حامد سلطانی که یک سال و اندی از فوت همسر و فرزند کوچکش میگذرد دقایقی قبل با انتشار عکسی از دسته گل و حلقه های عروسی‌اش نوشت:

یا رفیق…
توی همه‌ی یک سال و اندیِ گذشته، هیچوقت به اندازه‌ی امروز یک جرعه نفسِ راحت از گلویم پایین نرفته بود…
جای زخم‌های روی تنمان می‌سوخت و استخوانمان ترک برداشته بود!
قلبمان گاهی تند میزد و گاهی آرام‌تر از آنی که باید…
گاهی یک چیزی مثلِ توپِ تنیس توی سَرَم این طرف و آن طرف میرفت و تب، مهمانِ ناخوانده‌ی لحظه‌های ناخوشیمان بود!
نه فقط من، نه فقط همسفرِ هشت ساله‌ی زندگی‌ام، نه فقط پدر و مادرهایمان، همه!
هر کسی که سهمی از دلتنگی داشت، میدید، میسوخت، درد میکشید، تب میکرد و…
سخت است لبت به خنده وا شود ولی ترک‌های دلت را کسی نبیند…
همه‌ی این روزها و همیشه و تا بوده، دستِ خدا روی شانه‌مان حس میشد و میشود؛
حالا هم…
چند صباحی است که صحبت از طبیب در میان است…
نشسته و دارد یکی یکی نسخه میپیچد برای دلمان؛
یکی یکی چیدنِ آجرهای تکه‌پاره‌ی دیوارِ دلِ ما، صبرِ بسیار میخواهد و همتِ بلند و دلِ دریایی، اما به لطفِ خدا هرچه که باید باشد، هست…
دل دادیم به دلِ تقدیر و قسمت، دستمان را گذاشتیم توی دستِ هم تا از نو بسازیم خانه‌ای را که به مصلحتِ معمارِ هستی، محتاجِ مرمت بوده
جمعمان جمع است در این صحن و سرای پر از عطرِ بهشت؛ گمانم همه‌ی کسانی که باید باشند هستند، حتی پدر و مادری که دلشان اقیانوسِ محبت است:
دلمان قرص است به لطفِ حض. رتِ محبوب، چشممان به دعاهای شما و شاکریم که همسفرِ کوچکمان هم این روزها شیرین‌تر میخندد…
ما؛ حالا یک خانواده‌ی سه نفره‌ایم!
خوش آمدی طبیبِ ما…

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *