به گزارش خبرگزاری اخبار آنلایندر روزهای پایانی دی در سال 1349 سیما تقوی گزارشگر مجله زن روز به اصفهان سفر کرد تا با اولین زن ایرانی که به درجه اجتهاد نائل آمد گفتگو کند. نصرت امین در آن زمان نه تنها در ایران، بلکه در خاورمیانه و کشورهای مسلمان شهرت داشت و بدون توجه به پیروان و جایگاهی که در اصول و شاخه های اسلام داشت، مطالعات گسترده ای در مورد ادیانی مانند یهودیت، مسیح انجام داده بود. و بودا و مشاغل مختلف مذهبی. مهمترین اثر او، «مخزن العرفان در تفسیر قرآن» در آن زمان به یازده جلد رسید (این کتاب پانزده جلد است). خانم امین در زمان انجام این مصاحبه آثاری چون «معاد و سیر پایانی زندگی انسان»، «سیر زندگی»، «اخلاق ابن مسکویه» و «طریقه سعادت» را تألیف و ترجمه کرده است. و فارغ التحصیل مدرسه امین اصفهان بود و دروس دینی را در آنجا تدریس می کرد. برگزاری نشست های علمی- مذهبی یکی یکی دیگر از فعالیت های اجتماعی او هفته ای یک بار در منزلش انجام می شد و زنان محلی علاقه مند به مسائل دینی در محضر او جمع می شدند و درس می خواندند. آنچه در ادامه می خوانید روایت زندگی خانم امین از زبان خودش در گفتگوی مذکور است. لازم به ذکر است که این گفتگو در تاریخ سی ام انجام شده است که در ماه 1349 در مجله سیاه و سفید منتشر شده است:
من در خانواده ای بازرگان به دنیا آمدم. پدرم آمیزه ای از دینداری و تعصب داشت. پس از آن، تنها کاری که او باید انجام می داد، خرید و فروش کالا، «مسکونت» و حساب بود. بی شک در این زمان تمسک به سنت ها و محدودیت های جاهلانه رواج داشت. می دانید که پدران ما خواندن و نوشتن را برای یک دختر مایه شرمساری می دانستند و بی سواد بودن را خطای نابخشودنی می دانستند. در این شرایط تمایل من به دانشجو شدن بالغ شد. کم کم از بازی و ملاقات با دوستان کناره گرفتم، با دنیای زنده افکارم خلوت کردم. به دنبال حقیقت بودم و التهاب عجیبی داشتم. می خواستم تا آنجا که ممکن است در اسرار هستی و علوم الهی رخنه کنم، اما نمی دانستم چه کنم زیرا مانعی محکم در برابر خواسته هایم یعنی مخالفت متعصبانه پدرم می دیدم. با گذشت زمان، شعله ی شور و شوق بیشتر و شدیدتر در درونم شعله ور شد و ناخودآگاه مرا به شورش سوق داد!
به راستی که شادی پیروزی شیرینترین شادیهاست و هرگز شادی آن لحظات را فراموش نمیکنم، لحظههایی که پیگیرانه توانستم با آموختن دانش به رضایت پدرم برسم.
روزی که الفبا را در مدرسه یاد گرفتم، سرشار از شادی بودم و وقتی موفق به خواندن کلمات مختلط شدم، بارها خدا را به خاطر این هدیه شکر کردم.
بالاخره آن زمان تمام شد، من دختر جوانی بودم که طرفداران زیادی داشت. پدرم مانند اکثر مردم فکر میکرد «سواد» برای یک دختر کافی است و آماده شد تا من را در اسرع وقت به خانه شاد بفرستد. غم عمیقی بر دلم چنگ انداخت زیرا فکر و اندیشه دیگری جز تحقیق علمی و پیروی از تعالیم الهی نداشتم و تصمیم پدر هالی بر این بود. خوشبختانه این بار زحمات و درخواست های کارگر نتیجه داد و توانستم صرف و نحو و مقدمات علوم اسلامی را نزد استاد کلاسم مرحوم حاج آخوند طبری بیاموزم. خداوند او را رحمت کند که آنچه از مبانی علوم عربی و منطق و حکمت سقراط و افلاطون آموخته ام از اوست; اما از نظر فضیلت و کمال و معارف اسلامی «مرحوم آسید علی نجف آبادی» پیشوای علمای عصر خود بود و این افتخار را داشتم که در تدریس «اسفار اربعه» ملاصدرا و حکمت بو شاگرد ایشان باشم. آلیسین .
و شانزده سالگی دلرباترین سن زندگی من بود. آن موقع دختران هم سن و سال خود را غرق در رویاها و خیالات جوانی می دیدم، با توجه به شرایط موجود آرزوهایی داشتند، اما دنیای من فراتر از آن بود، دنیایی که حلقه اصلی آن عشق به وحدت و راه رسیدن به شهود و عرفان بود. من تنهایی را دوست داشتم زیرا فرصتی برای تأمل و کاوش حسی فراهم می کرد.
آن روز در خانه ما آشوب بود. صحبت هایی در مورد ازدواج من با یک مرد و تاجر معروف بود. پدرم اصرار داشت که او را به عنوان شوهرم انتخاب کنم. تصمیم بسیار سختی بود. بالاخره متوجه شدم که تلاشم بی نتیجه است و خواه ناخواه باید تسلیم فرمان پدرم باشم. به خصوص به این دلیل که مردم در مورد آن قضاوت می کردند. طولی نکشید که ازدواج من با همسر مرحومم از سر گرفته شد. خانه داری و کارهای خانه دیگر اجازه ادامه تحصیل را به من نمی داد. حاصل این ازدواج 8 فرزند بود که همه آنها به استثنای تنها پسرم متاسفانه در کودکی فوت کردند. دویدن های پی در پی تاثیر عمیقی بر من گذاشت. تنها راه حل بازگشت به حقیقت و بحث بود. این بار با مقاومت شوهرم مواجه شدم اما او با دیدن ناراحتی و بی قراری من در نهایت موافقت کرد. صادقانه بگویم، این زمانی بود که تلاش مداوم من برای درک علم آغاز شد.
23259