موضوع این رمان فلسفی است. سید علی حکازی یزدی دانشجوی فلسفه در این نشست درباره تاثیر رشته تحصیلی خود در خلق این رمان گفت: این اثر شاید بی ارتباط با سرگردانی من در حوزه علوم انسانی نباشد، این اولین داستانی بود که نوشتم. به صورت یکپارچه و کامل در سال 1995. پس از خواندن “برادران کارامازوف” به رمان شروع به شنیدن کردم و در این رمان ایوان کارامازوف وارد رابطه خصمانه ای با بختک می شود، جرقه ای در ذهنم پدیدار شد. که وقتی انسان از بدشانسی رنج می برد، اما از این چه اتفاقی می افتد که به جای اینکه از او متنفر شوید، این اولین ایده داستان چگونه بود؟
اما از طرفی من هرگز برای بیان یک مفهوم یا یک اندیشه بد فلسفی ننوشتم. حتی به نوشتن یک رمان فلسفی فکر نمی کردم. زیرا این نوع نگاه، مفهوم سازی فلسفی و استفاده ابزاری از رمان است. من به شدت با این رویکرد به داستان مخالفم. به نظر من اگر بتوان اثر موفقی تولید کرد، نویسنده فقط می خواهد داستان خودش را بگوید. اگر داستان درست گفته شود، خواه ناخواه اضطراب در داستان جاری می شود.
سپس مصطفی انصافی نویسنده رمان به اصفهان برمی گردی به عنوان منتقد اول گفت: من به شدت با این موضوع موافقم که نباید داستان را به ابزاری برای خلق مفاهیم تبدیل کرد، به نظرم امکان پذیر است. که در حین خلق اثر اساساً شخصیتهای داستانی افسار را به دست میگیرند و هر از گاهی دست به اقداماتی میزنند که نویسنده به آن فکر نکرده است متی که فکر می کنم برای درک داستان نیاز به توجه دارد در این آیه می خوانیم: «کسی که کلام ملکوتی را می شنود و آن را نمی فهمد، شیطان است. او می آید و آنچه را در دلش کاشته شده می دزد.» این جمله دریچه ای است برای درک شخصیت داستان و آنچه بر او آمده است. کسی که نتواند بذر ملکوت الهی را دریافت کند، این بذر دزدیده می شود. کدوم طرف بد
شخصیت اصلی داستان زندگی کسل کننده ای دارد و به این شیوه زندگی عادت کرده است. به قول خودش حوصله «یک عمر بمیرد، زن بگیرد و بچه هایش را بریزد» را ندارد. این شخصیت به شدت نیهیلیست است و تمام افکارش در این راستا است. بگذارید این را در کنار زمینه مذهبی این شخصیت قرار دهیم که تصمیم می گیرد به خدا اعتقاد نداشته باشد. تعادل زندگی این شخصیت با آمدن بختک هجده سال بعد به هم می خورد. این شخصیت در مدت سه ماه با بختک آشنا می شود و به نظر می رسد بختک به زندگی او معنا می بخشد. و یک شب بختک تصمیم می گیرد دیگر نیاید. در این مرحله، راوی تصمیم می گیرد از تجربیات خود بنویسد. داستان روایت بسیار تمیزی دارد و عناصر داستان با شخصیت اصلی همخوانی دارد. با این حال به نظرم بهتر بود نویسنده به جای این همه گفتن، موقعیت های داستانی بیشتری خلق می کرد و شخصیت داستان را اینگونه به ما معرفی می کرد».
پس از این، علیرضا میرزایی، یکی از پژوهشگران فلسفه هایدگر، سخنان خود را درباره شیطان آغاز کرد: «به نظر من برای درک این اثر باید به آرم های ایرانی توجه کرد؛ اندیشه و روح ایرانی که در زبان فارسی منعکس شده است. همچنین در دایره لوگوهای ایرانی، به نظر من کتاب در مورد نیهیلیسم نیست داستانی مبتنی بر تخیل، اما روایتی از آنچه برای او اتفاق افتاده است. هر روایتی در حوزه امور ایران، فراخوانی است به رویدادها، بنابراین آنچه پیش میآید برای دیگران قابل مشاهده است.
جمله آخر رمان بوف کور صادق هدایت را به یاد بیاورید. مانند: “بر سینه ام وزنه مرده ای است.” بختک چه می کند؟ به سینه فشار وارد می کند. رمان بد از جایی شروع می شود که بوف کور به پایان می رسد. در مورد این شباهت های بین بوف کور و شرور چیزهای زیادی می توان گفت که حتی خود نویسنده هم از آن بی خبر است. در بیست صفحه اول رمان، می دانستم که باید بوف کور را دوباره بخوانم. بحرانی که شخصیت بوف کور در آن قرار دارد بحرانی است که راوی شیطانی نیز با آن دست و پنجه نرم می کند و این پوچ گرایی نیست. راوی می گوید چه بر سر او آمده، چه بر سر مردم ایران آمده است و این فقط یک داستان نیست. چون بوف کور فقط یک داستان نیست.
در نهایت دکتر زهیر توکلی رمان شریر را متأثر از عرفان ایرانی ارزیابی کرد و آن را نتیجه قیام عرفان علیه فلسفه در زندگی نویسنده معرفی کرد:
«من تا حدودی در مرحله نگارش این اثر بودم و آقای حکازی یزدی یک بار طرح کلی این داستان را برای من خواند و اصولاً در ابتدای یک اثر داستانی ده درصد متن را میخوانم و اگر اثر هم باشد. به من علاقه مند نیست، من ادامه نمی دهم و این کار توانست من را جذب کند، به خصوص در سبک و داستان های فرعی. داستان فرعی بسیار کمی دارد.
برای دیدن! سایه تفکر صوفیانه بر فرهنگ ما و این که به نظر میرسد چنین باشد، موضوع سادهای نیست. رمان شریر، اگر از منظر روانکاوانه بخواهیم بگوییم، عصیان برخاسته از نهاد نویسنده است و روح او که روحی ایرانی است و می دانیم که با ادبیات عرفانی آشناست، بر این اثر قیام کرد. او بختک نعل وارونه که با اندیشه فلسفی و در واقع اندیشه های عرفانی نویسنده آشکار شده است، تجربه ای عرفانی است. تجربه مواجهه با شیطان قبلاً در متون صوفیانه تجربه شده است. در پیوند بینامتنی متون صوفیانه مانند آثار احمد غزالی یا عین الکدات حمدانی و یا حتی آثار عطار، سنایی و حافظ تلاش برای مقابله و درک شیطان وجود دارد. راوی در این رمان در برخورد با بدجنس یا فالگیر حالتی عرفانی را تجربه می کرد. به نظر می رسد او در مورد نور سیاه صحبت می کند. او در برابر بدی احساس سبکی و بی وزنی می کند. در نقطهای از رمان راوی میگوید بختک دستش را روی صورتم گذاشت و هیچوقت جسمانیام را اینطور حس نکرده بودم. ما حتی در عرفان شرقی تجربه جسمانیت را داریم. ما در زندگی هیچ تجربه ای با بدن خود نداریم.
شخصیت اصلی داستان نوعی تجربه عرفانی دارد که می تواند بدن خود را حس کند. بختک برای قصه گو و نبود خدا برای او فرقی نمی کند، این آرامش است. بختک روال خسته کننده زندگی خود را شکسته است. نظم آمیخته به پوچی معنای زندگی را برای او از بین برده است. عطار که نویسنده در رمان از او نیز یاد می کند، شخصیتی به نام دیوانه دارد. هدف قرار دادن نظم زندگی و نظم الهیات. شر را می توان علیرغم ظاهر شدن از قلمرو تاریکی به عنوان یک تجربه معنوی دریافت کرد.