خوشبختی مطلوب ترین حالتی است که هر فرد می تواند در زندگی به آن دست یابد. همه ما دوست داریم شاد باشیم، اما وقتی در عین حال سعی می کنیم این هدف بزرگ و بزرگ را تعریف کنیم، با کمی تامل به سرعت متوجه می شویم که کار به این راحتی پیش روی ما نیست.
به گزارش فرادید؛ تعریف دقیق شادی بسیار دشوار است و هرکسی ممکن است بر اساس دیدگاهی که به زندگی و شرایطی که در آن زندگی می کند، دیدگاه متفاوتی در تعریف این مفهوم داشته باشد. دقیقاً به همین دلیل است که مسئله ماهیت شادی را می توان یک سؤال مهم و فلسفی جدی دانست.
برای برخی، شادی ممکن است با دستیابی به رفاه مادی همراه باشد. برای دیگران، با عشق و نزدیکی به عزیزان؛ و برای گروهی دیگر با حس تعادل و هماهنگی درونی. با این حال، هر شکلی از شادی با احساسات مثبتی مانند شادی، رضایت، قدردانی و عشق همراه است.
قرنها بحث فلسفی درباره معنای خوشبختی و رابطه آن با زندگی خوب، ایدههای مختلفی را به وجود آورده است که همگی بینشهای ارزشمندی را در مورد این وضعیت ذهنی گریزان ارائه میدهند.
مفهوم شادی در فلسفه باستان
دو تن از بزرگترین فیلسوفان یونان باستان، ارسطو و اپیکور، راه های مختلفی را برای رسیدن به سعادت پیشنهاد کردند.
ارسطو معتقد بود که خوشبختی “Eudaimonia” است که می تواند به “زندگی شاد” یا “کامیابی” ترجمه شود. او معتقد بود که شادی بالاترین خیر و هدفی است که انسان می تواند به آن دست یابد. به نظر او شادی فقط یک حالت «عاطفی» نیست، بلکه نوعی «فعالیت» و نتیجه یک زندگی خوب است.
از نظر ارسطو، «زندگی با فضیلت» به معنای زندگی شجاعانه یا عاقلانه به شیوه ای خوشایند است. او معتقد بود که با زندگی با فضیلت می توان به کمال و سعادت رسید.
اما اپیکور نظر دیگری داشت. او معتقد بود که «لذت» نه تنها بخشی از شادی است، بلکه هسته اصلی آن نیز است.
بر اساس آموزه های اپیکوری، رضایت در زندگی نه از فکر عمیق یا اعمال خوب، بلکه از انجام برخی کارها و اجتناب از برخی دیگر ناشی می شود. به عنوان مثال، یک فرد می تواند خوشحال باشد، زیرا هیچ دردی احساس نمی کند و دوستان خوبی دارد که با او مهربان هستند.
اپیکور همچنین به مردم توصیه کرد که بیش از نیازهای اولیه خود نخواهند و به دنبال آسایش باشند. اما حتی کسانی که به این اهداف ساده راضی هستند باز هم می توانند از شادی های کوچک لذت ببرند.
به طور کلی می توان گفت که هر دو فیلسوف معتقد بودند که برای بهبود زندگی و لذت بیشتر از آن باید زندگی خود را به صورت انتقادی بررسی کنیم. آنها پیشنهاد کردند که انتخاب های ما تعیین می کند که آیا فعالیت های روزانه ما را خوشحال می کند یا خیر.
شادی در فلسفه قرون وسطی
افکار برخی از بزرگترین متفکران فلسفه قرون وسطی، از جمله آگوستین و توماس آکویناس، ابعاد جدیدی را در مسیر کمال نهایی و آرامش روانی آشکار می کند.
قدیس آگوستین، از پیشگامان اندیشه مسیحیت اولیه، معتقد بود که خوشبختی واقعی در دستیابی به چیزی است که او به عنوان “اتحاد نهایی با خدا” تعریف می کند. او معتقد بود که سعادت واقعی تنها از طریق «ایمان» و رحمت الهی حاصل می شود و فراتر از همه لذات و امیال دنیوی است.
آگوستین معتقد بود که خوشبختی یک احساس نیست، بلکه حالتی از ذهن و روح است که در هماهنگی بین انسان و خدا به ابدیت بی نهایت خوشبختی می انجامد.
توماس آکویناس که بزرگترین الهیدان قرون وسطی به شمار میرود، توانست تعالیم ارسطو را با اصول مسیحیت ترکیب کند. او استدلال کرد که سعادت واقعی روی زمین تا حدودی از طریق یک زندگی با فضیلت که توسط عقل و فضایل اخلاقی هدایت می شود به دست می آید.
به گفته توماس آکویناس، اگرچه شادی موقت از طریق تلاش های زمینی امکان پذیر است، اما «خوشبختی واقعی» تنها از طریق «اتحاد کامل با خدا در آخرت» حاصل می شود.
نمونه انسان سعادتمند به این معنا، مؤمنی است که با دعا و نیکی به آرامش می رسد و با پرورش صفاتی چون تواضع و مهربانی، روح خود را به سوی خدا می رساند. این تجسم ایده آل «هدیه» آگوستین است.
به عبارت دیگر، دیدگاههای آگوستین مقدس و توماس آکویناس نشاندهنده ارتباط عمیق بین ایمان، عقل، فضیلت و کمال معنوی در دستیابی به شکلی پایدار از شادی است.
شادی در فلسفه مدرن
در فلسفه مدرن، مفهوم شادی ابعاد مختلفی به خود می گیرد. برای مثال، نظرات مخالف امانوئل کانت و جان استوارت میل را در نظر بگیرید.
امانوئل کانت، فیلسوف بزرگ قرن هجدهم، این دیدگاه متعارف را که شادی هدف نهایی زندگی بشر است، رد کرد. برای او اولویت اول «ایفای وظیفه اخلاقی» است. از نظر کانت مردم باید از روی وظیفه عمل کنند نه از روی علاقه شخصی. به نظر کانت، جست و جوی خوشبختی در رتبه دوم قرار می گیرد و تنها از اصول اخلاقی معنا می یابد. به گفته وی، وقتی به وظیفه خود عمل می کنیم، نباید هیچ انتظاری (حتی میل به خوشبختی) از آن عمل داشته باشیم.
در مقابل، فلسفه «فایده گرایی» جان استوارت میل دیدگاهی کاملا متفاوت از شادی ارائه می دهد. از دیدگاه میل، شادی به معنای «لذت و لذت» است. نبود او یک رویکرد کاملا لذتگرایانه را دنبال میکند که در آن تمرکز بر افزایش رفاه عمومی و ارضای نیازهای هر چه بیشتر مردم است.
میل استدلال میکند که اعمالی که بیشترین میزان لذت را ایجاد میکنند و در عین حال رنج را به حداقل میرسانند، معیارهای اولیه برای تصمیمگیری اخلاقی هستند.
او همچنین تمایز جالبی بین انواع لذت قائل است و معتقد است که لذت های فکری و اخلاقی ارزش بیشتری نسبت به لذت های جسمانی و جسمانی دارند.
این دیدگاه های مدرن که در تعریف و جستجوی معنای خوشبختی بیان می شود، این مفهوم را در سادگی و در عین حال پیچیدگی آن منعکس می کند.
شادی در فلسفه معاصر
در فلسفه معاصر دو رویکرد اصلی برای درک شادی وجود دارد: اگزیستانسیالیسم و روانشناسی مثبت. این دو رویکرد ممکن است چندان شبیه به هم به نظر نرسند، اما هر کدام می توانند به ما در درک معنای شادی در دنیای فلسفه معاصر کمک کنند.
رویکرد اگزیستانسیالیستی
فیلسوفانی مانند ژان پل سارتر و آلبر کامو معتقدند که دستیابی به خوشبختی واقعی پیچیده است زیرا زندگی بسیار پیچیده است. به نظر او هیچ برنامه از پیش تعیین شده ای در زندگی وجود ندارد که بتوانیم چیزی را به عنوان یک وظیفه یا به عنوان مسیر درست تشخیص دهیم. هیچ راه درست از پیش تعیین شده ای وجود ندارد. هیچ راهنمای زندگی وجود ندارد. اما آنها می گویند، فقط به این دلیل که هیچ راهنمای شادی (یا هر چیز دیگری) در زندگی وجود ندارد، به این معنی نیست که شما نمی توانید راه خود را پیدا کنید.
به نظر او، اگرچه زندگی در این معنا میتواند بیمعنا و پوچ به نظر برسد، اما این بیمعنا و فقدان برنامه از پیش تعیینشده را نباید چیزی غمانگیز یا دلسردکننده دانست. در عوض، اگزیستانسیالیست ها این حالت را «رهایی بخش» می دانند.
اگزیستانسیالیست هایی مانند سارتر معتقدند که به جای کشف یک معنا یا هدف معین، باید خودمان آن معنا و هدف را بسازیم و خلق کنیم. به گفته او، ما باید شادی خود را در میان این بیهودگی و بی برنامگی بسازیم. از طریق انتخاب هایی که می کنیم و انتخاب هایی که در زندگی می کنیم.
برای مثال افسانه سیزیف کامو را در نظر بگیرید. در این کتاب، کامو سعی میکند روشن کند که حتی اگر کسی در میانهی دردناکترین و پوچترین زندگی ممکن باشد، باز هم میتواند معنای خود را از آن زندگی بسازد و سعی کند بیشترین بهره را از آن ببرد.
رویکرد روانشناسی مثبت گرا
روانشناسی مثبت گرا، به رهبری افرادی مانند مارتین سلیگمن، رویکردی کاملا متفاوت دارد. این رویکرد تمرکز را از چرایی زندگی به عواملی که به ما کمک میکنند تا زندگی راحت داشته باشیم، تغییر میدهد.
سلیگمن و همکارانش پنج عنصر اصلی را شناسایی کرده اند: احساس خوب (تجربه مکرر احساسات مثبت)، تعامل (زندگی کامل در لحظه به گونه ای که همه چیزهای دیگر ناپدید شوند)، داشتن اهداف ارزشمندی که شما را مشغول می کند اما هرگز خسته کننده نیست، بخشی از چیزی بزرگتر از خودتان باشید. و موفق شوید
سلیگمن این مولفه ها را به عنوان راهنمای شادی معرفی می کند. این مدل تأکید می کند که زندگی نه تنها از طریق لذت های موقت، بلکه از طریق ارتباطات و تعهدات پایدار نیز معنادار است.
روانشناسی مثبت گرا از تجربیاتی مانند دنبال کردن سرگرمی مورد علاقه خود، ایجاد دوستی های عمیق یا دستیابی به اهداف استفاده می کند تا نشان دهد چه چیزی باعث می شود افراد در زندگی خود احساس خوبی داشته باشند (آنچه ما گاهی اوقات “بهزیستی” می نامیم).
خوشبختی چیست؟
خوشبختی یا آن حالت ذهنی که همه آرزو می کنند اما هیچکس نمی تواند آن را کاملاً تعریف کند، برای افراد مختلف در زمان های مختلف معنای متفاوتی دارد. به عنوان مثال، ارسطو شادی را به عنوان زندگی با فضیلت میدانست و کانت میگوید که شادی چیزی است که میل آن در درجه دوم وظیفه قرار دارد.
اما برای اگزیستانسیالیست هایی مانند سارتر یا کامو، هیچ پاسخ کلی برای این سوال وجود ندارد، زیرا هر فردی باید خودش تصمیم بگیرد که چگونه می تواند بهترین زندگی را داشته باشد و از خوشبختی چه چیزی را درک می کند. دیگران شادی را زندگی پر از احساسات مثبت می دانند.
تفاسیر مختلف ارائه شده در اینجا نشان می دهد که شادی یک مفهوم پیچیده است. خوشبختی فقط احساس خوب یا خوش گذرانی نیست. این همچنین شامل تجربه معنا و هدف، رضایت عمومی از زندگی و رفتار اخلاقی در روابط با دیگران است.
به طور خلاصه، شادی شامل همه چیزهایی است که ما می خواهیم. اما تنها زمانی می توانیم به آن دست یابیم که ارزش های خود را با دقت در نظر بگیریم و اخلاقی رفتار کنیم.