اخبار روز

جنون ناب مایکل فرین و خنده ملیح کوشک جلالی به آنچه می بینیم و نمی بینیم.

آنها در یک نمایش به نام “کمدی خطاها” هستند[۱]معروف بود که نشان دادند فلاسفه در اندیشه خلقت هستی و انسان، حتی چاه زیر پای خود را نمی بینند و با خواندن کتابی که در دست دارند، اغلب در چاه ها و چاه های صحنه می افتند و کاری انجام می دهند. تماشاگران می خندند در صحنه آن عصر – که کم و بیش شبیه به صحنه آن دوران است – فیلسوفان آگاهانه جدی بودند و مردم آگاهانه به آنها می خندیدند. در طول تاریخ، خنده یک مکانیسم دفاعی برای مردم زیر یوغ ظلم بوده است. هنگامی که مردم نتوانستند به پادشاهان جدی و ابوت برسند، شروع به تمسخر آنها کردند و به وضعیت آنها خندیدند. چون جز شوخی هیچ سیستم دفاعی با قدرت دیگری نداشتند. تاریخ نمایش ایرانی مملو از مضامینی است درباره افرادی که آنقدر قوی نبودند که ظالمان را مسخره کنند. ملک الشعرای بهار در روزهای تلخی که مردم ایران از فقر و ظلم رنج می بردند توصیه می کرد: اشک را پاک کن تا غم دل غمگین را در دنیایی که آسان است از بین ببری. کوشک جلالی بر اساس این شناخت و درک واقعی رنج بشر امروزی بس که به جنون مایکل فرین پناه برد و در شوخی دروغین دنیایی واقعی را با ظاهری جدی به نمایش گذاشت اما در پس آن یعنی پشت صحنه، چیزی جز تمسخر و خنده دار نیست.

مایکل فرین در نمایش “دیوانگی” افکار طبقه بالا را نه در قالب بیان فلسفی، بلکه در قالب طنز ارائه کرد و کوش جلالی با بازیگوشی آنها را روی صحنه و پشت صحنه بازی کرد و اقتدار پشت صحنه خشن را نشان داد. و کلمات و اعمال تند و ملموس. هیچ چیز قابل توجهی در سخنان آتشین هیتلر جز لاف توخالی وجود ندارد. به همین دلیل است که همه چیز شبیه یک چیز است، نه خود چیز، به جای موسیقی ارکسترال، درهای زندگی باز و بسته می شود، آهنگی موزون می سازند و با صدای افتادن دالام دومبا روی زمین، دیوانه ها و مست ها می خوانند. آنقدر عالی است که حتی پخش موسیقی کلاسیک قبل از این نیز بد سلیقه بود. پس کوشک جلالی یک موسیقی شناس، نویسنده و فیلسوف بامزه ای است که می خواهد یک شوخی جدی بکند. زیرا انسان به این باور رسیده است که تا رشد شعور انسان مبتنی بر شعور نباشد و از مرزهای مد و مد فراتر نرود، همه چیز شوخی است. حتی جدی ترین چیزها. او از مخاطب می خواهد که هرگز به آنچه می بیند قانع نشود و فراتر از آن فکر کند. کوشک جلالی می‌خندد، فلسفه می‌گوید، موسیقی می‌نوازد و توصیه می‌کند: «یا آن‌چه نشان می‌دهی باش، یا آنچه هستی نشان بده.»

در روزگاری که همه نویسندگان از مفاهیم پیچیده و جدی، از مقولات سخت و ملموس، از انواع هژمونی ها و آرمان های واقعی و خیالی و انواع جهان های بزرگ و درخشان و تجلی روحشان صحبت می کنند، چیزی را توصیه نمی کنند. اما یک چیز یا دوست اضافه کنید. آن‌ها می‌خواهند اینگونه تزریق کنند که کوشک جلالی می‌خواهد مثل مجید مرادی کرمانی که مرحوم کیومرث پوراحمد آن را به تصویر می‌کشد تبدیل به مرده‌ای شود، زیرا هیچ‌کس مرده بودن را دوست ندارد. کوش جلالی هم تصمیم می گیرد که دیوانه شود چون هیچکس نمی خواهد عصبانی شود. البته در زمانی که همه فکر می کنند او عاقل، عارف و منجی است، آگاهانه راه جنون را برمی گزیند تا حقایقی را بیان کند که خردمندان و عارفان و منجی ها نمی توانند بیان کنند. و چه جایی بهتر از صحنه تئاتر که نه تنها منکر این نمی شود که حقیقت یک نمایش است، بلکه بازیگران نیز به بازیگری خود اعتراف می کنند. اما آنها با دیگران بازی نمی کنند. او دوست دارد بگوید: «می‌خواهم در مورد دیوانگی صحبت کنم، نه عقل. عقل ما را کشت، فقیرمان کرد.» کوشک جلالی می خواهد شبیه شخصیت «دکتر» در فیلم هامون داریوش مهرجویی باشد که زبان مولوی را فریاد زد: / بعد از این دیوانگی، خودم را سامان می دهم.

در روزگاری که عیاشی های مست آسمان را پر می کنند، به جای زمزمه و به جای فریاد زدن، به جای دست درازی به حساب و کتاب در روز قیامت، دست به حساب های بانکی و ارزهای دیجیتال می زنند و مشغول سفرهای جاه طلبانه، مد، آشپزی و کارمزد هستند. . کوش جلالی با افتخار و سربلندی ترجیح می‌دهد روی صحنه به سادگی بگوید: «گفتن حقیقت دیوانگی و جنون محض است.» نه اینکه بازیگران از ابتدا دیوانه بودند. که دیوانه شدند حقیقت را بسیار ساده‌تر از هر نوع پیچیدگی می‌سازند، نه خطوط مبهم، نادرست و نامفهومی که با اشاره و اشاره آشکار می‌کنند. افراد دیوانه ای که ترجیح می دهند در همان صحنه دیوانه شوند. کوشک جلالی این صحنه مضحک و مردمان ساده آن را با تمام شلختگی بیشتر از صحنه های پر آب و تاب و کلمه «لوسترازیسین» با صدای دلنشینی که از گلوی سیاه دلان برمی خیزد دوست دارد. باید دید که او در دنیای جنون و جنون هنرمندان تئاتر که به چنین شیدایی تبدیل شده اند ، پیدا کرد. چرا او می خواهد حقیقت را از سخنان دیوانه ها روی صحنه بگوید. درست مانند بازیگران نمایش های سنتی ایرانی «شاه دژدبازی» و «شاه بازی» که با قدرت شاهنشاهی نجنگیدند، بلکه با آن شوخی کردند. و میرنوروزی تلخی این حقیقت شیرین از شیرینی حقیقت تلخ بهتر است. او بهتر از هرکسی ریشه جنون، معانی واقعی و نمادین آن و به ظاهر ضد عقلانیت آن را می داند. او ترجیح می دهد ملانصرالدین و بهلول دیوانه باشند تا آزادیخواهان آزاده و آزاده و تفنگدار. نشان داده شده است که در اعصار گذشته جامعه ای پر از دیوانگان را دیوانه می نامیدند که عاقلانه رفتار نمی کردند. بزرگترین لذت او این بود که آنها را “ارواح دیوانه” یا “حکیم دیوانه” خطاب کند. داستان ها و حکایات زیادی در این باره وجود دارد. می گویند روزی سلطان محمود غزنوی (360-421 م) با وزیر خود برای خوشگذرانی به تیمارستان رفت. یک دیوانه زنجیری با دیدن او بلند می خندد. سلطان علت خنده را می پرسد. دیوانه می گوید: به تو می خندم که از راه راست منحرف شده ای. سلطان می پرسد: آرزویی نداری؟ مرد دیوانه کمی خروس می خواهد. سلطان عمامه ای به او می دهد، دیوانه ای سرش را تکان می دهد که غذا می خورد. وقتی سلطان علت حرکت او را می پرسد، می گوید: چون از زمانی که تو پادشاه شدی، چربی از دم ناپدید شد.[۲] پس کوشک جلالی آموخته است که از زبان دیوانگان از تاریخ ادبیات و نمایشنامه ایران حقیقت را بازگو کند.

اما دیوانه[۳] چیست و چه تفاوتی با جنون دارد؟[۴] معنی آن چیست؟ جنون مترادف با جنون، دیوانگی، از دست دادن عقل، مغز آشفته و حتی دیوانگی و شیدایی است. از نظر روانشناسان، دیوانه کسی است که از اختلال روانی، عقب ماندگی ذهنی و شیدایی رنج می برد. در فرهنگ معاصر ایران، واژه «روانشناسی» همین واژه است. کسی که به دلیل اختلال روانی مسئول اعمال خود نیست. در فرهنگ مدرن غربی ، جنون از زمان روشنگری به عنوان مفهوم غیر منطقی تعریف شده است. چرا مایکل فرین قطعه خود را “جنون” می نامد؟ اگر به عمق تاریخ بپردازیم، اثری از جنون نیست، گویی جنون با ادب آغاز شد، با انباشت سرمایه ادامه یافت و در نهایت با خرافات سازگار بود. با توجه به این پیشینه ، چرا كوش جلالی مردم را در نقش دیوانه ها در صحنه تئاتر بازی می كند؟ درد او چیست که فقط با زبان جنون قابل بیان است؟ كوش جلالي معنای “ارواح دیوانه” در فرهنگ اسلامی را به خوبی مي داند. به نظر او ، حقیقت را می توان به زبان یک کودک و یک دیوانه شنید. افراد اصلی دیوانه غیر از این افراد دیوانه هستند. قهرمانانی که او در صحنه ایجاد می کند ممکن است دیوانه باشد ، اما آنها احمق نیستند. گفته می شود که خردمندان افکار دیوانه وار داشتند، زیرا درک ناگهانی حقیقت در ذهنشان آنها را چنان بیهوش کرد که ناگهان کلمات غیرعادی به زبان آوردند. زیرا بهلول دیوانه است. که خود را به جنون انداخت تا نادانی مردم را به باهوش ترین روش ممکن افشا کند. مایکل فارین یا کووشک جلاللی اولین کسی نیستند که جنون را ستایش می کنند. حداقل آنها فکر نمی کنند این چیز بدی است. قبل از او ، ستایش “جونون شریف” رایج بود. به عنوان مثال ، اراسموس کتاب “در ستایش جنون” را در طول دوره رنسانس نوشت.[۵] تأثیر عمیقی بر افکار عمومی گذاشت. در همین زمینه، میشل فوکو تز دکترای خود را نوشت. به گفته وی، دیوانگی ارزش های فرهنگی، هنری و اخلاقی جوامع را نقد می کند.

متفکران و روشنفکران تاریخ پر رونق ایران نیز با چنین وضعیتی مواجه شدند. مولوی می‌گوید: «فَقَلَکُمْ یَجْنَکَ» و نظامی یادآور می‌شود: «دیوانه به سختی آزمایش شد/ دلش کاشته شد و جگرش درو شد.» دیوانگی که کوش جلالی ذکر کرده است، ضروری نیست؛ زیرا ; جنون مادی، شور ویرانگر است: چنانکه مولوی می گوید: «ای دل آغشته به خون / شور و جنون چقدر طول کشید / انگور اکنون رسیده است، کدو به شوق آمدن است.» جنون مادی انسان را به وادی موهوم جاه طلبی می کشاند. و این همان است چنان که سعدی بغور بزرگ می فرماید: «دوستداران دین و دنیا خصلت ها هستند / نه زاهدان مال و طمع.» پس جنون مراتبی دارد. مولوی نیز از این مشکل آگاه است: «لیلی آنجا دیوانه شد/ چون هزاران دیوانه بودند». از سوی دیگر، جنون الهی، شناختی یا معنوی وجود دارد; تاکید بر درک حقیقت، عمق معنا و عشق معذرت خواهی است. از دیدگاه فردوسی نمی توان خرد را از جنون جدا کرد; این را کامروز فرزنگی می‌گوید/از جنون جدا نمی‌شود.» اما از منظر نظامی، «دیوانگی زیرشاخه‌ای از جنون است، اما در عین حال با آن متفاوت است: «آن چشمه‌ای که او دیوانه خانه کرد/ببینید آن پری که آنها را دیوانه کرده است.» اما مولوی بر این عقیده است: «کم کم از دم من به جنون خواهی رفت/خرد را رها کن و ناگهان دیوانه می شوی». گاهی اوقات می توان دیوانه به نظر رسید اما باطن سالم باقی می ماند. او از درجه جنون در افزایش آگاهی قدردانی می کند، حتی از روشنفکران می خواهد که دیوانگی را بیازمایند و به دل عقل بیاورند: “تو دیوانه ای یا من، ای خوش اخلاق و خوش لباس / با من جام داری، گناه را رها کن.» مولوی از شور و شیدایی دیدار یار مشائف می گوید: «می خواهی بوی بدی ها را ببری/ غمگین و غمگین می شوی که بروی». حتی دیوانگی و حبس همیشگی می خواهد.

ابن سینا از بین رفتن تمام قوای عقلی را از دست دادن عقل یا از دست دادن عقل، ضعف آن را فقدان خرد یا حماقت دانسته و دلیل این دو حالت را سردی قسمت جلوی مغز یا خشکی یا خشکی آن دانسته است. ابن سینا اغتشاش عقل را اغتشاش عقل یا اغتشاش عقل نامیده است. رازی نیز وجود دارد: اگرچه مردم صرع، مالیخولیا و اختلالات روانی را جنون می نامند، اما بین این سه مشکل تفاوت هایی وجود دارد. دیوانه های منطقه نمایش جنون کوسک جلالی چه جنونی دارند؟

1. واقعاً دیوانه؟

2. دیوانه های عاقل که نمی خواهند زبان قرمزشان سبز شود.

3. جنون دیوانه

4. جنون آرام؟


[۲]هزار داستان از صوفیان، به کوشش حامد خالکی، تهران، 1390

[۵]اراسموس، دزیدریوس (1509) Encomium of Moria

*عضو هیئت علمی فرهنگستان هنر

۵۷۵۷

نگین یوسف پور

نگین یوسف پوریان هستم از شهر سمنان و بعنوان سردبیر این رسانه جدیدترین اخبار روز رو برای شما قرار میدم

مقالات جذاب با ارزش مطالعه بالا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا