سرش امشب آفتاب ندارد
آنچه تخیل از آن گذشت و نرفت
ساعت شما در صبح که زندگی من است
جنایتکاران کرد و نه
نفس شیر برای خواندن اشراف
همه تاپ ها درگذشت و ترک نکردند
morgenie من دوست دارم
این یک دوست برای ماسک خواهد بود
سر من از خدا خواهد بود تا در پاهای او بیفتد
که در آب مرده در آرزوهای آبی بهتر است
قلب من مردی نیست که با غم و اندوه خود همراه باشد
عقاب کجا می تواند
آنقدر گناهکار نیست که من به دشمن خود تغذیه می شوم
اگر این کار را نکنید ، مجازات دارید.
دل مانند یک دوست آب چشم سعدی
وای ، اگر در مورد فرز صدق نمی کند
به گدای فقیر بروید و به دنبال درب باشید
که آنها هزار بار گفتند و جواب