۱۴۷۲۲۰۷
بازتاب آنلاین: این روزها پاییز سال 83 را خوب به یاد دارم سر سفره افطار همه خانواده منتظر صدای چوب بودند تا شاهد ماجراهای آقا ماشاالله باشیم. حالا خاطراتی از آن روزها دارد. بعد از چندین بار تماشای ترمیم قیمه و ماست نوستالژیک در جوکر علیخانی، گویا دوز خاطراتم بیشتر شده است. جایی که حمید لولایی ناگهان مثل آوار خاطرات 20 ساله را روی من می ریزد. راستش را بخواهید این روزها بیشتر از همیشه دلتنگ آن سالها هستم.
از وقتی این ویدیو را در اینستاگرام باز کردم ناراحت شدم. الحق نیز در تدوین نمایشی شرکت داشت. شاید ورود علی صادقی و حمید لولایی به جوکر تازه ساخته این سکانس بود تا من و امثال من را به روزهایی برگرداند که زندگی چندان سیاه و سفید نبود. پس به آن لحظه شیرین برگشتم. جایی که حداقل می شد رویا را برای چند لحظه در ذهن مرور کرد. آنقدر بزرگ نشده بودم که تلخی یک صبح را در این آشفته بازار بدانم.
آن روزها خندیدن بخشی از زندگی روزمره من بود. کارهای روزمره که با تقلا صبح زود بیدار شدن برای مدرسه و تحمل زنگ احمقانه ریاضی شروع می شد، اما بعد از بازگشت به خانه حوالی ظهر، هیجان شروع شد. هیجان دنیای جدیدی که چیزی از درس، مدرسه و کامپیوتر نمی دانست، مانند لذت بردن از دقایق باقی مانده روز بود. جلوتر رفتم یک آقایی آمد و دنیای ما را تکان داد. تیم ملی قرار بود مکزیک و آنگولا را شکست دهد اما اینطور نشد. انگار بدبختی ها تازه شروع شده بودند. از حمید لولایی و علی صادقی هم خبری هست نبود. در کویر روزهای خوب بودیم که ناگهان تبلیغات «بزنگاه» شروع شد. بزنگاه آخرین خاطره خوبی است که از آن سال ها دارم. بعد از آن، انگار تلویزیون ما یخ زد.
جلوتر رفتم من متوجه شدم که ساختمان وزارت کشور در میدان فاطمی است. بعد خبر دلار آمد. من از قطعنامه های سازمان ملل مطلع شدم. جلوتر رفتم دلار از هزار به دو هزار رسید. زندگی ما هم جهشی داشت. مرد دیگری با یک کلید آمد. تیم کره در اولسان پیروز شد. خیابان ها از این حماسه بنفش شدند! قرار بود زندگی ما زیر و رو شود. تصویر عطاران برای تلویزیون بیگانه بود. جلوتر رفتم و آلبوم عکسهای زیبای وین و ژنو در تلویزیون ما ظاهر شد. گفتند همه چیز مثل قبل خواهد بود. من دانشجو شده بودم. ترامپ آمد و در خدمت پلاسکو بود. تخم مرغ گران شد دلار به 6000 تومان جهش کرد و زندگی ما دوباره زیر و رو شد. دانشگاه تمام شد جلوتر رفتم من تازه فهمیدم که بنزین چقدر یک ماده مهم است. هواپیما سقوط کرد و سپس ویروس کرونا اصابت کرد.
قرار بود تابستان باشد و ما نقابهایمان را برداریم، اما این اتفاق نیفتاد که کمتر و کمتر از آن استفاده میکردیم. فهمیدم که اوکراین به روسیه بسیار نزدیک است. پاییز بود. فکر می کردم فقط ساختمان شبکه دو در خیابان الوند است، اما ساختمان های دیگری هم وجود داشت. پاییز دیر می آید مقابل انگلیس و آمریکا هم شکست خوردیم. جلوتر رفتم می خواستم بخندم، اما خبر خنده دار است. نبود. ورم کرده بودیم مرد دیگری آمد تا یک زندگی عادی برای ما بیاورد. علی صادقی و حمید لولایی برگشتند. جوکر آمده بود. علی دوباره فیل را داخل ماست گذاشت و حمید همان سوال را تکرار کرد. علی تعجب کرد. او این سفر 20 ساله را با ما طی کرده بود. حمید هم لبخند زد ( فرو ریخته خواندی ).
حالا با دیدن این ویدیو گریه می کنیم. نوحه ای شده برای نسلی که جنگ را ندیدند اما همه را دیدند. حالا نه ما آدمای 20 سال پیش هستیم که بعد از افطار جلوی تلویزیون نشستیم و نه حمید برای ما آقا ماشاالله. گل تیم ملی قرقیزستان به ثمر رسید. خانه را ترک می کنم. هیچ چراغی روشن نیست. حتما برق قطع شده در آن زمان برق بود. 20 سال زیاد نیست، عمر یک آدم است…
برای دسترسی سریع به آخرین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان بهترین اپلیکیشن را نصب کنید.
همراه با تضمین و تضمین کیفیت.
پرداخت اقساطی توسط متخصص مجرب.
ایمپلنت با 15 سال گارانتی 10.5 میلیون تومان
منبع:برترینها