طبایی خیلی شبیه من است. ما در 14 با هم هستیم آذر ما از خاک رس ساخته و تراشیده شدیم. او در نوجوانی کتاب های خواهر نویسنده اش را دوست داشت و من از کتاب های برادرانم. در جوانی به تهران رفت و در مجله جوانان صفحه شعر داشت و با شاعران بزرگی چون معیری، شاملو، اخوان، نصرت رحمانی، حسین منزوی و اردلان سرفراز هاشر منتشر می کرد. من هم چند سال بعد از او بودم. به دانشکده دانشگاه تهران رفتم و با آنها و اساتید اسلامی نادوشن، شفیعی کدکنی، سیمین دانشور، هوشنگ گلشیری و… دست دادم. تهران در دهه چهل و پنجاه مجلات نگین، سخن، فردوسی، رنگین کمان، رودکی، دختر و پسر، اطلاعات هفتگی و… طبایی با اکثر آنها همکاری می کرد و مخفیانه به خوانندگان آهنگ هایی با نام مستعار شهرام می داد. او آهنگ را ترک کرد. از نظر من کار مطبوعاتی خیلی به من و طبایی کمک کرد. مثلاً آشنایی با شاعرانی چون رهی معیری و صفرزاده از طبایی شاعری پیشرفته ساخت. دوستی با شاعران بزرگ معاصر باعث شد که ترانه را کنار بگذارد. او احساس می کرد که آهنگ مانعی ایجاد می کند و بیهوده است. شاعران بزرگی مثل شاملو و اخوان ثالث این ترانه را به دلیل سیاسی و اجتماعی بودن اشعارشان به نوعی محکوم می کردند، نمی خواستند با صدا و سیما همکاری کنند چون ترانه ها بیشتر آبکی و عاشقانه بود. بعدها که دیدند آب و نان خوب با آهنگ گرم می شود، به سراغ آهنگ هم رفتند. طبایی بعد از چهار تا پنج سال از این آهنگ جدا شد. با حسین منزوی که همکلاسی ام بود اما 9 سال از من بزرگتر بود هم کار کردم و ترانه کار کردم و با نشریاتی مثل فردوسی، رنگین کمان، فلق، پسران و دختران کار کردم. ترانه سراها در ترانه «افسون آرزوها» (آه، امشب طلسم آرزوهایت را شکستم…) یا «عشقت نمی‌میرد» (از من بگذر، ای آشنا، ایفای نقش مؤثری داشتند، که من دیگر گذشتم». تو… ) عرفانی و بالاتر از همه «فقط با گل می گویم غم» گل شد. به نظر من علیرضا باید ترانه را ادامه می داد زیرا ترانه های او بیش از دیگر غزل ها و شعرهایش در حافظه جمعی مردم باقی مانده است. شاید او نیز از وضعیت بد ترانه سرایی در سال 1948 و بعد از آن ناامید شده بود. شاید حضور او در کانون نویسندگان و دوستی با براهنی، ساعدی، آتشی و… باعث شد تا با عطاتی با استعداد ترانه سرایی آشنا شود. از نظر من روزنامه های دیواری در این مدت خیلی به من و طبایی کمک کردند. بعد انقلاب شد، همه استانداردها عوض شد. چند سالی شعر و ترانه از حرکت باز ماند، خوانندگان بزرگ کشور را ترک کردند، گروه های موسیقی منحل شدند و انزوا زخم عمیقی بر آنها گذاشت و طبایی بازنشسته شد و من هم رفتم تا معلمی کنم و تربیت کنم. رفتم خدمت طبایی قبلاً البته برای مردم ویتنام شعری سروده بود: «آه، غرش رعد و برق هواپیما را خاموش کن…» و شعری که برای آفریقا سروده بود تشویق شد. مد شده بود ویتنامی بخوانند آن زمان شعرهای آفریقایی بود اما این شعرها. ما که قبلاً در مجلات می خواندیم خیلی اهل هنر نبودیم. مثلاً اشعاری که در مجله فلق چاپ کردم زیر نظر م آزرم بود. چند شعر عاشقانه به او داده بودم اما او شعر من را گلبوته های مشت انتخاب کرد. علیرضا طبایی 11 سال از من بزرگتر است. او در زمانی به تهران آمد که شاعران و نویسندگان بزرگ و نامدار شعر و داستان می سرودند. ولادت این نویسنده و شاعر گرانقدر را به جامعه ادبی ایران تبریک می گوییم.

فیض شریفی

منتقد ادبی




اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *