سربالایی Farokhzad به دلیل تأثیر خود بر شعر فارسی ، یکی این یکی از چهره های ماندگار تاریخ ایران است. حومه زندگی شخصی وی و مرگ او به عنوان یک جوان نیز به زودی مرکز توجه را به شما می دهد که فیلمی از زندگی نامه وی ساخته می شود. رگهای آبی فیلمی است که توسط جهانگیر کوساری ساخته و ساخته شده است که در آن کوساری نقش فروخزاد را ایفا می کند. این فیلم که در اولین روز از چهل و یکمین جشنواره اکران شد ، به دنبال واکنش شدید خانواده Farrokhzad Farrokhzad بود. او خواهر بزرگتر Fereydoon Farrokhzad ، مجری مشهور تلویزیون پیش از انقلاب است که در بن ، آلمان کشته شد.
به گفته بازتاب آنلاین ، اگرچه فرفورژه بیشتر به خاطر اشعار وی و تأثیر او در زمینه شعر مدرن فارسی شناخته شده است ، اما وی پس از آشنایی با ابراهیم گلستن نیز وارد سینما شد. او دو اثر مکتوب و یک فیلم مستند با عنوان “خانه سیاه” را به جا گذاشته است. Farokhzad در سن هشت سالگی در اثر تصادف رانندگی درگذشت.
آغاز تا پایان
نام کامل او فرخزاد است. وی در محله امیریه تهران و یک خانواده معمولی متولد شد. او 5 ساله بود که با پارویز شاپور ، یکی از بستگان مادرش که پنج سال بزرگتر بود ازدواج کرد. ازدواج با مخالفت خانواده وی همراه بود و او هنرستان را ترک کرد. آنها پس از ازدواج شغل شاپور ، که کارمند دفتر دارایی بود ، از تهران به آهاز نقل مکان کردند. این ازدواج پنج سال به طول انجامید و در سال 2 از هم جدا شد.
اولین ورود جدی Forough به حوزه ادبیات در این سالها رخ داد. اگرچه او به عنوان یک نوجوان شعر نوشت ، اما اولین اشعار وی در دهه 1980 منتشر شد. او آغاز فصل سرد را منتشر کرد که آغاز فصل سرد بود که اشعار او در اسیران بود.
ما باید تغییر مسیر زندگی فرو را در آشنایی وی با ابراهیم گلستن بدانیم. وی در سال دوم توسط سازمان فیلم Golestan استخدام شد و کار خود را به عنوان نویسنده و بایگانی ماشین آغاز کرد. اما فروه فقط یک نویسنده دستگاه نیست. او به سازمان ابراهیم گلستان پیش رفت و وارد میدان شد. در سالهای حضور خود در سازمان فیلم ، فرفورژه در تهیه مجموعه ای از مناظر بود که Golestan برای کنسرسیوم نفت شرکت می کرد. او در همین دوره به انگلیس رفت و به طور خاص در سالهای 1 و 2 و در فیلم سازی و ویرایش شرکت کرد. او در یک فیلم کوتاه در فیلم کوتاه به دوربین Golestan رفت و یک فیلم آجر و آینه داشت.
Forough اولین و آخرین فیلم او با نام The Black House است که در سال 6 در Golestan تهیه شده است. این فیلم درباره جذام در جذام Tabriz بود. فرخزاد فرزند ازدواج خود را با پارویز شاپور ، کامار داشت. او همچنین یک فرزند فرزندخوانده دارد که سالها در آلمان زندگی می کند. حسین منسوری ، فرزند اقتباس شده از فروه ، در والدین با جذام به دنیا آمد و اولین بار هنگام فیلمبرداری از مستند بلک هاوس ، اولین بار دیده شد.
بهمن این بود که روزنامه ها از مرگ Forough خبر دادند. او سوار بر جیپ گلستن شد و فیلم را به استودیوی خود برد که برای جلوگیری از برخورد با چند کودک از این مسیر منحرف شد. در همان صحنه کشته نشد. وی سرانجام پس از مصدومیت شدید در این حادثه ، در بیمارستان رضا پهلوی (شهدای تاجریش) درگذشت. وی در گورستان زاهیر الدالله ، در شمران دفن شد. قبل از مرگ وی ، فروه نیز دو بار خودکشی کرد. آثار او علاوه بر ترجمه به زبانهای مختلف ، هنوز در ایران چاپ شده است.
رابطه با گلستان
سالهاست که داستان رابطه ابراهیم گلستان ، فیلمساز (درگذشت 2) و فروش زاد ، محتاط بود ، اما سرانجام یقین داشت. جدا از موضوع غیر ضروری اشعار فروه که در همان زمان واکنش نشان داد ، رابطه با گلستن ممکن است حاشیه جسورانه تر زندگی وی باشد. یکی انتقاد از فیلم Blue Veins نیز حذف گلستان از داستان است. سال 4 بود که نامه های Forough به ابراهیم گلستن منتشر شد.
لیلی گلستن ، مترجم ، گالری و دختر ابراهیم گلستن ، در مصاحبه با سال 2 ، داستان را به شرح زیر می گوید:
“برخی ابراهیم گلستان را به عنوان مردی بدون خانواده می بینند و برخی او را متعهد می کنند. آیا آقای گلستن واقعاً به خانواده خود متعهد شده است؟
او به خانواده تعهد داشت و این غیرقابل انکار نیست. او هر کاری را که انجام داد ، برای خانواده انجام داد. واقعاً مثل این بود و همه چیز را برای ما انجام داد. من فکر می کنم این الزامات زندگی است ، این یکی از وظایف پدر برای انجام این کارها است. من به عنوان یک مادر ، من همه چیز را از دست خود انجام داده ام و عجیب نیست. نکته اصلی که اکنون نمی فهمم این است که چرا باید این رابطه قطع شود. البته من از او دور بوده ام و دیگر به او فکر نمی کنم. مادرم گفت: “تنها چیزی که خیلی دلم برای آن تنگ شده است ، او چیزهای زیادی را از دست داد ،” من از این لحظه کیف درست می کنم ، اما او آن را از دست داد. ” از دست دادن کیف دیدن فیلم نوه اش.
ورود فاروخزاد به داستان زندگی شما کجا بود؟
فکر نمی کنم اصلاً مهم باشد. من در پاریس بودم که او به اینجا آمد. دختر جوان بدبخت بود که به همه چیز احتیاج داشت. نیاز به پول ، نیاز به زندگی بهتر ، نیاز به کسی که می آید و راه زندگی و چاه را نشان می دهد یکی او گیر کرده بود و به او چسبیده بود! من به او حق می دهم ، زیرا پدرم واقعاً جذاب و هنوز هم بود. بسیار زیبا بود ، به این معنی که زیباترین مردی است که در ایران دیدم. خوب ، هنگامی که یک دختر جوان که شعر را نیز می شناسد ، برای وزیر دبیر به چنین مرد جذاب می آید ، او نیز باید عاشق شود. طبیعی است که مرد نبود زیبا. او مشهور بود ، او به زیبایی صحبت می کرد ، لباس های معمولی می پوشید و می خواست خوب زندگی کند. همه اینها قابل احترام است ، اما خوب ، روزی او می خواست ایران را ترک کند ، و من نفهمیدم که چرا او چنین تصمیمی گرفت. “