این زخم ها از کودکی تا بزرگسالی ادامه دارد!

به گزارش ایرنا، تجربیات تلخ دوران کودکی مانند آزار و اذیت، خشونت، طلاق، فقر و از دست دادن می تواند اثرات مخربی بر سلامت روحی، عاطفی و جسمی افراد در بزرگسالی داشته باشد. این تجربیات می تواند منجر به مشکلات مختلفی از جمله افسردگی، اضطراب، اختلال استرس پس از سانحه، سوء مصرف مواد، مشکلات رفتاری و مشکلات در روابط شود. در زیر به چند داستان در مورد تجربیات تلخ افراد در دوران کودکی می پردازیم:

داستان اول:

«در کودکی توسط پدرم مورد آزار جنسی قرار گرفتم. این یک تجربه وحشتناک بود که زندگی من را تا به امروز تحت تأثیر قرار داده است. من از اعتماد به دیگران می ترسم، با اضطراب و افسردگی دست و پنجه نرم می کنم و در روابطم مشکل دارم. “من هنوز در تلاشم تا زخم های گذشته ام را التیام بخشم.”

داستان دوم:

پدر و مادرم همیشه دعوا می کردند. آنها توجه کمی به من داشتند و از نظر عاطفی از من حمایت نمی کردند. احساس تنهایی و بی ارزشی می کردم. این تجربیات باعث شد که من اعتماد به نفس و عزت نفس پایینی داشته باشم. »

داستان سوم:

وقتی من فقط 5 سال داشتم والدینم از هم جدا شدند. این تجربه بسیار سختی برای من بود. احساس می کردم خانواده ام در حال از هم پاشیدن است. من اضطراب جدایی و ترس از رها شدن داشتم. این مسائل تا به امروز بر روابط من با دیگران تأثیر می گذارد.»

داستان چهارم:

«ما در یک خانواده فقیر زندگی می کردیم. همیشه احساس می کردم دلم برای بچه های دیگر تنگ شده است. ما نمی توانستیم لباس یا اسباب بازی نو بخریم و به مسافرت نمی رفتیم. احساس شرمندگی و تحقیر کردم. “این تجربیات منجر به کاهش عزت نفس و مشکلاتی در روابط اجتماعی من شده است.”

داستان پنجم:

مادرم در ۱۰ سالگی بر اثر بیماری فوت کرد. این برای من ضایعه بزرگی بود. احساس غمگینی، عصبانیت و تنهایی می کردم. این تجربه من را دچار افسردگی و اضطراب کرد. “من هنوز نتوانستم غم خود را پردازش کنم.”

آسیب های روانی ناشی از تجارب تلخ دوران کودکی تاثیر شدیدی بر زندگی بزرگسالی می گذارد و این مشکل در داستان های افرادی با تجربیات مشابه به وضوح مشهود است. همچنین دکتر سیما گودری، روان درمانگر و استاد دانشگاه، این مشکل را می شناسد و معتقد است که تجربیات تلخ دوران کودکی می تواند به طور قابل توجهی بر سلامت روان و کیفیت زندگی فرد در بزرگسالی تأثیر بگذارد. وی می گوید: هر اتفاق منفی و آسیب زای بزرگ در دوران کودکی یک ضربه یا آسیب روانی است و این مشکل بر جنبه های مختلف زندگی آن فرد تأثیر می گذارد.

تاثیر عمیق زخم های روانی در دوران کودکی بر زندگی بزرگسالی

دکتر. سیما گودری با ذکر مثال‌هایی برای انعکاس زخم‌های روانی دوران کودکی در بزرگسالی می‌گوید: «وقتی فردی در دوران کودکی با اتفاق بزرگی مانند طلاق والدین خود مواجه می‌شود و دچار آسیب‌های روانی می‌شود، این مشکل بر جنبه‌های مختلف زندگی کودک تأثیر می‌گذارد اینکه با والدینی زندگی کند که به نحوی آسیب دیده اند، از وضعیت روحی خوبی برخوردار نیستند و در نتیجه از مراقبت های لازم و شاید ناتوان برای کودک برخوردار نمی شوند. یا مثلا والدینی که مشکل اقتصادی دارند. این والدین به طرق مختلف درگیر این مشکل هستند و ممکن است مجبور باشند ساعت های طولانی کار کنند یا نتوانند نیازهای اولیه فرزندشان را برآورده کنند. بنابراین این کودک با کمبود محبت بزرگ می شود و این می تواند یک زخم روانی در کودکی باشد.»

وی بیان می‌کند: «ویژگی زخم‌های روانی این است که در بزرگسالی افراد را تحت تأثیر قرار می‌دهد. بنابراین اگر اقدامات به موقع برای ترمیم این زخم ها انجام نشود، فرد با این زخم روانی وارد دوران بزرگسالی می شود و این مشکل بر رابطه فرد با دیگران تأثیر می گذارد.»

اختلالات روانی ناشی از آسیب های دوران کودکی

به گفته گسری، یکی یکی از مهم‌ترین تأثیراتی که تجربه‌های تلخ روان‌شناختی بر کودک می‌گذارد این است که در بزرگسالی دچار اختلالات روانی مختلفی مانند افسردگی، اضطراب، اختلالات شخصیت و … می‌شود. تجربیات تلخ دوران کودکی نیز بر بعد عاطفی زندگی افراد در بزرگسالی تاثیر می گذارد.

این روانشناس تاکید می کند: افرادی که در دوران کودکی خود دچار بحران های جدی شده اند اغلب با این احساس بزرگ می شوند که دنیا جای امن و شادی نیست و هر لحظه خطر در کمین است و این خطرناک ترین احساس برای کودک است.

وی افزود: این احساس باعث می شود کودک در ترس دائمی زندگی کند. ترس از دست دادن یا ترس از سوء استفاده دیگران از او و فریب خوردن. این نگاه خطرناک است. چون انسان در بزرگسالی با اطرافیانش طوری رفتار می کند که انگار می خواهند او را فریب دهند، بگذار برود و هر لحظه از او سوء استفاده کند.

گشنی نحوه تعامل کودکان آسیب دیده با دیگران در بزرگسالی را اینگونه توصیف می کند: «معمولاً چنین افرادی در بزرگسالی به دو صورت رفتار می کنند. یا افرادی را جذب می کنند که تخصصشان آسیب رساندن به دیگران است. چون از کودکی این الگو را داشته و به آن عادت کرده است یا وقتی افراد نسبتا سالم به او مراجعه می کنند چون فرد دارای الگوی رفتاری بیمارگونه است، طوری رفتار می کند که فردی که با او صحبت می کند بعد از مدتی خسته می شود. ; مثلاً مدام او را چک می کند. چون احساس می‌کند هر لحظه طرف مقابل او را رها می‌کند، به او دروغ می‌گوید یا فریبش می‌دهد.»

چگونه می توانیم تاثیر منفی تجربیات تلخ دوران کودکی را در بزرگسالی کاهش دهیم؟

گزری به این سوال پاسخ می دهد:یکی یکی از مهمترین چیزها این است که فرد را از نظر روانی بررسی کنیم و به او کمک کنیم تا ردپایی از اتفاقات گذشته در زندگی فعلی اش پیدا کند تا بفهمیم رفتار فعلی او تا چه اندازه تحت تأثیر زخم و آسیبی است که در گذشته متحمل شده است.

او تاکید می کند: «اگرچه آگاهی از تأثیر تجربیات تلخ گذشته بر رفتار کنونی ما دردناک است. اما می تواند از تکرار این دور باطل جلوگیری کند و به افراد کمک کند تا از طریق کسب مهارت با مشکلات فعلی خود کنار بیایند.»

گودری با نگاهی به برخی تاثیرات تجربیات تلخ دوران کودکی بر والدین در بزرگسالی افزود: متأسفانه شاهد هستیم که کودکان به گونه‌ای بزرگ می‌شوند که گویی بارها آسیب دیده‌اند. اولاً به دلیل اتفاق بیرونی که برای آنها رخ داده است و ثانیاً به دلیل ناآگاهی والدین و اینکه نمی دانند در هنگام آسیب دیدگی کودک چگونه به او کمک کنند تا بتواند از نظر روانی بر این شرایط غلبه کند. برای جلوگیری از تجارب تلخ دوران کودکی و انتقال آن به بزرگسالی، مهم است که والدین اولاً روی خود و روابط زوجین خود کار کنند و ثانیاً مهارت های فرزندپروری را بیاموزند. این مهارت‌ها به آن‌ها کمک می‌کند تا به فرزندان خود توجه کنند و به آنها آسیب نرسانند، حتی از طریق رویدادهایی که خارج از کنترل ما هستند.»

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما