عصر ایران؛ احسان اقبال سعید – زمان از دست رفته و مردمی که در باد در گورها و بناهای گذشته می خوابند، داستان گذشته را تشکیل می دهند که با هم می گوییم. به نظر می رسد روزگار از دست رفته و مردم و کردارشان و دامن پاکشان هرگز از زندگی و روزگار ما محو نمی شود و ما نمی توانیم آن را تحمل کنیم. نبود این…
انسان به مدد عقل و حافظه موجودی خاطره ساز است که هم طعم رنج و هم گنج را به یاد می آورد و به مرور زمان زیر باران و آفتاب جامه ای نو به مجسمه های شهر و در خیال خود می دوزد.
آداب و رسوم و عادات مردم حاصل رفتارها و برداشت های مکرر و انباشته است و روایت نیک و بد و ما و آنیرانی از همان ذخیره تجربه و خاطره می آید. در کنارشان می مانند و گاه دشمن جان تو و خشکسالی در باغ یاد تو هستند که چون پدرانم دروازه شهرها نشده ام…
انسان خوشبختی، نعمت و همچنین نشستن در اوج و بازی با خاک دیگران را دوست دارد و می خواهد هر روز که بخت و فرصت اجازه می دهد، غبار شکوه و لبخند را با نمایش دندان های طلا در چشمان دیگران بپاشد. اما تا ابد منابع کمیاب و متقاضیان فراوان و برف روی قله تنها زن عقاب است و سرسخت ترین پاها آنهایی هستند که می چرخند و دیگران را پشت سر می گذارند. برای حسرت نرسیدن و نچشیدن گذشته، حسرت و حیرت به زمانی دیگر می رود و به شکل اهریمنی یا افسرده بازمی گردد…
حسرت و آرامش:
وقتی شکستی و دشمن جماعت یا ما و گروهی که می دانی به آن تعلق داری و از زخم های او خسته شدی و در آستانه تسلیم و زخم های مکرر قرار گرفتی و دشمن پشت دروازه قرار گرفت، می گیری. او به رویای گذشته پناه می برد و اینکه زمانی در اینجا بزرگانی بودند که این مهاجمان را شکست داده و مات و مبهوت کردند و برای سوار شدن بر اسب شاپورشاه ساسانی پا بر آن نهاد. راد والرین شکست خورده رومی، و در حالی که در یونان به تمرین فلسفه می پرداختند. آلمانیها سرگرم بیرحمی و بازی با جمجمههای انسان بودند، بنابراین این واقعیت که آنها از یونان از آلمان مرکل کمکهای مالی دریافت میکردند در دوران مدرن به سختی به خاطر میآید.
میل غریزی به حاکمیت و ابراز عقیده به نشانه خیرخواهی و رهبری و نیز رهبری تا مالکیت و توسعه در سرزمین حقیقت و رقابت و تداوم چندین هزار ساله رهبری و حکومت در هیچ کجا تضمین نمی شود، لذا رها شد. و کشور باخت تا به رقیب یا دشمن توهین کند و بگوید که فصل روییدن علف های هرز و وجین چنار است.
این دنیا ناپایدار است… برخی از اشعار حماسی روزگاران امروز در غم از دست دادن بلندی ها و سقوط به ورطه می نشینند، پس می توان گفت: سیاوش و نوادگان آرش، امروز کهتری و دیگران را چگونه تحمل می کنید؟ شاید نوعی تسکین یا داروی سالم و بدون دود که در خدمت بریدن حقیقت رنج و آرزو و البته قوت بازویی است که روزی در تهمت و گردی و گاه در تولید و نوآوری و برای همیشه تهمینه و ملانیا نهفته است. صاحبان شهرت و ریش دوتایی و همچنین جگوار و کلید کاخ سفید خرخر می کنند.
از این نظر گذشته باشکوه و بی آلایش است و هر شخصی برادر و البته برابر دیگری است…همه چیز در پایان و در نژاد اوست و مردم شاد و برکت هستند…زمان و مردم در زمین گم شده اند مثل عزاداران عزیز که زمان زیادی گذشت و شدت رنج و بی حوصلگی به اوج خود رسید… عکسی که در آن لحظه فقط لبخند را باور می کردند و ما از قبل می دانیم و نه کمی بعد، و اگر می دانید، ما آن را به دلخواه و در آن دوباره تنظیم می کنیم دلیل اینکه می توان آن را بازسازی کرد یا ما جزو این کیک نیستیم و گویا داستان جمله معروفی است که می گوید: «کدخدا ازدواج می کند/ خدمتکار خانه اش را به آتش می کشد».
تعجب و عصبانیت:
روایت زیبا و جاودانه گذشته، همراه با نابرابری روایت با حال، میتواند موجب خشم مردمی شود که مایه تمدن شدهاند و همچنین دیگرانی که بهشت نیاکان را ویران کردهاند. و کسانی که خشم و توهم دارند می توانند تخریب و ایجاد کنند. ما و بقیه به سادگی به سطح می آییم و توهم را باز می کنیم…
به رؤیای صهیونیسم در سرزمین مقدس و تورانی بنگرید که چگونه گرگ پنهان انسان را بیدار می کند تا ابزار مدرن بتواند انتقام خرابه های شیشه های شکسته را بگیرد و افرادی که گاه نمی توانند شناسنامه خود را درست بخوانند و انتقام خون گذشتگان را بگیرند. و رسم مغولی را بازگردانید…
در گذشته از پاسخ گذشتگان ستایش و کینه داشتند و مبارزه با تیغ های آسیاب امروز در وضعیت عده ای که آخرین سلسله سلطنتی ایران را تا آستانه قداست و فراتر از تاج و تخت می ستایند مشهود است. سلیمانی با آن لقب اهورایی به پستی نادر تبدیل شده است
رضا شاه را پدر ایران نوین و بنیانگذار همه خوبی ها و فرح دیبا را چیز دیگری می نامند و اگر هر وقت خط یا نظری داشته باشد، آب نیستی و هیولا را بر استخوانش می پاشد. و استخوان هایش را به عنوان سند قهرمانی از آن عکس می گیرند. می گویند دعوا با استخوان های از بین رفته یا استخوان هایی به قدری بزرگ است که وقتی زنی را با زن مقایسه می کند، انگار بزی آنها را در معبد مقدس بیت حمیقداش برده است!! الله اکبر از افکار شبحآلود و سرابهایی که در سرچشمه خاطره و خیال انسان باقی مانده است…
آنها عفونت مغزی خود را روی قبر گرانبهای مردگان تخلیه کردند تا نتوانند مایعی را که در گذشته بهشت در گذشته بیهوده ساخته بود در مغزشان خلاص کنند و در دوران معاصر و در این سرزمین از مردگان بت می سازند. بزرگان، حتی رعنایی، و بت های چینی را به پای آنها می نشاند و در پای آنها بردباری و قدرت و خرد و انتقاد می کند کسی که به من فکر نمی کند و از من نمی گوید و آسمان من تقسیم نمی شود. شاخه یا حتی به فکر چیدنش باش، حتی از استخوان و نامش انتقام خواهند گرفت. استانم.. از این تداخل سنت و ریا در خیال و چرخیدن دور دایره تکرار بپرهیز…
اگر به روز قیامت اعتقاد داریم یا ترازوهای تاریخ از بین رفته و مردم در قبرها می خوابند، پس چه مبارزه ای با قبر است؟ در عهد ناصری به عنوان مجازات نهایی بنا به فرمان قبله قبر پدر بدکار را گشودند و بر بقایای جسد آتش گشودند تا پهلوی پدر سوختند و مدتی ثابت شد. و فکر ساکت شد…
نه اینکه با قلم در دست در قبر بخوابند و مظلومان اکنون دانش آموختگان هستند و شایسته خشونت نیستند، که همه ما انسان هستیم و شایسته فکر کردن، درک کردن، درک کردن، اشتباه کردن و غیره هستیم. خواب راحت در قبر، و زمان آنطور که باید نیست. آدمی هرگز چهره بی باکی و آرامش را نخواهد دید… صبح روزگاری شاعر خود را در زمره کسانی نمی شمرد که دندان های طلای مرده را در قبر شکستند و امروز گویی دندان های طلای انتقام است. حریص زبان و قلم را می دزدند.
گناه و خطا در گذشته و امروز بوده و هست و هرگز مردی پر و خالی نبوده است و می نوشیم و می نوشیم و می لغزیم و مرد ما… نمی توانی پادشاه و روی یک نشستن باشی. در رختخواب هم خانم باش و ثروت داشته باش، اما به گلهای زیباتر گوش نده و جز عزت و بندگی و ستایش و عبادت خواهی دید…» نردبان خلقت از آن ما و من است/ پایان نردبان سقوط نمی کند / هر که بلندتر باشد خنگ تر است / استخوان هایش بهتر می شود شکست او”..
من با حماقت تلاش برای مناصب بالاتر موافق نیستم و اینکه تدبیر امور و برنامه ریزی بهتر لزوماً قدرت می خواهد و اگر دبیران و دانشگاهیان با این سخنان نابخردانه دفتر گوشه ای را انتخاب کنند، چنگیزان و شاه سلطان حسین می شوند. قطره باران در کاسه با وحشیگری و بی برنامگی همین صومعه را ویران می کنند و انسان البته ممکن است درجات بالایی داشته باشد، اما بهشت خالی از دردسر و برکت نیست.
پادشاه و ملکه اش هدیه ای دریافت کرده اند که میلیون ها نفر به دنبال آن بوده اند و آن که از آن پشیمان شده است … آنگاه قصاص و دردسر و همچنین بهای گزافی خواهد بود. مرگ بچه ها از طاعون هم از چشمش می آید و اهل قلم و چکامه هم می نوازند، نه درویشی که زینت قصر سلطان را نمی پوشد، یا چوپانی که در دم نور است. گرگ های خوابیده دژها و نبردهای مردم را ترک می کند و برای دوست نامرئی و همچنین نجات گرگ بیابان پیپ می نوازد…
گذشته از دست رفته و فقط برای داستان و درس و تجربه گردآوری و باستان خوانی استفاده می شود و نه برای کندن مدام زمین برای بیرون کشیدن خدمتکاران و خائنان از دل و بیرون کشیدن شمشیر از استخوان و البته در زمان. بیایید دنبال تسلیت و رنگ آمیزی بتن باشیم که حتی در زمان خود تأثیری نداشت.