اثاثه داستان داستان پسری را روایت می کند که یک بیماری کشنده و نادر به نام جذام لپزی دارد. مادرش پسر را در یک اتاق کوچک و زندانی نگه می دارد تا از بروز بیماری جلوگیری کند. اتاقی که به نوعی تابوت زنده او می شود. این اتاق عایق ، ثابت و کنترل شده ، زندگی اجباری و فقط دنیای آن است.
به گفته بازتاب آنلاین ؛ پسر ، با گذشت زمان ، فروپاشی روانشناختی می شود. ذهن او پر از کابوس ها ، توهمات و احساس جدایی کامل از دنیای خارج است. در این فرایند ، او سه بار “ارسال” شده است: اول ، تسلیم جسمی به بیماری. دوم ، تسلیم ذهنی به تنهایی و انزوا ؛ و سرانجام ، تسلیم فلسفی یا وجودی به بی معنی بودن زندگی.
در این داستان ، مارکز مفهوم زندگی را در یک زندانی خود ساخته یا زندانی بررسی می کند. فضای داستان بسیار خفه کننده ، سورئال و روانکاوی است. اگرچه با فرمت کلاسیک و واقع بینانه تر نوشته شده است ، اما نشانه هایی از استعداد مارکز در ساختن دنیایی با مرزهای واقعیت و خیال وجود دارد.