هر روز بر تعداد کودکانی که امرار معاش می کنند افزوده می شود. پسران و دخترانی که علیرغم سخت کوشی، مدرسه را رها می کنند و با چالش های زیادی مواجه می شوند. از ساعات طولانی کار گرفته تا آسیب های جسمی و روحی مانند تصویر سه کودکی که در کارگاه خیاطی مریوان توسط کارفرمایشان کمرشان سوخته و به تنبیه بدنشان را سوزاند.

به گزارش شرق، کار کودک هیچ وقت تمام نمی شود و هر روز شکل جدیدی به خود می گیرد. بسیاری از کودکان در کارگاه ها، اجاق ها، خیابان ها و حتی در خانه کار می کنند. اکثر این کودکان برای کار خود هزینه بسیار کمی دریافت می کنند. به گفته مدیر داخلی انجمن عاشقان کودکان پویش: بسیاری از این کودکان از صبح تا عصر کار می کنند اما پولی که دریافت می کنند به قدری محدود و ناچیز است که حتی نمی توانند با آن یک نان خرد شده بخرند.

هر روز بر تعداد کودکانی که امرار معاش می کنند افزوده می شود. پسران و دخترانی که علیرغم سخت کوشی، مدرسه را رها می کنند و با چالش های زیادی مواجه می شوند. از ساعات طولانی کار گرفته تا آسیب های جسمی و روحی مانند تصویر سه کودکی که در کارگاه خیاطی مریوان توسط کارفرمایشان کمرشان سوخته و به تنبیه بدنشان را سوزاند. همین چند روز پیش خبری دیگر منتشر شد مبنی بر اینکه کودک پنج ساله بوکانی به نام «سیوان خالندی» که به همراه خانواده در یک کوره آجرپزی در منطقه ساروقامیش کار می کرد، بر اثر بی احتیاطی زیر لیفتراک سقوط کرد و جان باخت. .

این گزارش فقط داستان دو کودک کار است که باید کار کنند و فرصت کمی برای مطالعه دارند. آن ها از نظر پذیرفته شده مانند سایر کودکان نخواهند بود و رویاهای بزرگی در ذهن خود نخواهند داشت.

اگر روزی به دانشگاه بروم …

او مانند بسیاری دیگر از فرزندان مهاجر از جنگ و فقر فرار کرد تا در کشور همسایه شرایط برایش بهتر شود، اما سختی های زندگی برای او و خانواده اش همچنان باقی است. او اکنون 15 سال دارد و بیشتر روز را در کارگاه مقوا می گذراند. او درباره شرایطش می گوید: سه سال پیش که شرایط زندگی برایمان در افغانستان سخت شد، به ایران آمدیم و الان دو سال است که درس می خوانم و کار می کنم.

اگر از صبح تا ظهر در مدرسه باشم، سپس به کارگاه مقوا می روم. عصر که به خانه می آیم شروع به درس خواندن می کنم. من عاشق یادگیری هستم. خسته می نشینم و درسم را یاد می گیرم. از بین همه درس ها، درس علوم را بیشتر دوست دارم. وقتی یک روز به دانشگاه رفتم که می دانم نمی توانم این رشته را بخوانم.

اگر روزی فوتبالیست شوم

سایز کوچکی دارد. شش ساله بود که به همراه خانواده به ایران آمد. او از آدم رباهایی می گوید که در سخت ترین شرایط آنها را به صورت غیرقانونی به مرز ایران آورده اند. حالا او یک نوجوان 13 ساله است که برای تامین معاش خانواده اش دست و پنجه نرم می کند. وقتی دلیل حضورشان را در ایران جویا می شویم، از فقر و ناامنی در افغانستان می گویند. آنها هم اکنون در شرایط سخت مالی زندگی می کنند و ترس از عبور از مرز امنیت چندانی به آنها نمی دهد.

او می گوید: «شش ساله بودم که از افغانستان به ایران آمدیم. تا جایی که من یادم می آید، ماشین هایی بودند که مردم را دوست نداشتند و می توانستند افراد زیادی را در خود جای دهند. تو ماشینمون خوابیدیم حتی خانواده ام را در جایی از دست دادم. یعنی سر راه همه چیز تاریک بود و جایی در بیابانی که ما بودیم از خانواده ام جدا شدم و برای چند ساعت آنها را گم کردم. من خیلی ترسیده بودم، اما در نهایت او را پیدا کردم.

وقتی به ایران آمدیم پول نداشتیم. به دلیل بی پولی و فقر هرات را به مقصد ایران ترک کردیم. در این مدت که حدود چندین ماه طول کشید، در خانه عمویم زندگی می کردیم. برادرم و پدرم با هم زباله جمع می کردند. بعد از چند ماه تونستیم خونه ای اجاره کنیم… بعد از اون دیگه جمع آوری زباله رو کنار گذاشتم و الان آدامس میفروشم. من از محل اعدام آدامس می خرم و در نقاط مختلف شهر می فروشم. وقتی از مدرسه برمی گردم به خانه می روم و حوالی ساعت دو از خانه خارج می شوم. بعد از آن تا حدود 10 شب می فروشم.

او در بین صحبت هایش در مورد درسش می گوید: «وقتی به خانه می رسم، معمولاً شروع به انجام کارهای مدرسه و نوشتن تکالیف می کنم و اغلب خسته می شوم و نمی رسم و محل کارم برای حضورم مجهز نیست برخی از تکالیف من اگر تعطیلات است زیرا همه جا اتفاقات زیادی می افتد، درآمد من نیز افزایش می یابد. من روزانه بین 200 تا 400 هزار تومان درآمد دارم.

روزهای تعطیل معمولاً به حرم شاه عبدالعظیم یا تجریش و صادقیه می روم. چون اینجوری جاها شلوغ تره. از او درباره آینده می پرسیم و او لحظه ای مکث می کند: «نمی دانم بعدش چه می شود، اما می خواهم تا ساعت 10 صبح درس بخوانم.» دیگر دانشگاه را نمی شناسم. اگر روزی به دانشگاه بروم دوست دارم فوتبال بخوانم. حالا یکشنبه ها به باشگاه فوتبال می روم و می خواهم در آینده فوتبالیست شوم. تا آخر عمرم باید کار کنم اما اگر فوتبالیست شوم دست از کار می کشم و فقط فوتبال بازی می کنم.»

بچه های خسته با کار سخت

کار کودکان انواع مختلفی دارد. از بچه هایی که در چهارراه کار می کنند تا بچه هایی که در کارگاه زیرزمینی کار می کنند یا به اصطلاح کار سختی در خانه انجام می دهند، هر کدام آسیب های خودشان را دارند. طاهره خاوری، مدیر داخلی انجمن دوستداران کودکان پاویش از آسیب های وارده به این کودکان می گوید که ابعاد مختلفی دارد و می گوید: «کودکان منطقه خاوران و حومه محل فعالیت ما دو نوع کار بیرونی و درونی دارند. ” خانه بچه های بیرون از خانه که معمولا زباله ها را جمع آوری می کنند، می فروشند و در کارگاه کار می کنند.

اینها اکثراً پسران و دختران بین هشت تا 16 سال هستند که به شدت آسیب دیده اند. از سوی دیگر، کار در خانه وجود دارد که گاهی اوقات به مراتب مضرتر از کار بیرون از خانه است. اما مسئله این است که خانواده ها اصلاً آن را قابل اجرا نمی دانند. مثلاً بزرگترها مقدار زیادی حبوبات می گیرند و بچه ها تمام روز روی آن می نشینند و کار می کنند. آنقدر کار می کنند که پوست انگشتانشان می افتد. وقتی به مدرسه می آیند حتی نمی توانند یک مداد در دست بگیرند زیرا انگشتانشان همگی آسیب دیده است. کارهای دیگر مانند شانه زدن نیز به همان اندازه دشوار است.

دانه های ناخن باید در داخل شانه برس قرار گیرد. کار دیگری که برای من بسیار دردناک است، بسته بندی عروسک است. این بدان معناست که کودکانی که باید بنشینند و با اسباب بازی ها بازی کنند، اکنون چاره ای جز بسته بندی و فروش همان اسباب بازی ها برای کسب درآمد ندارند. این بچه ها اصلا بچه ندارند و تمام وقت کار می کنند. می توانید تصور کنید که بسیاری از این کودکان از صبح تا عصر کار می کنند، اما پولی که دریافت می کنند آنقدر محدود و ناچیز است که حتی نمی توانند یک قرص نان بخرند.

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما