به گزارش خبرگزاری اخبار آنلاینروزی روزگاری به غیر از افروختن آتش، کندن روی آن و قاشق روی چهاربانسوری، مراسم جدی دیگری در پایتخت برگزار می شد. مراسمی که برخاسته از خرافاتی است که به طمع معروف است نبود. مراسم به این صورت انجام شد: زنان و دختران عادی تهرانی در میدان ارک جمع شده و به نوبت از زیر توپ بزرگ نظامی در آن میدان که به توپ مروارید یا توپ مروارید معروف است عبور کرده و پارچه یا قسمتی از لباس خود را به آن میبندند. آنها آن را برکت خواهند داد! باورشان سخت بود که این چیزها برایشان خوشبختی می آورد یا مشکلات زندگی شان را حل می کرد. البته همه چیز به نیت فرد بستگی داشت، مثلاً می خواست خوش شانس باشد، بچه دار شود یا چیز دیگری…
توپ مرواری در زمان فتحعلی شاه ساخته شد و آیین چهاربانسوری زنانه که در اطراف آن برگزار می شد، همانطور که در بالا ذکر شد، در زمان ناصرالدین شاه به اوج خود رسید. این توپ هم اکنون در ورودی ساختمان شماره هفت وزارت امور خارجه قرار دارد.
شهید فرحانکی
ناصرالدین شاه در یادداشت های روزانه سه شنبه 25 شعبان 1310 برابر با 24 اسفند در سال 1271 که دقیقاً مصادف با شب چهاربانسوری است به شرکت زنان تهرانی در توپ مرواری اشاره کرد و از دیدن این صحنه بسیار ذوق زده شد! او می نویسد:
«امشب آخرین عصر چهارشنبه سال است. زنان به توپ های مروارید اعتقاد دارند و در آنجا جمع می شوند – ما این را سال گذشته می دانستیم. از در اندرونی که بیرون آمدیم به سمت دیوانخانه و باغ میدان رفتیم. دیدیم که خیلی از خانم ها، پیر، جوان، دختر جمع شده بودند یکی یکی از نزدیک توپ – که از توپ حصار گذشت – تیرانداز می آیند یکی صد دینار می گیرد و زن ها را در حصار می گذارد و زن ها می روند، زیر لباس مجلسی می روند و از آن طرف بیرون می آیند، به شانس یا شانس سفید اعتقاد دارند. ما دیدیم؛ دویست و سیصد زن رفته بودند و هفتصد و هشتصد زن برای تحقیق نشسته بودند. ما دیدیم که گرفتن پول برای توپچی برای شروع وضعیت بدی است. دوم اینکه نزدیک غروب است، این همه زن می آیند یکی یکی اگر پول بدهند و پاس بدهند، شب می شود و توپچی دور نیست… به امین همایون زنگ زدیم، دو تا اشرفی دادیم و گفتیم: بگیر و به توپچی بده – پیش خودت – بگو اینها را بگیر. دو تومان کار ندارد. امین همایون رفت و به توپچی گفت. تیرانداز ابتدا می ترسید که متهم شود[ای] کاری کن توپچی بعد از گرفتن دو تومان به آن طرف رفت. عده ای از سربازان بی شرم که در آنجا قدم می زدند و زنان را تماشا می کردند، به محض اینکه تفنگچی را دیدند که در حال رفتن است، شروع به صحبت با این زنان به زبان ترکی و فارسی کردند و گفتند: «بلند شوید!» حالا خوب است، تفنگچی مجانی رفته است. ? که زن ها ناگهان به سمت توپ چرخیدند، زیر پوشش رفتند و از طرف دیگر بیرون آمدند. و بعد باید بروند زیر برج ناقوس و صدای دومبک و این جور چیزها تا شانس بیاورند. مدتی تماشا کردیم؛ بعد چند ده روپیه از جیبمان و از پشت تاجیر برداشتیم [دیواری از پردهی کلفت کرباس] به طرف خانم ها هوا پرت کردیم، دیدند پول است، به همدیگر دوش دادند و جمع کردند. چند تا دیگر انداختم، دوباره آب دادند و جمع کردند، اما فهمیدند که شاه باید اینجا باشد، به طرف تجیر آمدند و فریاد زدند و پول خواستند و انگشتانشان را از سوراخ تاجیر بیرون کشیدند. حدود دو هزار و پنج هزار به زنان دادیم. بعد دیدیم خوب نیست اومدیم اینجا. در واقع این حالت زنان، شرط بتماشا و فرحانکی بود. بعد اومدیم داخل اوضاع در عصر چهارشنبه آخر سال، همه چیز خارج از چارچوب و آماده حرکت بود. بوته ها را آتش زدند، از بوته ها فرار کردند، شیشه ها را شکستند. چیزهای زیادی برای دیدن وجود داشت.»
نیش پر صادق
اگرچه شهید شهید از این صحنه سرگرم شده بود، اما صادق هدایت در کتاب معروف توپ مرواری خود، این خرافه را به شیوه همیشگی خود مورد تمسخر و انتقاد قرار داد. او در ابتدای کتاب می نویسد:
«اگر باور نمیکنید، بروید و از کسانی که بیشتر از من و شما انجام دادهاند بپرسید. فکر میکنم اگر دوره مقدماتی مرواری را ندیدهاند، حتماً از پدر و مادرشان شنیدهاند. من دیگر نمی خواهم آن را از شما بگیرم. علما و مردم می دانند که در زمان شاه مرواری او در ارک شق و میدان رق گلوله مروارید بر قنداق او سوار می شد. به این طرف و آن طرف نگاه کرد و طبل بالای سرش می نواخت. هر سال در عصر چهارشنبه شام در اطراف او برگزار می شد. تا آنجا که چشم کار می کرد، داروهای یائسگی، بیوه های چروکیده، دختران… یا بزرگسالان شاد از دور و نزدیک به داخل می آمدند و دور این توپ می چرخیدند. نبود هر کس به اندازه کافی خوش شانس بود که سوزن را به عقب پرتاب کند، به لوله توپ ضربه می زد، از زیر آن خارج می شد یا در تیرکمان گیر می کرد و می چرخید یا حداقل بخشی از بدن خود را به آن می مالید. مهم نبود که یک سال دیگر به هدفشان برسند. زنان ناامید امیدوار شدند، زنان بداخلاق تلخ شدند و بازمانده ها به خانه شوهر رفتند. زنان نروک هم دو سه قلو روی سر و شانه داشتند و بچه هایشان بهانه می کردند: ننه نان می خوام. ابزاری برای بقیه دنیا…”