مقاله در ساعت 2025-12-12 08:55:00 در بازتاب آنلاین منتشر شده است که با موضوع
کسی که در «گوزنها» به دیوار مشت میزد، ابی بود نه بهروز وثوقی! میباشد و مسئولیت این مقاله به عهده ما نیست
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، «شاه نقش» نام فیلمی است به کارگردانی شاهد احمدلو با بازی زوج بهرنگ علوی و هومن برقنورد برای «یادآوری» حضور سیاهیلشکرها در سینما و نه «در مورد» سیاهیلشکرها. احمدلو که به واسطه پدرش، مردوخ، از کودکی در معرض سینما بود، نخستین فیلمش را «در مورد» سیاهیلشکرها ساخت. مستندی به نام «سیاهیلشکر (زندگی در لانگشات)» که مورد تحسین هم قرار گرفت. او این بار در دهه پنجم زندگیاش فیلمی با حضور آنها ساخته است تا بودنشان را «یادآوری» کند.
احمدلو در پاسخ به این سوال که: «سینما و تلویزیون، از قدیم، گاهی نگاهی به زندگی سیاهیلشکرها داشته و روزگارشان را سوژه خود قرار داده است؛ مثلا در «سرخپوستها»ی غلامحسین لطفی، «دو فیلم با یک بلیتِ» داریوش فرهنگ و فیلم خودتان «چند میگیری گریه کنی». هرچند شما ادای دین اصلی را در سال ۱۳۷۲ با ساخت مستند «سیاهیلشکر (زندگی در لانگشات)» انجام دادید. شما با «سیاهیلشکر»، خیلی زود تبدیل به استعدادی درخشان در عرصه سینما شدید و لقب جوانترین کارگردان سینمای ایران را گرفتید. پیش از پرداختن به «شاهنقش» میخواهم بدانم چه چیز این قشر حاشیهنشین برای شاهد احمدلوی ۱۹ ساله جذاب بود که برای ساخت اولین فیلمش به سراغ آنها رفت؟» چنین گفت:
«این ریشه در زیست من، برگرفته از زیست پدرم، دارد. ریشه در آنچه من در سینما تجربه کردم. من با کارهایی مهم از کارگردانانی محبوب مثل مسعود کیمیایی، به عنوان یک نوجوان وارد عرصه سینما شدم و در کنار ستارگان و بازیگرانی نامدار قرار گرفتم. آن زمان، ازجمله اولین چیزهایی که توجهام را جلب کرد، تضاد این ستارگان با سینهسوختهها، قدیمیها، پیشکسوتها، فراموششدهها، غبارگرفتهها و… بود. مثلا خاطرم هست اولین جرقه ساخت «سیاهیلشکر….» کِی زده شد. وقتی «ابی» را در پشت صحنه یکی فیلمها دیدم. شبکار بودیم. او مرا به خاطر مسعود کیمیایی میشناخت و سر همین شروع به صحبت کرد. وقتی پرسید «میدانی من که هستم؟»، شبیه آدمی بود که فراموششدگی از سر و صورتش میبارد. او گفت در «گوزنها» آنکه روی دیوار مشت میزد، من بودم نه بهروز وثوقی. میگفت در اینسرتی که بهروز وثوقی به دیوار مشت میکوبد و میگوید من هم میتوانم، قدرت…. آن مشتها، مشتهای من است…. در این لحظه روبهروی من آدمی نشسته بود که میخواست یادم بیاورد مشتهای اینسرت بهروز وثوقی، مشتهای اوست. ابی در ذهن من ماند و برایم سوال شد که قشری که او از آن برآمده، کجای سینما هستند؟ در کنار این «کوچه سرخپوستها» هم از فیلمهای مورد علاقهام بود. فیلمی مهجور و سپرده شده به غبار فراموشی هرچند جدی و مهم. کنارش؛ پدرم، زندگی و عمر طیشدهاش در سینما و آشنایی و صمیمیتاش با این قشر به خاطر کارش. همین شد که خیلی زود به این نتیجه رسیدم که باید فیلمی در موردشان بسازم. فیلمی که در آن ابی همان دیالوگی را که در گفتوگوی شخصیمان گفت، جلوی دوربین میگوید. من دلم میخواست بگویم اینها هم هستند و باید دیده شوند. چون در شکل گرفتن سینما و خاطرهساز کردن آن، نقش داشتهاند. «سیاهیلشکرها…» بسیار مورد توجه قرار گرفت. این توجه باعث شد احساس کنم توانستهام گامی برای دیده شدن آنها بردارم. احساس وظیفه نسبت به تکرار این اتفاق، در باقی فیلمهایم با من ماند. مثلا در «چند میگیری گریه کنی؟» تا «شاهنقش». فیلمهای من یا در مورد «سینما و پشت صحنه آن و بهتبع این آدمها به عنوان بخشی از سازندگان آن» است، یا بخشی از بدنه سینما. من تلاش کردم در فیلمهای دسته دوم نیز تا جایی که میتوانم به آنها نقش دهم تا بتوانند باز هم خود را نشان دهند.»
متن کامل این گفتوگو را اینجا بخوانید.
۲۴۲۲۴۲
گردآوری شده از:خبرآنلاین