به گزارش خبرگزاری اخبار آنلاینماجرای رسوایی های اخلاقی بازیگران هالیوود، نه امروز، بلکه دهه هاست که هر از چند گاهی بر سر خبرهای جهان قرار می گیرد. در دهه سی شمسی نیز یکی از این رسوایی ها دامن چارلی چاپلین را گرفت. جری جیسلر وکیل مدافع بسیاری از بازیگران هالیوود در همان زمان که در این پرونده از چارلی چاپلین نیز دفاع کرد و از آن پس به یکی او یکی از دوستان صمیمی او شد و این ماجرا را به تفصیل بیان کرده است. روایت او از اطلاعات هفتگی مورخ 30 نقل شده است اردیبهشت ماه 1339 ترجمه سعید کنعانی می خوانید:
چارلی قطعا در این دسته است یکی او یکی از بزرگترین نابغه های تاریخ سینماست. او فردی است که همه مردم جهان با هنر واقعی او آشنا هستند و به قدرت و استعداد شگفت انگیز او ایمان دارند. من به نوبه خود برای او ارزش زیادی قائل هستم و او را نمونه ای از یک هنرمند واقعی می دانم. من مدت زیادی با او دوست بودم و اوقات خوبی را با هم سپری کردیم. ساعت ها در گوشه ای خلوت گذراندیم و از گذشته های از دست رفته خود صحبت کردیم. داستان زندگی شخصی او بسیار غم انگیز و پرماجرا است. شاید حرف های من را باور نکنید، اما اگر به چشم های خالی و خسته چارلی دقت کنید، قطعاً ردپای یک زندگی غمگین و کسل کننده را پشت سر آنها خواهید دید. خودش می گوید: در صحنه سینما هنرمند ماهری هستم و برعکس در عرصه زندگی بازیگری متولد نشده بوده ام. در واقع همین طور است. چرا که بارها با مشکلات و بدبختی های بزرگی مواجه شد و در طول زندگی اش رنج های فراوانی کشید. همانطور که گفتم من و چارلی چندین سال است که با هم دوست هستیم و هر دوی ما از این دوستی ارزشمند خوشحالیم. آغاز دوستی ما داستان جالبی دارد که در عین حال بسیار تکان دهنده و غم انگیز است. در این مقاله در مورد این داستان تاثیرگذار صحبت خواهم کرد و رازهای پنهانی را که تاکنون در سینه ام نگه داشته ام را برای شما بازگو می کنم.
خاطره آن روز را هرگز فراموش نمی کنم. خاطره قضات دادگاه، خاطره ازدحام مردمی که مات و مبهوت به دهانم خیره شده بودند و خلاصه یاد حرف های محکمی که وجود یک هنرمند را آزاد کرد.
آن روز من و چارلی خیلی خوشحال بودیم. وقتی از دادگاه خارج شدیم، همه مردم به سمت ما انگشت نشان می دادند. حتی در خیابان هم عکاسان و خبرنگاران مانع ما نشدند. واقعا خوب دفاع کرده بودم. دلایل و سخنان من آنقدر قاطع و محکم بود که هیچ یک از قضات دادگاه نتوانستند کوچکترین بهانه ای بیابند و چارلی را محکوم کنند.
زن جوان گفت: من چارلی را باردارم.
نمی دانم داستان چارلی را از کجا شروع کنم. از روزی که با جون بری، زن فتنه گر آشنا شد یا از روزی که ناراحت و ناراحت پیش من آمد.
بگذارید از اول داستان شروع کنم…
تازه کار دفترم تمام شده بود و می خواستم بخوابم که ناگهان زنگ خانه به صدا درآمد. این برای من بسیار عجیب و غیرمنتظره بود، زیرا معمولاً در آن موقع شب، افراد کمی به من مراجعه می کردند. با عجله از اتاقم بیرون رفتم و از پله ها پایین رفتم. به پشت در که رسیدم چند لحظه مکث کردم و با احتیاط بازش کردم. با منظره عجیبی روبرو شدم. در آستانه در، مردی کوتاه قد و نگران را می بینید که کتی تیره و کلاه مشکی بر سر دارد. وقتی به صورتش خیره شدم شناختمش. خود چارلی هنرمند مشهوری بود که نامش بر سر زبان ها افتاده است. بالاخره شما که چارلی را فقط روی پرده سینما می بینید نمی توانید تصور کنید که پای پله های خانه وکیل ایستاده و گدایی می کند. خلاصه در حالی که خیلی غمگین به نظر می رسید گفت: جناب جیسلر زیاد تعجب نکنید که این وقت شب آمدم چون اتفاق غم انگیزی برایم افتاد و آمدم از شما سوء استفاده کنم.
با عجله چارلی را به داخل اتاق بردم و پرسیدم چه خبر است. او می گفت:
– آقای جیسلر! زنی به نام جون بری علیه من شکایت کرد و من را متهم کرد. او ادعا می کند که من به او خیانت کردم و با او رابطه داشته ام. بالاخره فکرش را بکن… چگونه چنین تهمتی در مورد من می شکند… اما آقای وکیل دوایی! او دلیل بزرگی برای ادعای خود دارد، دلیلی که من و شما به هیچ وجه قادر به رد آن نیستیم. بله، او حامله است، اما آقای جیسلر، باور کنید که او از من حامله نیست، بلکه این بچه از یک مرد خارجی است که هیچکس هویت او را جز خود جان بری نمی داند. من آمده ام تا با کمک شما بی گناهی خود را ثابت کنم. چون هیچ کدام از قضات دادگاه زیر بار حرف من نیستند و به نظر می رسد مصمم هستند که من را محکوم کنند… بله، خوب، محکوم کردن فردی مثل چارلی چاپلین به همان اندازه که اسمش را می اندازد. قاضی زبان میل داوران را خاموش می کند و به همین دلیل جالب است.
از حرف های چارلی متحیر شدم. گفتم: «آقای چارلی، واضح تر صحبت کن، من نمی فهمم چه می گویی.» جریان چیست؟ جان بری کیست؟ لطفا ماجرا را از ابتدا برای من توضیح دهید.»
چارلی آهی کشید و شروع به صحبت کرد:
– بله جناب جیسلر، حق با شماست، بهتر است ماجرا را از اول به شما بگویم تا تمام نکات مبهم این داستان برایتان روشن شود. حدود سه سال پیش بود که با جان بری آشنا شدم. او یک زن جذاب و با استعداد به نظر می رسید. نمی دانم چطور شد که از رفتار و اخلاقش خوشم آمد و او را برای بازی انتخاب کردم یکی من از بین فیلم هایم انتخاب کردم. اما متاسفانه او یک هنرمند کارکشته است نبود و نیاز به تمرین و تجربه کافی داشت. من هم از کمک و کمک به او دریغ نکردم و کم کم فنون و اسرار کار را به او یاد دادم. اما برخلاف تصور من به جای اینکه هر روز چیزهای جدید بیاموزد و نکات جدید یاد بگیرد از تجربیات و درس های من استفاده نکرد و بعد از شش ماه تمرین مستمر نتیجه ای از کارش نگرفت. من از این موضوع بسیار ناراحت شدم و قراردادم را با او لغو کردم و او را به نیویورک سیتی فرستادم. البته یادم رفت بگم که او و مادرش هر دو در شهر نیویورک زندگی می کردند و من شش ماه از جیب خودم هزینه آنها را پرداخت می کردم. جان بری که از اقدام من بسیار ناراحت شده بود، پس از مدت کوتاهی به هالیوود بازگشت و مستقیماً پیش من آمد. آن روز رفتار ما بسیار زشت بود. او به من گفت: “چارلی!” همه می دانند که من و تو مدت زیادی است که همدیگر را می شناسیم و می دانند که تو خیلی با من بودی. درست گوش کن! آبروی شما در خطر است. اگر بخواهید حرف من را نادیده بگیرید با قوه قضاییه و پلیس برخورد خواهید کرد. با کمال احترام از شما تقاضا دارم که این سفته را امضا کنید (و او در حالی که یک چک 1000 دلاری جلوی من گذاشت ادامه داد) اگر آن را امضا نکنید شکایت می کنم و می گویم که از چارلی فرزند دارم. البته او دلیل محکمی برای ادعای خود داشت و در واقع این دلیل قاطع بارداری او بود. “نه جون!” این یک دروغ محض است. شما نمی توانید من را سرزنش کنید. من پدر این بچه نیستم و هرگز این چک را امضا نمی کنم… جون که از جواب من خیلی عصبانی شده بود با عجله مرا ترک کرد و از در بیرون رفت. چند روز بعد از این ماجرا دیدم احضاریه ای از قوه قضائیه برایم آمد. وقتی به دادگاه رفتم متوجه شدم که بلیجون از من به مراجع قضایی شکایت کرده و ادعای عزت کرده است!
وقتی حرف های چارلی به اینجا رسید، به نقطه ای نامعلوم خیره شد و چند لحظه فکر کرد. من به صحت گفته های او ایمان آوردم زیرا می دانستم او انسانی شریف و به دور از هر نوع ریاکاری است. به همین دلیل از همان روز اول شروع به کار کردم و مدارک لازم را جمع آوری کردم. و در روز موعود با چارلی به دادگاه رفتم.
در دادگاه
در دادگاه ابتدا زن جوان شکایت خود را مطرح کرد و سپس قضات دادگاه از چارلی بازجویی کردند. چارلی هر چقدر هم که درمانده سعی کرد آنها را متقاعد کند، هیچ کدام تسلیم نشدند و به حرف های او توجهی نکردند. در آن لحظه چارلی از همه چیز ناامید شد، جرقه های خشم و خشم از چشمانش برق زد. کینه شدیدی نسبت به همه قضات دادگاه و مردم آمریکا داشت… وقتی صحبتش تمام شد نوبت آخرین دفاع بود اما این بار مسئولیت این آخرین دفاع بر عهده من بود. یعنی سرنوشت و آزادی چارلی در دستان من بود و کوچکترین اشتباه و سهل انگاری او را محکوم می کرد. اما برخلاف آنچه چارلی و اطرافیانم فکر می کردند، من بسیار باهوش تر از اینها بودم. چند روز پیش تمام پاسخ ها و سوالات را در نظر گرفته بودم و با سلاح کافی به جلسه آمده بودم. وقتی قضات و مردم ساکت شدند، بلند شدم و خطاب به دادستان گفتم: آقای دادستان و قضات محترم! همه شما باید از ادعای این بانوی بزرگوار آگاه باشید و می دانید که او با چه شجاعت و شهامتی چارلی بی گناه را متهم کرد. من چارلی را بی گناه می دانم و به گفته خود ایمان دارم زیرا چارلی هرگز با این خانم و فرزندش رابطه نامشروع نداشت. از مرد ناشناس دیگری است که هیچکس جز او هویتش را نمی داند. اگر در مورد آنچه گفتم مطمئن نیستید، چند روز صبر کنید و بعد از تولد نوزاد قضاوت کنید. قضات! اساساً قضاوت در این لحظه بیهوده و غیرمنطقی است زیرا هیچ کدام از شما نتیجه ماجرا را نمی دانید و نمی دانید که آیا واقعاً فرزند این خانم متعلق به چارلی است یا خیر. به نظر من بهتر است دادگاه به بعد از تولد بچه موکول شود. و بعد از آزمایش خونش تصمیم نهایی را بگیرد. این سخنان مورد توجه قضات قرار گرفت و به همین دلیل به اتفاق آرا مقرر شد دادگاه به بعد از تولد کودک موکول شود. خوشبختانه وقتی نوزاد به دنیا آمد، خون او به آزمایشگاه فرستاده شد و نتیجه همان چیزی شد که انتظار داشتم. یعنی گروه خونی کودک با گروه خونی چارلی مطابقت نداشت. دادگاه بر اساس پاسخ آزمایشگاه چارلی را تبرئه کرد و در عوض جان بری را به عنوان یک کلاهبردار تحت تعقیب قرار داد.
۲۵۹۵۷