…
بیمار تو ز هیچ طبیبی دوا نخواست
الف
بر ما دلت نسوخت، ندانم چرا نسوخت
ما را دلت نخواست، ندانم چرا نخواست
————-
د٠تی را سخن نکنی به من رسی
نظارهٓ جمال٠تو خاموشی آورد
——————–
عشقبازان دیú¯Ø±Ù†Ø¯ Ùˆ عشق سازان دیگرند
آنچه ØØØ±Ù Ø¯Ø§Ø´Øª
—————-
عمریست Ú©Ù‡ من در سر، Ø³ÙˆØØØ§ÛŒÙ Ù
وŒÚ© ØÙ‡Ø± خبر دارند من از …
—————–
ای به Ø¹Ù‡ØØØª بدل
من یکی زان پارسایانم Ú©Ø±ØØ¯Ù‡â€ŒØ§ÛŒ
—————–
از خویش برون رو ز در٠خویش درون آی
تا گم نشوی گم شدهٓ خویش نیابی
————–
آن Ú¯Ù Ø±Ø¯Ù ØØ±Ù… گردد Ùˆ این گرد٠خرابات
من گ٠رد٠سرت گردم
———————
ای خون خلقی ریخته وانگه از آن خون ریختن
ØØØØª تو دارد خبر نه آلودگی
——————-
گ٠تم به رغم دشمنان آسایشی یابم ز تو
استغ٠راللْه زین سخن عشق تو و آسودگی
——————-
تی چون تو چرا در
مگر از ننگ چون من بت پرستی