همان زمان مجله ای که من سردبیرش را «روشنفکران زرد» نامیدم، مطالبی علیه آقای داوری نوشته بود که واقعاً توهین به حوزه فکری بود. یادداشتی با لحن کنجکاو: «حکم باید پاسخگوی گذشته او باشد و مسخره ترین چیز این است: «حتی اگر این روزها حرف می زند، باید به ما پاسخ دهد که چرا قبلاً جور دیگری فکر می کرد.» حالا که او به این نتیجه رسیده است که حرف های قبلی اش کاملاً درست نبوده است، چرا عذرخواهی نمی کند؟» خب، این میزان بی ادبی نمی توانست بی پاسخ بماند. می دانستم که دکتر داوری آن گونه نیست که به این گونه سوالات پاسخ دهد. این شد که شروع کردم به نوشتن و …. شرح این دعوای نامه نگاری و سپس رفتار شرم آور دوستانی که مدعی پویایی اندیشه بودند را برای خود می نویسم. در جزئیات تا بدانید ادعای آزادی و روشنفکری در این کشور چقدر می تواند خودکامه و به دور از آن باشد. مهر و دانش بیایید ادامه دهیم.
دکتر. داوری اردکانی دیروز 91 ساله شد. با وجود سختی های سنی اش، همچنان آواز می خواند، هرچند کمتر. اما او همچنان می نویسد. او هم زیاد می نویسد. او نمی خواهد چیزی را نانوشته بگذارد و اگر در این سال ها ابهامی وجود داشته باشد، آنها را روشن می کند یا سوءتفاهم های احتمالی را برطرف می کند. آخرین اثر او «گفت و گو با سایه من» به تازگی منتشر شده است. یکی یکی از پرخواننده ترین کتاب های دکتر در سال های اخیر. بسیار صمیمی و تا حدودی ساده تر از نوشته های دیگر او. بچه های «پگاه روز نو» مثل همیشه خوش سلیقه بودند و کتاب را روانه بازار کردند. یکی یکی از مفاهیمی که اغلب در این کتاب به آن اشاره شده، مفهوم اقامت است. دکتر. داوری در سال های اخیر بارها از تنهایی اش گفته است. متأسفانه این جمله به درستی درک نشد و خیلی ها فکر می کردند منظور دکتر به تنهایی عمومی افراد است و سن بالا آمده و این احساس تنهایی را بیشتر کرده است. فکر می کردند این تنهایی بار عاطفی دارد. این تنهایی و بیگانگی در کتاب به بهترین شکل توضیح داده شده است تا افراد دردمند و فهمیده بدانند هرکسی که فکر می کند و جرات دارد از خودش سوال واقعی بپرسد و اهمیت چندانی به مشاهیر زمانه نمی دهد، من دارم. چاره ای جز تنهایی و بیگانگی نیست.
و شعری که می خوانید پارسال در فرهنگستان علوم خوانده شد. به بهانه نقد کتابی از حامد زارع. کتابی به زندگی و دیدگاه های دکتر. رضا داوری اردکانی می پردازد. این مراسم شاید برای بچه های فرهنگستان علوم نوعی خداحافظی با دکتر بود. دوست داشتم ویدیوی این شعرخوانی را اینجا برای شما بگذارم، اما متاسفانه کیفیت بسیار پایینی دارد. نبود. منظور از شعر حول و هوش همان است که دکتر. رضا داوری اردکانی درباره تبعید گفت. جالب هست یکی یکی از همکاران دکتر در حین خواندن شعر مدام اشک میریخت و در پایان به من میگفت: هر بیت از این شعر شرح حال دکتر بود. داوری فقط یک فیلسوف نیست. قبلاً هم گفته ام که اگر توانایی داشته باشیم می توانیم کرامت و درویشی و بزرگی را از او بیاموزیم. کارکنان فرهنگستان علوم عاشق دکتر بودند. داوری و آشکارا این عشق را اعلام کرد. این را می توان از دیدگاه هر فرد نسبت به پزشک فهمید. این شعر رو تقدیم میکنم به دکتر رضا داوری اردکانی با قدردانی از تدریس مادام العمر و تلاش عاشقانه خود در مبارزه با ابتذال در فضای بحث های نظری و فرزندان عزیز فرهنگستان علوم به پاس قدردانی از عشق و علاقه انکارناپذیر به این بزرگمرد.
غریبه، با غریبه ها چه کار می کنی؟
تو این مملکت پر از مشکلات چیکار میکنی؟
بلندتر بگو، بگو کافی نیست
در گوش کسی فریاد نمی زنی؟
شما در مسیر پاکی درون هستید
تو این خونه خالی چیکار میکنی؟
شما از آن دسته افرادی هستید که قلب شکسته ای دارید
بین شهر و روستا چه می کنید؟
شما کاپیتان واقعی کشتی هستید
در میان این همه خدا چه می کنی؟
زلال تو زبان فرشتگان است
در این دوران نفاق چه می کنید؟
زمان شعر به پایان رسیده است
چه کار می کنی بزرگ مرد قصه؟
شما مایه ننگ وجود خود هستید
تو این دنیای بی شرم چیکار میکنی؟
راننده از کنارت گذشت و رفت
با ذرات گرد و غبار موجود در هوا چه کنیم؟
وقتی برادرانت تو را ترک می کنند
در میان گرگ ها چه می کنید؟
تو کسی هستی که هرگز دوستت ندارد
وقتی بوی وفاداری به مشام نمی رسد چه می کنید؟
یک کبوتر خون آلود روی زمین
با بال شکسته در هوا چه کنیم؟
تو دردناکی و چیزی جز مرگ نیستی
با دردت چیکار میکنی؟
در میان دلقک های گمنام
آنها چیزی جز کاری نیستند که شما انجام می دهید
متعلق به دسته تاریکی تاریک است
برای عزاداری شغل خود چه می کنید؟
در این مکان که آشنا غریبه است
غریبه، آشنا، چه کار می کنی؟
شما توسط مارها و مارها احاطه شده اید
اگر اژدها عصا نباشد چه خواهید کرد؟
کجای این مدت گم شدی؟
تو این وسط چیکار میکنی؟
مسیح بر اثر جدایی از الیاس درگذشت
تو غیبت ایلیا چیکار میکنی؟
فرشته ها این را قبول ندارند
به بهشت چه دعایی می کنی؟
نابودی طبیعت و سرنوشت شماست
با وقف از مرگ چه می کنی؟
وقتی سرنوشت شما را به حال خود رها می کند
وقتی تسلیم نمی شوید چه می کنید؟
شما از کسالت علما بیکارید
و ای گناهکاران پارسا چه می کنید؟
در این سرزمین خالی از مرگ
اگر شیمی مهر و موم شد چه باید کرد؟
هنوز کسی این سوال را نپرسیده است
اگر جواب ندهید چه می کنید؟
تو ساکت می مانی و باز می گردد
این صدا به گوش تو می رسد: داری چه کار می کنی؟
چرا به سقف خیره شده ای؟
آها، با من، آها! چه کار میکنی؟
شما با همان سوال بی پاسخ مانده اید
تو ماندی و دوباره چه می کنی؟