رضا صائمی در هم میهن نوشت: نوشتن درباره رحلت حضرت ابراهیم سخت است. درست مثل باور مرگش. خودکشی او شوک مضاعفی بود که شوخی‌ها مرهم زخم‌های زندگی هستند و خرد را به خنده گره می‌زنند تا انسان بار رنج را به دوش بکشد. از لبخند امید می آفرینند تا ترس و تردید جان انسان را رها نکند و التهاب زخم ها التیام یابد. غم غربت اما درد کم نیست و کمر را می شکند.

دوری از وطن چون خنجری در روح و جسم انسان را می کشد. مخصوصاً به این دلیل که وطن تنها خاک نیست که پژواک آن است. زیرا وطن به تمام وجود و هویت و فردیت او معنا و اعتبار می بخشد. آن وقت طنز و طعنه نمی تواند معجزه کند که امنیت انسان را از بین ببرد. گاهی نه خرد و نه خنده راهی به رهایی نمی گشاید، آنگاه که دلت زیر بار تنهایی و غربت له می شود.

آن که در غم و اندوهش از پا افتاده است، خود را فریب می دهد. دوست فیلمسازم آرمان خوانساریان به بهانه درگذشت ابراهیم نبوی از دوستش که به کشور آزادی مهاجرت کرده بود اما بسیار افسرده بود خاطره ای نوشت… می گوید از او پرسیدم چه لعنتی گم شده ای؟ این کشور؟ دوستش گفت: “هیچی… اما هیچ کس شوخی های من را به زبان دوم نمی فهمد.” مردم به خاطر زبان مادری شان خنده دار هستند.

آنهایی که اهل نوشتن از هر نوعی هستند خوب می دانند که نمی توان قلم را جز در خاک وطن به روایتی اثرگذار تبدیل کرد. نه تنها نوشتن از هوای وطن، بلکه نوشتن در هوای وطن که می تواند قلم نویسنده را اثرگذار کند. البته این اهمیت در هر شکلی از آفرینش هنری قابل تعمیم است. همانطور که اکثر هنرمندان اعم از سینماگران، بازیگران، نقاشان و موسیقیدانان مهاجرت کرده نتوانستند اثری به اندازه خود در ایران خلق کنند.

شاید آخرین نمونه، بهرام بیضایی باشد که با همه خلاقیت و نبوغش به اندازه آنچه در ایران به عنوان میراثی ارزشمند به جا گذاشته بود، در غربت نتوانست اثری ماندگار خلق کند. حضرت ابراهیم از این قاعده مستثنی است نبود. به ویژه اینکه طنزهای او در محدوده فرهنگ و جغرافیای ایران خلق شده است. سوژه هایش را از نفس کشیدن در هوای ایران و بودن در میان مردمانش انتخاب می کرد و مخاطب واقعی نوشته هایش اینجا بودند. البته نویسنده در هر کجا که باشد می تواند با قلم خود با وطن و هموطنانش ارتباط برقرار کند، اما وقتی نوشتن از وطن با نوشتن در وطن گره بخورد، گره را بیشتر باز می کند.

نبوی گفت: این سفر برای من دانشگاه بزرگی بود، چیزی که برای من بسیار مفید بود دیدن مردم بسیار بزرگ و فرزانه ایرانی و بسیاری از بزرگان جهان، تجربه کاری در جهان غرب، نظم یادگیری، یادگیری راه های بسیاری بود. تولیدات فرهنگی را جدی بگیرم و با مفهوم غرب آشنا شوم، شاید ارزش تمدن غرب و ارزش های منحصر به فرد فرهنگ و آداب و رسوم خود را در فرنگ آموخته ام. و مهمتر از همه، من واقعاً زمان را هدر ندادم، مگر برای مدتی کمتر از یک سال و از رویارویی با فرهنگ دنیای غرب نترسیدم، 10 سال، 10 ساعت، مانند یک کارگر تمام وقت کار کردم یک روز تولید در فضای مجازی را جدی گرفتم و به طور مستمر تولید کردم، البته باز هم ترجیح می دهم یکی دو سال بیرون بمانم و کارهای مهم دیگری انجام دهم، اما می ترسم که این کار را انجام دهم. هر دو را از دست بدهند زمان خوبی که اکنون در دسترس است و دیگر نیازی به ماندن نیست. من نمی توانم بیرون را ببینم.

من چند کار انجام دادم که یک مهاجر فرهنگی باید انجام دهد. باید مدام زبان ملی خود را به روز کند، با مخاطبان داخل کشور صحبت کند و نگاهش را از داخل کشور به بیرون معطوف نکند. فارسی بودن صدای شما نعمت بزرگی است. مشکل من این است که می خواهم در محیط فارسی زبان زندگی کنم. رنج بردن از همان رنج هایی که مردم می کشند و در همان شادی هایی که آنها از آن لذت می برند شریک شوند. من دوست دارم در همان شهر دود آلود زندگی کنم، با افرادی که زود عصبانی می شوند، با قیمت هایی که دائماً در حال تغییر هستند.

اگر وطن برای همه است، برای نویسنده است. خودکشی حضرت ابراهیم بار دیگر نشان داد که گریه کننده یک درد دارد، خندان هزار و یک درد… و خندان هزار درد. به قول شاعری: ما غمگینتر بودیم از آنان که دلداریشان می دادیم.

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما