مرجان فاطمی | بارها از بازی درخشان علی شادمان 12 ساله در سریال «سرزمین مادری» نوشته ایم، اما به جرات می توان گفت که اوج قدرت بازیگری شادمان در قسمت های یازدهم و دوازدهم این سریال است. او در این سن کم در این دو قسمت احساسات متفاوتی از خود نشان می دهد و واکنش او به موقعیت های مختلف به گونه ای است که ترس، غم، نفرت، ناامیدی و نقص گفتاری او را کاملا درک می کنیم. این نمایش احساسات به قدری باورپذیر و دقیق است که تا پایان قسمت دوازدهم زبان به بند می آید. عملکرد علی شادمان را در موقعیت های مختلف در این دو قسمت تحلیل می کنیم.
به گزارش بازتاب آنلاین، رهی در دو قسمت جدید سریال سرزمین مادری مورد توهین، ضرب و شتم مکرر قرار می گیرد و تا آنجا پیش می رود که به ته چاه پرتاب می شود. چیزی که باعث میشود در طول این دو قسمت داستان را دنبال کنیم، بازی ملموس شادمان است. بازیگری که در آن زمان تجربه چندانی نداشت اما جلوی دوربین بسیار حرفه ای بود.
روحیه مبارزه و جستجوی مقام. | رهی از همان قسمت اول نشان داده که تسلیم زور نمی شود و حاضر به تحمل توهین نیست. این روحیه جنگندگی و مقام طلبی رهی وقتی در کنار صحنه های ترس، غم و ناامیدی او قرار می گیرد، شخصیت او را کامل می کند و بر جذابیت سریال می افزاید. نکته مهم این است که رهی از جایگاهی بالاتر وارد گفتگو با جمیله شد، زیرا تردید او در مورد نوه واقعی اقدس الملوک برطرف شد. بهمن خواهد بود در ابتدای قسمت یازدهم، وقتی خدمتکار به او می گوید که باید خدمت جمیله برود، اما ابتدا حوله خود را برمی دارد، قبول نمی کند و با همان حوله به او نزدیک می شود تا به او نشان دهد که برای او ارزشی ندارد. . بعداً، وقتی جمیلا به او میگوید که نمیخواهم برای رفتن او به ایتالیا پول خرج کنم، روبروی او میایستد و با قاطعیت به او میگوید: «نمیخواهی مرا به ایتالیا بفرستی تا برای من کسی شوی. بیا.” برمی گردم اما به روسیه هم می روم و برای خودم شخصی می شوم.» وقتی برمی گردم می بینی علاف الدوله کیست. حتی اگر بچه های شما خودشان را بکشند، به پای من نمی رسند. حالا شما می بینید.» در جای دیگری از قسمت یازدهم، ما این روح را در او می بینیم. کجا بهمن به او می گوید که برده سیاه اوست و باید با او بازی کند. نوکر بابات غلام سیاه پوست بود. من نمی خوام بیام، چه غلطی می کنی؟ گم شو، هر چه می خواهی به مادربزرگ و پدرت بگو.» و بعد او بلند می شود تا برنده شود بهمن. حتی پس از اجبار در برابر جمع از بهمن پس از عذرخواهی، روز بعد روبروی او می ایستد و به او می گوید که اشتباه کرده است، اگرچه در نهایت کتک می خورد. جایی که بهمن او به رهی می گوید که باورش نمی شود او هم همینطور باشد. بهمن که نوه اقدس الملوک است در جواب می گوید: فهمیدی برو خودت را بکش. این وضعیت زمانی بحرانی می شود که مقابل سرهنگ می ایستد و برای اولین بار به جای عمه از کلمه مادربزرگ استفاده می کند و به او می گوید که می تواند ثابت کند که نامه ها به دست مادربزرگش نرسیده است و فاش می کند که نامه ها جعلی.
تحقیر و درماندگی را تحمل کنید | یکی از جذاب ترین سکانس های قسمت 11 بعد از ضرب و شتم رهی و بهمن سر میز شام برگزار می شود. جایی که سرهنگ رهی را در حضور همه مهمانان مجبور به رفتن می کند. بهمن عذرخواهی رهی بین شورش و زور قرار می گیرد و این احساس را بسیار دقیق می کند. اوج این سکانس زمانی است که عموی مقابل او را بیکار معرفی می کند و می گوید از دستشویی بازداشتگاه به خانه پناه برده و حالا نمک بلد نیست. رهی مدام آب گلویش را می بلعد و سعی می کند گریه نکند اما چشمانش پر از اشک می شود. به طور مداوم در بهمن نگاه می کند و سرش را پایین انداخته است. وقتی دایی از او می خواهد که او را با صدای بلند آقا صدا کند بهمن جیغ می کشد، چشمانش پر از اشک می شود و زیر چشمانش را نگاه می کند و بالاخره این کلمه را می گوید. بعد اشک هایش می ریزد و لب هایش می لرزد و در نهایت عذرخواهی می کند. در حالی که به سمت در می رود، چند کلمه عذرخواهی بعدی را بیان می کند، صدایش می لرزد. سپس بیرون میرود، روی پلهها مینشیند، به اطراف نگاه میکند تا ببیند کسی آنجاست یا نه، و شروع به گریه میکند.
مجروح | در این دو قسمت شاهد چندین بار ضرب و شتم رهی هستیم. اولین بار که کجا بهمن همراه با نگهبان سرخپوست خانه او را به مکانی خلوت می برد و همراه با کریم او را کتک می زند. ما این صحنه را نمی بینیم، اما بعداً، وقتی او در پیراهن خونی و لباس های کثیفش لنگان لنگان برمی گردد، متوجه می شویم که او را کتک زده اند. او درد زخم ها و کبودی هایش را به گونه ای نشان می دهد که کاملاً قبول می کنیم که او هم اکنون در همین وضعیت قرار دارد و رنج می برد. وقتی دکتر زخم هایش را می بندد، همچنان ناله می کند و با صدای ضعیفی که انگار از گلویش می آید، صحبت می کند. وسط حرفش گهگاه دستش را روی زخم می گذارد و دوباره ناله می کند. در حالی که ناله می کند، چشمانش را به هم می زند تا آثار دردی که می کشد به طور کامل در صورتش نمایان شود. دایی یک بار به او ضربه می زند که البته این بار هم مستقیم نمی بینیم. می دانیم که او را فقط به خاطر کمربندی که عمویش بسته بود و زخم های روی گردنش کتک زدند. بار سوم که ناصر قصاب او را با چاقو در آغوش می گیرد و می خواهد او را در چاه بیندازد و رهی به لگد زدن و جیغ زدن و گریه ادامه می دهد.
ترس و التماس | در این دو قسمت، علی شادمان اغلب در شرایطی قرار می گیرد که از ترس زبانش کم می شود. لحظه ای به دنبال محمودرضا می دود و التماس می کند که او را در خانه با عبدالرضا و جمیله تنها نگذارد، اما محمودرضا او را می کشد و با خود نمی برد. پس از اینکه التماس های او به جایی نمی رسد، ریحی به اتاقش برمی گردد تا وسایلش را جمع کند. وقتی مرد با کمربند وارد اتاق می شود، از ترس عقب می نشیند و آب را قورت می دهد. زمانی که رهی در انبار خانه ناصر قصاب بسته می شود، این ترس را در چهره او می بینیم. در تمام مدت لب هایش می لرزد و گریه می کند، سپس با صدایی لرزان از کریم التماس می کند که پیامش را به کسی برساند و حتی به او رشوه می دهد. وقتی چاقو را در دست ناصر می بیند نفسش بند می آید و زبانش گیر می کند. بعد از اینکه ناصر می خواهد سرش را جدا کند، آنقدر می ترسد که دیگر مثل سابق نشود. هر کاری می کند نمی تواند حرف بزند. مدام به خود فشار می آورد تا یک کلمه بگوید، اما نمی تواند و شروع به گریه می کند. اینجا حتی دل جمیله هم برایش می سوزد. در مدرسه وقتی می شنود که دکتر می خواهد او را سر مزار مادرش ببرد، باز هم نمی تواند حرف بزند و به تلاش ادامه می دهد تا اینکه بالاخره موفق به لکنت زبان می شود: «ناصر… قصاب… می خواهد… ببرد. … سرم…» و سپس می زند. گریان
شادی و امید | نکته قابل توجه این است که حتی با وجود این صحنه های تلخ و پر از غم و ناامیدی، در برخی قسمت ها لبخند و زوایای امید را بر چهره های شاد می بینیم. در قسمت یازدهم وقتی با جای زخم به خانه برمی گردد و نامه را در اتاقش می بیند، لبخندی بر لبانش نقش می بندد. او این صحنه را طوری بازی می کند که احساس می کنیم مشکلات تمام شده و حالا قرار است افتتاحیه شود. اینجا بعد از مدت ها چهره اش باز می شود، اما طولی نمی کشد چون محتوای نامه را می خواند. وقتی محمودرضا به او میگوید از هیچ چیز نترس چون پشتش است و صریح به او میگوید که نامهها به دست مادربزرگ نرسیده است و نامهها را به او نشان میدهد و نشان میدهد که جمیلا آنها را تغییر داده است، لبخندی میزند که انگار در جنگ پیروز شده است. . مخصوصاً وقتی محمودرضا به او می گوید که هیچکس در آن خانه تا به حال نتوانسته است چنین اتوی را از روی جمیله بردارد و او صورتش را باز می کند و لبخند می زند.
مجموعه این احساسات متفاوت در موقعیت های مختلف باعث شد تا رهی در این قسمت آنقدر قابل باور و ملموس جلوه کند که برای تماشاگران سخت بود یک هفته دیگر برای دیدن ادامه داستان او صبر کند.
قسمت یازدهم و دوازدهم سریال سرزمین مادری به کارگردانی کمال تبریزی چهارشنبه 24 آبان در سکوی تلویزیون منتشر شد.