به گزارش خبرگزاری بازتاب آنلاینخاطرات تاج السلطنه یکی از مهم ترین زندگی نامه های دوران قاجار است. زهرا ملقب به تجل السلطنه نویسنده این خاطره است یکی وی از دختران نامدار ناصرالدین شاه و از زنان شاخص مشروطه است. او همتای ربیع الثانی در سال 1301 شمسی بهمن بود و در سی و پنجمین سال سلطنت پدرش در ماه 1262 به دنیا آمد و بعدها (ظاهراً پس از جدایی از همسرش که در رشته ادبیات و تاریخ تحصیل کرد) به این خاطرات پرداخت. ، فلسفه و غیره). ، نوه و معلم عمه اش و البته به توصیه او نوشت. خاطرات او که در سال 1361 به ابتکار سیروس سعدوندیان مورخ و استاد سابق دانشگاه تهران در انتشارات تاریخ ایران منتشر شد، داستان زندگی تاجالسلطنه از تولد تا جدایی از همسرش را در بر میگیرد. یکی یکی از نکات جالب در این کتاب روایت تاج السلطنه از حرمسرای پدرش ناصرالدین شاه است. وی در بخشی از خاطرات خود حرمسرای ناصری را چنین توصیف کرده است:
حالا لازم بود چیدمان حرمسرا و عادات پدرم را بیان کنم [و] اخلاقشون رو براتون مینویسم[…] این کاخ در وسط شهر قرار داشت که به آن ارگ با مساحت محدودی می گفتند. مزرعه بسیار بزرگ و وسیع بود و صد سال پیش ایجاد شد. عمارت اطراف آن، در شرق و غرب، جنوب و شمال، از اتاق های به هم پیوسته تشکیل شده است. و دور تا دور این حیاط دوبل است [دوطبقه] مجهز به حصار آهنی آبی بود. در واقع کلاه زیبایی بود از همه نوع [و] انواع تزیینات در مد امروزی. و این ساختمان به نام خوابگاه و برای پدرم بود. و این عمارت به آقا نوری خان خواجه که در واقع نایب اعتمادالحرام بود سپرده شد. و همینطور تمام کلیدهای کاخ سلطنتی و درهای حرم از داخل و خارج به این خواجه سپرده شد.
[…] ساختمان های اطراف بین تمام بانوان سلطان تقسیم شد. و چند حیاط اندرونی و بیرونی بود که در آن خانه ها بود. پدرم اعلیحضرت حدود هشتاد زن و کنیز داشت که هر کدام ده تا بیست نفر مرد و خدمتکار داشتند، تعداد زنان حرمسرا به پانصد و ششصد و هر روز یا خانمها و یا آقایان می رسید. [و] خدمه گروهی از بستگان و قبایل خود را پذیرفتند. و هر روز حدود 800 تا 900 زن در حرمسرا بودند و همه این زنان خانه، حقوق و شهروندی بر اساس ثروت داشتند. [و] بنده [و] همه مایحتاج بیرون [و] آنها اتاق های جداگانه داشتند و به ندرت پیش می آمد که دو زن یک خانه داشته باشند، به جز همسران جدید که از روستا و مناطق اطراف انتخاب می شدند. آنها این را به زنان واگذار کردند تا برخی از آداب و رسوم را بفهمند و بعد خانه خودشان را گرفتند.
از مجموع این زنان تنها هفت تا هشت نفر صاحب فرزند شدند و بقیه بدون فرزند بودند. خدمتکاران سلطنتی در یک دادگاه جداگانه تحت نظارت یک رئیس زندگی می کردند[ند]. و این کنیزان همگی ترکمن و کرد بودند که در حادثه ترکمن اسیر شدند. اما همه آنها خوش تیپ و زیبا بودند و علاوه بر کنیزان، صیغه هایی هم بودند که سرشان یک ترکمن بود و خانمی را «معمولاً» صدا می کرد. او زنی کاملاً خوش تربیت و خیرخواه بود و این خدمتکاران را به خوبی اداره می کرد. مخارج این کنیزان همگی در دست خود او و حقوق آنها نیز در دست خود او بود و هر فرد برای هزینه های اضافی مبلغی از دولت دریافت می کرد.
امین اقدس، خدمتکار غریبه شد
امین اقدس نیز دستگاه جداگانه ای داشت و خزانه کوچک شاهی پیش او بود. و چون برادرزاده ای داشت به او نزدیک بود [منظور ملیجک است]. و این شخص محترم، کردی از گروسی و از طایفه کشاورزان و بیابان نشینان بود و این شخص خدمتگزار پیش از جیران بود که در چندی پیش نزد اعلیحضرت سلطان بسیار مورد احترام و محبت بود. پس از مرگ جیران، او پدر گربه می شود و پس از مرگ و ناپدید شدن گربه، برادرزاده او که شریک گربه بود – ملقب به بابری خان – به سلطان نزدیک شد و به تدریج این کنیز از طریق این برادرزاده به مقامات عالی رتبه ارتقا یافت.
گفتگوهای همسران پادشاه
پدرم از اول بهار هر سال مسافرت می کرد و در تمام بهار و تابستان و پاییز در راه بود. از شکار و سوارکاری لذت می برد. ابتدا برای آشپزان به سرخهسار رفتند. یکی برای خانم ها تفریح بسیار خوبی بود. اگرچه شما مطمئناً جزئیات را می دانید. اما من در اینجا برای شما توضیح خواهم داد.
در یکی در کوچه های طویل باغ چادر زدند. عرض و طول این خیمه بیست ذراع است. تمام طول چادر در دو طرف تاسیسات [سینی رویینِ بزرگ و گرد] و انواع غذا در او بود. قرار شد همه بزرگان و بزرگان و وزیران دور هم بنشینند و اینها را تمیز کنند و تقدیم کنند و پدرم که حضور داشتند ابتدا آنها را با دست خود در کاسه بریزد. و سپس بقیه را بریزید و شروع به پخت کنید. در تمام مدت آشپزی قرار بود رقصنده آهنگ بزند، انواع بازی ها اجرا شد و خانم ها به تماشای آن رفتند. بعد از تماشا برگشت، سرآشپزها آمدند و تقسیم کردند. و یکی غذاهای خوشمزه زیادی بود که سیر نمی شدی. پس از اتمام پخت و پز به سلطان آباد یا نیاوران و از آنجا به پشتکوه می رفتند.
… این نوع سرگرمی ها در طول روز و شب به طرق مختلف در اختیار این زنان قرار می گرفت و در دنیای فانتزی نمی توان چیزی تصور کرد، چنین زندگی شیرین و آسانی برای بشریت، به جز آنها، بدون مه، نه. پریشانی، بدون درد و بدون سردرگمی در کل. سال به ملاقات او نرفت. و من مطمئنم اگر کسی از او بپرسد: “کار سخت شما چیست، او با تعجب فوق العاده به آن نگاه کرد، در پاسخ بی حرکت ماند، او متوجه نشد که چیست؟” و چون ستاره سرنوشت آنان غروب کرد و پس از کشتن سلطان از قصر خارج شدند، در اندک زمانی همگی مردند. تعداد بسیار کمی از آنها باقی ماندند …
این خانم ها اغلب دوتایی یا سه نفره با هم دوست بودند. بیشتر روزها جشن می گرفتند، لسکنه می نواختند (چهره های مختلف الوان مسخره است که از مقوا درست می کنند) و شام می گفتند و می خندیدند. و همه متدین و مکلف به روزه و نماز بودند. آنها همیشه می خواستند در دکوراسیون و لباس از یکدیگر پیشی بگیرند تا خود را خارق العاده جلوه دهند و توجه سلطنتی را به خود جلب کنند. غروب هر روز و دو سه ساعت دو سه ساعت در مستراح بودند و لباسهای رنگارنگ می پوشیدند و خود را رب الامام می کردند و به محضر حضرت سلطان می رفتند، ولی ما هیچ امتیازی نداریم. از آنها در حضور حضرت سلطان. نبود به جز یکی از آنها که همه او را دوست داشتند و توجه بسیاری را به خود جلب کرد. زن جوانی بود تقریباً بیست ساله، قد بلند، با موهای سیاه و پوست لطیف سفید، چشمانی بی نهایت زیبا و مست، مژه ها به عقب برگشته بود. بسیار دلپذیر، خوش رفتار. با تمام رحمت حضرت سلطان، متواضع، متواضع، مهربان و بسیار ساده و بدون آرایش. پدرش که باغبان است، اصلاً تحصیلات متمدنی ندارد. (این زن معروف به خانم باشی دختر باغبان اقدسیه بود که شبیه جیران زنی بود که به ناصرالدین شاه علاقه زیادی داشت. رجوع کنید به ک. دوستعلی خان معیرالممالک، یادداشتهای خصوصی. زندگانی ناصرالدین شاه، چاپ تهران: 1351، ص 48.
و ما باید این زن را بشناسیم. زیرا بدخواهان و کسانی که به او حسادت می کردند و نمی توانستند در موضع لجاجت در کنار او بایستند، پس از ترور حضرت سلطان، او را متهم کردند و لکه دار کردند. اما می دانم که او از این گناه آزاد است. زیرا اگر پدرم را دوست نداشت، اقتدار شخصی خود را دوست می داشت و هرگز به کشتن او و تحقیر خود راضی نمی شد. (خاطرات تاج السلنه ص 20-13)
۲۵۹