عصر ایران؛ احسان اقبال سعید – این روزها در گاهشمار میلادی روز آقایان رخ می نماید و نامهای بر کاغذ تنها نشانه اند تا مهری و نیز یادی در خاطر آید که خاطره و نیز فراموشی برای آدم عقلدار و حافظه مند قاتل جان است و کرهی بر نان هم…تعریف مرد یا آقا سیر و نیز سیل سهماگینی را پس پشت نهاده است.
نخست نبرد با پدیده ها، توان زنده ماندن و ستیزه با انسان و حیوان و نیز نیروهای بی مهار طبیعت جایگاه و نیز نقش و وظیفه ی افراد و اذهان را برقرار می ساخت. جنس نر با بازوی برآمده و تاب دویدن، دریدن و نیز بالارفتن از صخره و به سخره گرفته هراس از شب و نبروهای ناشناخته، حسب موقعیت و اقتضای ابتلا برجایی نشست که بعدتر و با اندیشمند شدن انسان هم هوس از تن درانداختن آن قبا و ردا را در سر نپرورد یا جسارت صدا زند نام فرزندی که خود رستم نامش نهاده بود نیافت.
مرد با معنای نیرومندی و ایستادگی و نیز نوعی خشونت و گره ابروان در خاطر می آمد که با میزانی از خودویرانی و رازداری پیوند یافته بود…انگار مرد را دردی اگر باشد خوش است و نیز درد بی دردی علاجش آتش است….
مرد رنج عشق می کشد و دم نمی زند تا زمانی که پس از خونش مرجان از زبان طوطی در دل لوطی را دریابد و نیز زیر بار آوردر انتظارات له می شود اما دم بر نمی آورد که ارش جان در تیر کرد و سرحد وطن از ستوران توران ستاند تا کسرایی قصیده اش کند و ما افتخارش را و هیچ کس از رنج و ترس های ارش نپرسید و خودش هم……….
جهان نیروهای ناشناخته ، بوران و باران مرد قویاندام را تبدیل به پیروز و نیز نگهبان نمود. نگهبانی که گرگ را می رماند و از تن درخت و ماهی میان گرداب نان می سازد تا طفل و پیر و نیز جنس کم قوه تر زنده بمانند و کدام قهرمان را نسب و نسبت با صیانت از زندگی نیست؟
مردان نخست نسب از اسطوره می برند و اسطوره خود حاصل آرزو و هراسهای آدم اهل رویا و عقل است و خیال باران و مهار سیل و نیز نانی به اندازه کام و عمری جاودان…به اسطوره و الههها که بنگرید عموما برای همین گفتهها و نیز غلبه بر اهرمنان جان ستان و هراس افکن دربند بافته می شوند وز کاه کوه دماوند وتفتان و نیز مرهم درد و بخشنده ی بیمنتها می سازند.
مرد نخست همین اسطوره بود که بر شانه سنگ از کوه می آورد و بر رقیب و آن دگر قبیله می تاخت تا زر و جامه بیاورد و او در همه حال قاهر و غالب است و هویت چیره بودن می شود بخشی از هیمنه و سجل احوال جماعت مذکر…همه جا و در همه حال حتی ….از امکانی انسانی و طبیعی تعریفی جنگی/ بدوی و مبتنی بر چیرگی و اعمال اراده و نیز سرافکندگی و زمین چوگان بودن می آفریند.
مرد در دوران پیشا گشودن دروازه علوم با صفاتی شناخته می شد که نخست آن سختی و ستبری و نیز ستیزه جویی و در میان آتش رفتن است. نوعی نان و نام آوردن و از زخم ها دم نزدن و دگر چیزها….
انگار نمی برازید که مرد از درد بنالد و فغان کند یا گونه خیس و زبان به گله بگشاید. در خاطر دارید و داریم که به دوران خردی در برابر هراس کودکانه از سرنگ و طبیب نهیب مان می زدند که مرد نمی ترسد و البته گریه هم نمی کند!
تصویر مرد البته با نوعی در دردآشنایی و حمل رنج بر شانه بی تمنای استرحام و یاری عجین شده بود. مردان در حکم عیسای ناصری(ع) تا جلجتا می رفتند و رنج ها را تاب می آوردند و در رنج و ایستادگی نوعی فضیلت ، ارتقا و تعالی نمایانده می شد و انگار رسیدن هنر گام زمان و کار مردان آبدیده در تنور و آبشار رنج ها و دشواری ها بود….
برای همین شاعر سرود “مرد را دردی اگر باشد خوش است ودر بی دردی علاجش آتش است”…در سیما و پیکر هم مهیب و دژم بودن از نشان های مردان درشمار می آمد که هیمنه و رعب و نیز ستون و ملجا بودن را می نمایند…
می گویند معصوم خان که زمانی پهلوان نخست دارالخلافه بود از پی سرکشی کسی دشنه از پر شال برکشید و بازوان ستبر را برای ستاندن جانش از آب نمک درآورد که نازکی ناگاه و شاید به گاه دلبرکی آرام و لب گزان نواخت “معصوم خان برق قداره ات دلمو ریخت..” و معصوم خنجر را بر سینه و دل خویش کشید که می دانست “ز دست دیده و دل هر دو فریاد/ که هر چه دیده بینه دل کنه یاد”…
سبیل ضخیم و برآمده با صورت زخمی و آفتاب گداخته حکایت از دشواری ستیهیده با اربه های سخت آسیاب و نیز دشنه و پبکان طرار و دگری بود که مرد را ستوان و ستوار می نمود…
رنج انگار زاده شده بود تا مرد را بپرورد و طالع او در روی گردانیدن از خور و خواب و درافتادن در آتش بود…در نسلی از یلان پیشا مدرن ایران نوعی شرم و زن گریزی و نیز ابا از اباحه و خنیا نهادینه شده بود….راهی و راوی قصه های محال …کسی نمی داند…
تغییر ابزار و افواه اما لاجرم را بر نوسان مفاهیم برد . نان دیگر تنها از بازو و نیز ستیز بی امان با دگری و زمان در دست نمی شد و تفکر و ابداع راه بر تولد انسان تازه ای برده بود. زمان مفهوم چیرگی را درگیری تحولی غریب نمود و زمزمه بر فریاد رجحان یافت.
انگار برای داشتن لبخندی دلپسند حضور موی بالای لب حشوی بی فایده در نظر می امد و مفاهیم تصاویر در حکم اثر باستان شناسی روانه انبار خیالهای انسان شدند وتا با گذر زمان و از پی ملال و نیز نامرادی وروال باز با مشاطه بازگردند و نیز چرخ و چرخه تا همیشه ناگزیر از چرخش و گردیدن است.
مرد آرام آرام آقا و رام شد و پیشبند چرمین کاوه بر کت و پیراهن خوش دوخت راه برد تا همگان بدانند ” تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد؟ و سخن در معنای گسترده اش سکه ی پرخریدار روز گشت و چیرگی حتی با فضیلت طبیعی و در خانه معنایی دگر یافت.
گاه انباشت های تجربه و نقش های بار بر شانه ی انسان با سماجت خود را به عصر حاضر باز می کنند و بلااستفاده و زاید قدر و صدر می بینند…تصور کنید مرد بعضا دربند و کم مصرفی را که هنوز می خواهد رستمی کند و بگوید اوست که حکم می راند و داستان اساسا قهرمان دگری دارد…
منبع:عصرایران