بدن آوازی:
من با آقای طباطبایی صحبت کردم و ایشان را می شناختم. او مرد شریفی بود و زحمت کشیده بود. ایشان هر پنج شنبه به مؤسسه حکمت و فلسفه می آمد، من هم رفتم و آنجا همدیگر را دیدیم. از آنجایی که ایشان مطهری را خیلی دوست داشتند و مطهری مرا خیلی می شناخت، همیشه آنجا با علامه صحبت می کردیم.
یک بار دو خانم جوان به آنجا آمدند و در آن زمان حجاب بسیار رایج بود، زمان شاه بود.
یکی در میان این دختران که آمریکایی بودند، او مدرک لیسانس خود را در رشته فلسفه در کلمبیا، مدرک کارشناسی ارشد خود را در سوربن و دکترای خود را در فرایبورگ آلمان دریافت کرد.
او در مورد دسته ها سؤالاتی داشت. علامه که انگلیسی بلد نبود من مترجم آنجا بودم. بیچاره خانم که فرهنگ ایرانی را نمی شناخت، لباسش را باز کرده بود و مدام دستش را تکان می داد.
خارج از [یکدفعه کُتَم را دادم] گفتم این را بگیر، این را [شخص] یک قدیس است این دختر هول شد و گفت: «ببخشید» و… علامه گفت: «آقا شما چه کار می کنید!» خیلی مرد اخلاقی بود.