، ثروتمندترین مرد شهر، ازدواج می کند. در همین حال، نوه کراسوس، کلودیو (با بازی شایا لابوف در لباس‌هایی که دائماً تغییر می‌کنند)، نقشه می‌کشد تا همه خانواده را به ارث ببرد و برای کسب نفوذ، خود را در زیرفرهنگ‌های شهر می‌زند. خیلی از این دسیسه‌ها در خلال بزمی بی‌مهار رخ می‌دهند که در آن نیمه‌عریان به سبک زندگی روم باستان را تداعی می‌کنند. در بهترین حالت، این صحنه‌ها دارای ابداعی فراواقعی هستند که جذابیت مستی‌کننده و هرج‌ومرج‌آمیز آن‌ها را به تصویر می‌کشند. در بدترین حالت، تصاویری مانند بریده‌بریده از هنروران دست‌پاچه‌هایی هستند که بی‌رمق می‌رقصند.

مگالوپولیس مجموعه بین رویای‌های خود و آنچه که ممکن است، گرفته باشد. لحظه های لحظه ای از ابداع خیره کننده دارد. وقتی سزار در شب به گوشه‌های تاریک‌تر و کم‌زرق‌وبرق شهر سفر می‌کند، از کنار مجسمه‌های متحرپیکری عبور می‌کند: عدالت کورکورانه به دیوار تکیه داده و ترازوهایش به طوری که وحشیانه‌ای از خارج خارج شده است. مجسمه مردی در زنجیر با لوحی که در دست دارد، می‌لرزند و لوح به قطعاتی تقسیم می‌شود. مردی به آرامی مو‌های زنی را که توسط پرستاران فرشته‌صفت احاطه شده است می‌کند و سپس متوجه می‌شویم که او تنها بوده و زنی در کار نبوده و در اتاقی کثیف گم شده در خاطراتش است. هر کس در زمان اکران فیلم در سینما تکرار خواهد شد یا خیر. آن را به عنوان بخشی از فیلم می‌پذیرد: «خب، این اتفاق افتاد.» گاهی اوقات محو می‌شود که رویای تب‌آلود فیلم‌های «آپوکالیپس ناو» و «دراکولای برام استوکر» را به شکلی حیرت‌انگیز گیج‌کننده می‌کند، اکنون کل سکانس‌ها را دربرمی‌گیرند. در آن فیلم ها، اینها جلوه های سبکی بودند. اما اینجا همه‌چیز جلوه است، همه‌وقت.

اما سپس صحنه‌هایی می‌آیند که شتابزده، کم‌مایه و کم‌جمعیت به نظر می‌رسند. چیزی که حماسه‌های کوپولا درباره قدرت‌های خانوادگی و خنجر از پشت زدن را بسیار جذاب می‌کرد، شور او در خلق داستان‌هایی با عمق بود: همیشه احساس می‌کنم که دنیای کامل دیگری پشت شخصیت‌های اصلی وجود دارد که با و شوق مرگبار می‌تپد. مشکلات کارگردان در ساخت مگالوپولیس – نه فقط دهه‌هایی که طول کشیده تا پروژه آغاز شود، بلکه چالش‌های واقعی این فیلمبرداری خاص – در جای دیگری مستند شده است. او به صراحت از کوتاه کردن گوشها و کار با یک گروه کوچکتر برای تولیدی که با هدف بلندپروازانه شروع شد، صحبت کرد. گاهی اوقات می‌توانم این را تشخیص دهم. صحنه‌های جمعیت می‌توانند کم‌جمعیت باشند. شخصیت‌هایی که ظاهرا مهم هستند، از داستان خارج می‌شوند. با وجود شکوه بصری، فیلمبرداری گاهی اوقات در زمان‌های تخت و بیش از حد روشن است که این امر عمق و جزئیات را می‌دهد و همه چیز را یک‌بعدی جلوه می‌دهد. می‌دانیم که کوپولا چشم خوبی دارد و او و فیلمبردار می‌های مالایماره پیش از این کارهای خوب انجام داده‌اند. شاید نسخه‌های آینده این فیلم وجود داشته باشد که نشان‌دهنده آن بیشتر باشد. یا شاید واقعاً وجود داشته باشد، امکانات همیشه را شکست می‌دهد.

مگالوپولیس برای نقل‌قول‌ها و خطوطی است که مانند نقل‌قول‌هایی از آثار دیگر به نظر می‌رسند. یکی از این جملات قصار که در فیلم می‌شود، به مارکوس اورلیوس نسبت داده شده است: “هدف زندگی این نیست که در کنار اکثریت باشند، بلکه این است که خود را در میان دیوانگان نیابیم.” اورلیوس وجود ندارد؛ ظاهرا لئو تولستوی آن را به امپراتور رومی استویک نسبت داده و همه آن را به عنوان یک واقعیت پذیرفته شده است. بنابراین، این یک نقل‌قول جعلی است! اما با این وجود زیبا است و ظاهرا پیری هم در خطرات جمعیتی و خطرات دیوانه شدن در مخالفت با آن‌ها است. اما وقتی این جمله را در این فیلم شنیدم، یک کاما علاوه بر آن تصور کردم، بین کلمات “escape” و “finding”: “هدف زندگی این نیست که در کنار اکثریت باشد، بلکه این است که خود را به دست بیاورم. [با فرار کردن]در میان دیوانگان نیابیم. “

این جمله کاملاً معنای اصلی را تغییر می دهد، اما با این فیلم و کل کارنامه کوپولا همخوانی دارد. بارها و بارها، او به‌طور آگاهانه با هر پروژه جدید خود را به آب می‌اندازد. او اعتراف کرد که هنگام ساختن آپوکالیپس ناو دیوانه شده بود. من در جایی دیگر نوشتم که فکر می کنم او با ساختن دراکولای برام استوکر دیوانه شده است، فیلمی که اکنون آن را یک شاهکار می‌دانم. مطمئنا مردی که کل استودیوی خود را برای ساخت “یکی از قلب” به خطر انداختن – آن زیبا، گیج‌کننده، فراموش‌نشدنی و مالی فاجعه‌بار – درست فکر نمی‌کنم. بنابراین، او دوباره این کار را انجام می‌دهد و شاید خود را نیز پشت سر گذاشته است. حال دیدهام؛ و اگر بگویم هر دیوانه‌وار آن را دوست نداشتم، دروغ گفته‌ام.

نویسنده: بیلگه ابیری

آوین احمدی

آوین احمدی هستم سردبیر و مدیرمسئول رسانه بازتاب آنلاین که سعی میکنم آنچه در ایران و جهان میگذرد را برای شما در این وبسایت به اشتراک بگذارم

مقالات جذاب با ارزش مطالعه بالا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا