مهرداد خدیر: در میان سیاستمداران نامدار و تأثیرگذار تاریخ معاصر ایران، هیچ شخصیتی به پیچیدگی احمد قوام یا قوام السلطنه نیست که آن را در صحنه سیاست تلخ و شیرین آزموده و ستایش و سرزنش را هم شنیده باشد. او حتی شاه را تحقیر کرد و تحقیر شد.
به همین دلیل یکی از لقب های او «چرچیل ایران» است، زیرا سیاستمدار مشهور انگلیسی برای ایرانیان نماد سیاست است، به طوری که مقایسه با چرچیل به اصطلاحات رایج و در توصیف افراد غیرسیاسی اما باهوش راه پیدا کرده است.
او ثبات در سیاست را بازی بزرگان مینگریست و در میان اختلافات و انتظارات دو قدرت بزرگ جهانی – بریتانیا و شوروی – و بعداً ایالات متحده، به دنبال نمایندگی از منافع ایران بود. او نیز مانند سید ضیاء تا زمانی که انگ نوکر و وابسته به او انگاشته نشود، نباید با انگلیس هماهنگی کامل داشته باشد، زیرا مستقل ها نیز مورد سرزنش قرار گرفته اند، ناگفته نماند کسانی که این را بیان کرده اند، برخلاف دکتر. مصدق با انگلیس می جنگید.
آمریکا را قدرت آینده جهان و بازیگر اصلی بعدی می دانستند و به همین دلیل با مهارت نظر آمریکا را جلب می کرد و آنها هم احساس می کردند که او بازیگری انتقام جو است که به انگلیس باج نمی دهد اما مثل مصدق تک فکر نیست و کاریزمای یک آمریکایی را هم دارد. چرچیل ایرانی، اما به نمونه اش توجه نکرد، هر چقدر در خارج از کشور تقلب کند و گاه پیمان شکنی کند، به دموکراسی در داخل معتقد است.
اما قوام نه تنها به توده مردم، بلکه به نهاد روحانیت یا سلطنت نیز اهمیت می داد و می خواست لایه به لایه بازی را در روابط خارجی پیش ببرد.
موفقیت در آذربایجان او را قهرمان کرد و همه چیز را در نظر گرفت. تا آنجا که در سال 1328 در رد و بدل نامه ای از اروپا با ابراهیم حکیمی وزیر دربار نوشت: «من حق و علاقه ای نداشتم که امور آذربایجان را به غیر از خود بسپارم و فقط نتیجه این تدبیر و سیاست فادوی این بود که بحمدالله مشکل آذربایجان حل شد». [شرح حال رجال، باقر عاقلی]اما اکنون مشخص شده است که بدون حمایت آمریکا از شکایت ایران به سازمان ملل، طرح او به نتیجه نمی رسید و حتی اگر اولتیماتوم را جدی نگیریم، نمی توان نقش وزیر مختار را در این رایزنی انکار کرد.
اما قمارباز تمایل دیگری به قمار داشت و در روزهایی که در ایران نبود بلکه در پاریس بود و گویا مالک فاروق دوست قمار شاه مخلوع به بردگی گرفته شده بود، متوجه شد که مصدق بر سر واگذاری وزارت جنگ با شاه اختلاف داشته و اگر وزارت جنگ به او واگذار نشود، او را ترک خواهد کرد. قوام می توانست به شاه پیام بدهد، موضوع جدیدی نبود و به صلاحدید او واگذار شد، اما در کمین نشست.
مصدق عقب نشینی نکرد و استعفا داد. با استعفای مصدق شاه چاره ای نداشت. یک گزینه موافقت و عدم موفقیت اوبر برای پست وزارت جنگ است و گزینه دوم معرفی شخص دیگری برای پست نخست وزیری است. اما کدام مرد ایرانی می توانست در این دعوای نفتی جای مصدق بنشیند؟
یاران خودش نگذاشتند زیر بار بیفتند و مخالفان جرأت نکردند. تنها یک نفر بود که از نظر اعتبار سیاسی، تجربه، سن و اعتماد آمریکا و تا حدودی انگلیس می توانست جای مصدق را بگیرد و آن کسی نبود جز احمد قوام.
مصدق یک اشراف زاده بود و قوام نگران این نبود که او باعث اعتراض عمومی شود، بلکه معتقد بود که می تواند او را مهار کند و دوباره به عنوان یک ناجی ظاهر شود.
چهار خواسته اصلی مردم در ادوار مختلف امنیت، معیشت، عدالت و آزادی بود. هر وقت اولی و دومی داشتند، سومی و چهارمی را می گرفتند، اما به جای گرفتن، اغلب آنها را می دادند! بنابراین به سرعت دست از عدالت و آزادی می کشند و به امنیت و معیشت باز می گردند.
قوام فکر می کرد که بحران نفت مردم را خسته کرده و از رویای آزادی دست کشیده اند و می تواند با وعده حل مشکل نفت دیکتاتوری برقرار کند. هنر مصدق اما این بود که از معیشت مردم غافل نمی شد. شیلات را ملی کرد و ماهی یک تومانی برای مردم آورد. نگفت خانه ای می سازم و به عهد خود عمل می کنم یا از قول قبلی بی اعتنایی می کنم. بلکه شهر نارمک را بنا کرد. خاطرات نصرت الله خزنی رئیس دفتر او نشان می دهد که زمین چگونه و به چه قیمتی منصفانه واگذار شده است.
البته برخی از این آثار فقط بعد از 30 کار می کنند تیر انجام می شود، اما هدف توجه به جنبه های مختلف خواسته های افراد است. قوام در حالی که رؤیای آزادی را پنهان می داشت، از مشروطه خواهان سرآمد بود و روایت غالب این است که مشروطیت توسط او نوشته شده و مظفرالدین شاه لقب قوام السلطنه را به او اعطا کرده است.
زندگی او اما بیش از مشروطه با دو واقعه در آذربایجان و 30 تیر مقید است. اولی او را بر تخت کشید و دومی او را پایین انداخت و او را روی فرش نشاند.
دلیلش روشن است. در مورد اول نیروهای مسلح ملی و فعالان سیاسی از او حمایت کردند، هر چند او قدر آنها را ندانست و در مورد دوم نامی ناشناخته دیگر برای تاریخ ایران گذاشتند و اتحاد بزرگی برای بازگشت او تشکیل شد و او بازگشت: دکتر. محمد مصدق.
آنچه قوام پیشبینی نمیکرد این بود که آیتالله کاشانی، نیروهای حزب توده و هواداران جبهه ملی در برابر صدارتعالی جدید بایستند و با قیام ملی، آخرین سال سلطنت او یک هفته طول نکشید.
برخی معتقدند شاه جوان بین پیرمردها گرفتار شده و از یکی به دیگری پناه می برد و در این مورد تصور می کرد که اگر قوام موفق شود، مصدق را کنار بزند و اگر مصدق موفق شود، به هر حال قوام توسط یکی از آنها آزاد شود.
با این حال، چرچیل ایرانی بزرگتر شد و در عرض چند روز چندین اشتباه مرتکب شد. مثل شطرنجبازی که ناگهان تمرکزش را از دست میدهد و مرتکب اشتباهات متوالی میشود یا مربی فوتبالی که با تصمیمگیری اشتباه تعویض، بازی برد را به باخت تبدیل میکند.
عیب بزرگ پیامد این اطلاعیه تهدیدآمیز این بود که معلوم نبود چه کسی به او نامه نوشته بود: «همانطور که در گذشته نشان دادهام، فارغ از هر کس و بدون توجه به جایگاه و موقعیت مخالفان، مجازات اعمال آنها را دست نخورده باقی میگذارم.» حتی ممکن است تا آنجا پیش بروم که با رضایت اکثریت مجلس دادگاههای انقلاب تشکیل دهم و روزی صدها جنایتکار را از نظر همه اقشار غیرقانونی مفسد و مظلوم قیری قرار دهم. من به مردم هشدار می دهم که زمان قیام به پایان رسیده و روز اطاعت از دستورات و دستورات حکومت فرا رسیده است. دستور دیگری به کاپیتان رسید.
او در آن اطلاعیه با عنوان «کشتیبان به سیاستهای متفاوتی رفته است» متعهد شد که مردم ایران را خوشحال کند، اما بیش از وعدههایش، تهدیدهای او شنیده شد و واکنش آیتالله کاشانی را در پی داشت. او که در دوران صدارت قوام در قلعه فلک فلک زندانی بود، خود را مخاطب خاص قوام دید و نوشت:
احمد قوام باید بداند در کشوری که مردم پس از سالها رنج و خستگی از زیر بار دیکتاتوری برداشته اند، رسماً سرکوب افکار و عقاید را اعلام نکند و مردم را به اعدام دسته جمعی تهدید کند. من صریحاً می گویم که لازم است برادران مسلمان در راه این جهاد بزرگ تلاش کنند و برای آخرین بار به صاحبان سیاست استعماری ثابت کنند که تلاش آنها برای کسب قدرت و تسلط بر گذشته غیرممکن است.
اگرچه کاشانی از مصدق راضی نبود، اما او و قوام هرگز با هم کنار نمی آمدند و یکی از اشتباهات قوام این بود که به جای دامن زدن به اختلافات کاشانی، دوباره با او درگیر شد و به قیامی منجر شد که مرگش به زندگی سیاسی مردی که معروف بود به فریب استالین و پایان اشغال آذربایجان توسط ایران پایان داد، خاتمه داد.
هنر قوام این بود که بفهمیم شوروی بین نفت شمال و آذربایجان اول ترجیح داده است. وی با عضویت سه وزیر توده ای و وعده نفت شمال مورد توجه شوروی قرار گرفت اما آن را مشروط به تصویب مجلس و خروج از آذربایجان کرد. آذربایجان را ترک کردند و مجلس موافقت نکرد و نفت شمال داده نشد.
صرف نظر از اینکه این بازی کار خودش است یا به کارگردانی والاس موری، وزیر آمریکایی در ایران که پس از تحقیق دکتر.
اما نکتهای که ثابت نبود، این بود که ایرانیها به مصدق اعتقاد داشتند، زیرا پس از مدتها مردی که نگران ایران بود ظهور کرده بود. او شعار نمی داد و سیاستمدار بود، اما مذاکره کننده پنهانی هم نبود و مهمتر از همه با توده های مردم بازی می کرد و به آنها شخصیت و حق رای می داد.
قوام در اتاقش صندلی دومی نداشت، بنابراین مشتری باید زودتر از جایش بلند می شد و می رفت و وقتی از آذربایجان برگشت به ذکر کلیات بسنده کرد و در ملاقات با شاه به دیگران نگاه کرد.
مصدق با اینکه نجیب بود، دلبسته قدرت و مقام نبود و نبود مهر او در دل مردم ایران نشست و آنها برای بازگشت او به خیابان ها ریختند و میدان بهارستان صحنه نبردهای خونین شد.
غروب سی تیر با انتشار این خبر، قوام صحنه را ترک کرد و مصدق برگشت. مردی با ردای قهوهای در بالکن خیابان کاخ تهران ظاهر شد و خطاب به جمعیت پیروز گفت: استقلال ایران از دست رفت، اما شما با شجاعت دوباره آن را به دست آوردید.
آرتور کوستلر می گوید که آگاهی و طعم آزادی را نمی توان پس گرفت. ممکن است برای مدتی به محق برود، اما دوباره بلند خواهد شد.
قوام مرد بزرگی بود که در پیری اشتباه بزرگی کرد. او یک سر و گردن از هرکسی که قبلاً با آن روبرو شده بود بلندتر بود و این بار همتای او را مصدق توصیف کردند و قوام مطمئن شد که حمایت مذهبی و مردمی کاشانی از مصدق گرفته شود.
البته در سال های اخیر تفسیرهای جدید و متفاوتی از تاریخ ارائه شده است، به ویژه پس از کتاب بسیار خواندنی «درطیراس السلطنه» که به بررسی زندگی سیاسی قوام السلطنه می پردازد، با این تصور که اگر قوام می ماند، ایران راه دیگری را طی می کرد نه اختلافات مصدق و کاشانی که پس از 30 به وجود آمد. تیر به اوج خود رسید و تضادی بین ایران و انگلیس پیش نمی آمد و منافع ایران حفظ می شد.
شگفت انگیز است که آنها می توانند 30 آرزو کنند تیر این اتفاق نمی افتاد و مصدق روی خط بود و قوام در زمین بود اما آنها نمی خواهند 28 مرداد تا راه مصدق ادامه پیدا نمی کرد این اتفاق نمی افتاد.
شاید یکی از عادت های ما این باشد که مسیری را شروع می کنیم و وقتی حواسمان پرت می شود و وسط گیر می کنیم یا با مانع بزرگی مواجه می شویم، به جای اینکه راهی برای ادامه مسیر و رسیدن به هدف و خواسته هایمان پیدا کنیم، بخواهیم به عقب برگردیم.
۲۱۶۲۱۷