bato-adv

مهر وقتی باد شروع به وزیدن می کند، سالگرد قدم های خوش آهنگ بلبل و بلبل روی این زمین است که به راستی تجسم کلمات معروفی است که ناله می کنند «تنها صدا که می ماند»… راستی چه صدایی. و ملودی توانست این گونه راهروی تاریک نیستی را بگشاید و گاه این پرسش از همنشین نشابوری اش که “کوزه گر و کوزه گر کیست؟” در دل تاریک تاریخ بی درنگ به صدای حریر بنگر که از دست معشوق نمیدانم چون طلاق را بر چهره اش ببینم گریه می کنم/ دوست من شمع است یک مهمانی/دیدن چهره اش سخت است/روی سر من راه می رود…

به گزارش عصر ایران، اولین روز مهرماه سالروز تولد محمدرضا اشجریان است و نکته عجیب این است که نوزدهمین روز پاییز نیز سالگرد درگذشت اوست و گویا حنجره و مهر یک پیوند و خط ناگسستنی مهر سر کار بود

نوشتن برای تولد که طبیعتاً روزی پر از شادی و امید است با فراوانی گل و عطر همراه است و با زاده ای که می دانیم مرگش دیگر به خورشید سلام نمی کند چه کنیم؟ خانه پنهان و شهر کور و موی هوران بر تن بی جان که فقط خاطره است و خاطره شادی می آورد؟ شجریان اما زندگی را به کلی بلعید. بی دریغ و بدون هیچ ایراد و نشانه ای به خواسته قلبی خود رفت و از دل خود مال و ثروت و جامه های زر و نقره بافته شد.

آدم برای ماندن و گذاشتن اثری از خود در این عمر کوتاه دامن و داس پیش رو، هر چه از دستش بر می آید روی پیشخوان می گذارد و جور دیگری می کند… کم و نادر هستند کسانی که با هنر و نظر یکی شوند و مهمتر از آن، معنای بیشتری در زندگی پیدا کنید. تاج سر و نور دیده می شود و باباطهری در وقت معینی به آنها می نویسد: «عزیزم، کاسه چشمم مال شماست/ هر دو چشمم به پای شماست/ می ترسم از من بی خبر باشید. / خار مژگانم روی پای تو نشسته است».

سطرهای بالا را بهانه ای برای سرودن شعر و اشتیاق برای تولد شهریار می کنم و زیر این جملات یک روز در این ماه که صدا خاموش است می نویسم که معتقدم بین شادی و غم نیز هست. به عنوان تخت و فرش، دیواری به ضخامت یک ورق کاغذ وجود دارد، آن را دوباره بخوانید و بگذرید:

مراسم خاموش کردن چراغ و ایستادن دوباره اثر شادابی ندارد. واگن های این قطار مردم را می شتابانند که انگار این قطار ساربان و سوزانبان را برای مکیدن سماق و سفالگری فرستاده است.

این بار وسط تبر با دست خشم و دیوانگی داس فلاک دوباره دستش را جمع کرد و اتفاقی که همه می دانستیم می افتد اما نمی خواستیم باور کنیم.

استاد محمدرضا شجریان ساکت شد و در سن چند سالگی این مهلت از عقیده نازک ما سنگین تر به نظر می رسید و در خواب; و آیا بین خنیاگر و رامشگر با آیین سکوت است؟ آیا آنها نوشته نشده اند که در مجله دنیای ابدی ما ثبت شده است؟ سیاوشی که آستر مخملی در گنجینه اش داشت، روزی غمگین شد، «نفس کرز به دل دل می آید برو، تاریک می شود/ مثل دیوار جلوی چشمانت می ایستد/ نفس خشم است، پس دیگر چه چشمانی برای دوستان دور یا نزدیک داری؟

و همین الان بر آژیر معصوم عصر فشان اشک می نشیند، عده ای می گویند جان کیست که هرم روزگار بود و تاج دل اهل دل و قبیله عشق همه بود. ؟” این سالها برای عزیزترین موها کوتاه شد..

به راستی در عظمت و عظمت مرگ همین بس که پای دراز می کند در برابر کسانی که پوشیده از آن همه تجسم «عاشقانی که آبروی دنیا هستند» نیست. در سوگ سیاوش بر آتش گذشته، مداحی بزرگی کردم که «همه با هم پیش از مرگ شکار می کنیم» و هر حکایتی، چه با غم و چه بی اشک، نقطه پایانی است تا به قول آتش بی دود نادر ابراهیمی، « داستان جدیدی آغاز می شود» و کدام داستان به این تراژیک و غم انگیز است. چه کسی افکار غم انگیز را شاعرانه تر خواهد کرد؟ سیاووشی کیست و آتشی کیست؟ آنچه هست آتش دل است و این شعله های بی آزار که «دل در آتش غم نهفته است»…

سیاوش سترک خراسانی برای آن حکیم بی قرار خفته در طوس خیام احترام زیادی قائل بود و به عشق او بسیار ارادت داشت. می خواست “زین را از شب تاریک بیرون بیاورد” اما… گفت افسانه است و خاک شد و افسانه اش را چه خوبی روی خط الراس گذاشت که فقط بشود زندگی بازماندگان؟ راستی اعتبار این خون پیر از خیام چوی پرسیده است که پشت پرده چه بود و چه می دانست؟ به گلهایت قسم به رویاهای ما بیا…

و کتایون بانوی خاتون دامن همیشه تا تنهایی و هیاهو تا مجسمه هیچی که به جان سیاوش از آتش می بالد. مهر گوهر جوانی به پای مرده ای گرفت و همچون مادران عالم پر کرد و چه نیکو بر شیر شارزه یک عمر در پیش شغال ها برد.

تکمیل این انگشتان لرزان بر دامان سعدی گمشده سینمای ایران، علی جان حاتم آویزان است که اثر جاودانه اش مادر در دهان هنر است.
برای مادر پیر بنالد پیشه کرد که «مادران زود می میرند»… و ای کاش بود و دوباره با جوهر خودنویس پرافتخارش می نوشت «سرسیاه ها ابروی دنیاست».

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :