ما را دلت نخواست، ندانم چرا نخواست

بیمار تو ز هیچ طبیبی دوا نخواست

الف

بر ما دلت نسوخت، ندانم چرا نسوخت

ما را دلت نخواست، ندانم چرا نخواست

————-

د٠تی را سخن نکنی به من رسی

نظارهٓ جمال٠تو خاموشی آورد

——————–

عشقبازان دیú¯Ø±Ù†Ø¯ Ùˆ عشق سازان دیگرند

آنچه ØØر٠داشت

—————-

عمریست Ú©Ù‡ من در سر، سوØØای٠Ù

وŒÚ© Øهر خبر دارند من از …

—————–

ای به عهØØت بدل

من یکی زان پارسایانم کرØده‌ای

—————–

از خویش برون رو ز در٠خویش درون آی

تا گم نشوی گم شدهٓ خویش نیابی

————–

آن گ٠رد٠Øرم گردد Ùˆ این گرد٠خرابات

من گ٠رد٠سرت گردم

———————

ای خون خلقی ریخته وانگه از آن خون ریختن

ØØØت تو دارد خبر نه آلودگی

——————-

گ٠تم به رغم دشمنان آسایشی یابم ز تو

استغ٠راللْه زین سخن عشق تو و آسودگی

——————-

تی چون تو چرا در

مگر از ننگ چون من بت پرستی

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما