اظهارات مجید مجیدی درباره ابتذال در سینما و جفایی که به پیامبر شده است

اظهارات مجید مجیدی درباره ابتذال در سینما و جفایی که به پیامبر شده است

وی ادامه داد: اگر یادتان باشد در جشن صد سالگی سینما که من در سال ۷۷ دبیر آن بودم، بیانیه‌ای خواندم. آنجا جمله‌ای گفتم که بعدها خیلی برجسته شد؛ آن روز گفتم صدای پای ابتذال می‌آید و هشدار دادم که دیری نمی‌پاید که این ابتذال پیکره سینمای ایران را بگیرد. امروز پلتفرم‌ها آثار مخربی از جهت هنری و ساختاری دارند که نسبتی با سینما، مردم، زندگی مردم و اندیشه و فرهنگ هویت بومی ما ندارد.

سینمای جوانان پشتوانه سینمای ایران است

این کارگردان باسابقه گفت: من باج نمی‌دهم، اما معتقدم سینمای ایران در آینده قرار است به دست شما گره‌گشایی شود، بذر جدیدی از سینمای جوانان در آن زده می‌شود. سینمای جوانان این امیدواری را داده که می‌تواند پشتوانه سینمای ایران باشد، من می‌دانم شما در چه محرومیتی برای فیلمسازی به سر می‌برید اما این رنج جزیی از ذات هنر است و می‌تواند شما را به مرتبه بالاتری برساند. امید من به شما جوانان و نسل جدید شهرستان‌هاست.

مجیدی در ادامه با انتقاد از استفاده اغراق‌شده از تکنیک‌های جدید و فناوری‌های نو در عکاسی و فیلمسازی، گفت: گرچه فناوری‌های جدید فرصت‌های طلایی را برای سینماگران به وجود می‌آورد اما به همان اندازه می‌تواند بچه‌ها را تنبل کند و خلاقیت و وجوه هنری را از آن‌ها بگیرد. یادم است یکی از فیلمسازان جوان فیلمی ساخته بود و اصرار داشت فیلمش را ببینیم. کارهای فنی آن را انجام نداده بود. ۱۰ دقیقه از آن را دیدم و آن کارگردان در حین تماشای فیلم توضیحاتی ارایه می‌کرد که قرار است در برخی صحنه‌ها چه شود اما بعد از یک ربع تماشای آن فیلم را ترک کردم و گفتم پس فیلمت کجاست؟ اینکه همه‌اش شد توضیح!‌ می‌خواهم بگویم چنین چیزهایی ذهن شما را تنبل می‌کند. انگار برخی بخش خلاقیت می‌خواهند به دیجیتال بسپارند.

این کارگردان با اشاره به ساخت «بدوک» گفت: این فیلم را در سیستان و بلوچستان کار کردیم. آن زمان دوربین ۲C داشتیم. دوربینی که برای دوبله کاربرد داشت و برای صدابرداری سر صحنه نبود. وقتی دوربین روشن می‌شد، مثل موتور جت صدا می‌داد و تمرکز همه را از بین می‌برد، بعدها که دوربین بی‌ال و بی‌صدا آمد این امکان را ایجاد کرد که صحنه را بتوانیم کنترل کنیم ما آن موقع همه چیز را در لانگ‌شات می‌دیدیم حتی کلوزآپ را هم در لانگشات می‌دیدیم نه مانیتوری وجود داشت نه چیزی. همه چیز را در لانگ شات تجربه می‌کردیم. یعنی انتقال احساس، بازی‌ها، چیدن فضا، لوکیشن و همه چیز را باید در لانگ شات تجربه می‌کردیم، این‌ها اما باعث می‌شد ما روی دقت و تماشای درست وقت بگذاریم پس وقتی می‌خواستیم لوکیشن ببینیم به عناصر رنگی آن هم فکر می‌کردیم این باعث می‌شد وجوه خلاقانه زنده و زنده‌تر شود.

حس کردم دیجیتال رابطه من با دنیای هنر را قطع می‌کند

وی عنوان کرد: اولین فیلم خودم که دیجیتال کار کردم فیلمی در سینمای هند با نام «آن سوی ابرها» بود که خیلی برایم جذاب بود به این فکر می‌کردم که این همه امکان برای کار وجود دارد اما احساس می‌کردم رابطه من را با دنیای هنر قطع می‌کند. اما وقتی در دوران گذشته در لانگ شات کار می‌کردم تاثیر فضای اطراف را می‌دیدم. دیجیتال ما را در زاویه بسته‌ای محدود کرده که فقط در آن قالب باید زندگی و کار کنیم اما مهم این است که شما به عنوان فیلمساز این قالب‌ها را بشکنید. فیلمسازی موفق است که بتواند خوب نگاه کند، ما باید به همه جزییات دقت کنیم و در کار استفاده کنیم. معتقدم بچه‌ها درحوزه‌های مختلف از لباس و موسیقی گرفته تا همه اجزا باید خوب نگاه کنند و این موضوع موثر است.

کارگردان «بچه‌های آسمان» مطرح کرد: معمولا ایده‌ای ما را جذب می‌کند اما سوال این است که باید به این ایده چگونه بپردازیم تا به روایتی برای زندگی جاری ما تبدیل شود، این مهمترین بخش است که زیست شما به آن کمک می‌کند پس بزرگترین سرمایه شما زیست شماست. درست تماشا کردن، تحقیقات میدانی و… همه و همه خیلی به شما کمک می‌کند. گرچه خواندن کتاب‌های فیلمنامه‌نویسی خوب است اما آن‌ها شما را فیلمساز نمی‌کند، پس تماشا کردن مهم است تحقیقات میدانی هم معجزه می‌کند.

وی افزود: وقتی با فضا یگانه می‌شوید آن وقت همه چیز را مال خود می‌کنید. جالب است که بگویم وقتی داشتم فیلم «بچه‌های آسمان» را می‌ساختم و ازآنجایی که دوست داشتم از آدم‌های عادی برای تاثیر بیشتر برای جلوی دوربین استفاده کنم از پدری نابینا استفاده کردم. البته من منکر استفاده از چهره‌های نیستم ولی دوست داشتم آدم‌های قصه را از کوچه و خیابان انتخاب کنم. در «بچه‌های آسمان» هم پدری نابینا در قصه داشتیم. به ذهنم رسید که به مجتمعی که معلمان نابینا دارد، بروم. آنجا که رفتم اتفاقات عجیب و غریب افتاد بچه‌هایی را دیدم که به شکل شبانه‌روزی درس می‌خواندند.

سفری خاص با سه نوجوان نابینا

مجیدی ادامه داد: دیدن این بچه‌های نابینا و حس اینکه آنها چگونه می‌توانند غربت و دوری از خانواده را تحمل کنند من را تحت تاثیر قرار داد. فکر می‌کردم این خداوند رحمان چرا این بچه‌ها را به شکل نابینا خلق کرده است. دنبال یک سری سوال‌های خودم رفتم. بعد از ساخت «بچه‌های آسمان» باز به آن مجتمع رفتم هر چه بیشتر با آن‌ها آشنا می‌شدم سوالاتم بیشتر می‌شد، نمی‌توانستم آن‌ها را درک کنم چون نوع زندگی آن‌ها برای من عجیب غریب بود. تصمیم گرفتم سفری با آن‌ها بروم در حالی که قصد فیلمسازی نداشتم.

وی افزود: این بچه‌ها از طریق صدا تجربه زندگی را منتقل می‌کردند. به ذهنم رسید که تمام تجربیات آن‌ها از طریق حس شنوایی است پس به این فکر کردم که تجربه حضور آن‌ها در طبیعت و برخوردشان با باد و باران چگونه می‌شود. پس سه نفر از این بچه‌ها را انتخاب کردم و با هم سفری به شمال رفتیم. به آن‌ها نگفتم کجا هستیم چون دوست داشتم آن‌ها دست به کشف بزنند و من هم به کشف برسم.

کارگردان «رنگ خدا» در ادامه گفت: تصورم این بود که آن‌ها را با جهان ناشناخته‌ای آشنا می‌کنم اما همه چیز برعکس شد. به جنگلی رفتیم. محمدرضادلپاک صدابردار باسابقه سینما را هم در این سفر همراه بردیم. در جنگل یکباره یکی از بچه‌های نابینا گفت چه نور خوبی! این جمله برای من خیلی عجیب بود، چون آن‌ها نابینای مطلق بودند. از آنجایی که می‌خواستم کشف کنم تا ببینم این نور چیست چشمانم را بستم و با آن‌ها حرکت کردم. فکر کردم ازطریق گرمای خورشید نور را فهمیده‌اند اما تابش خورشید آنچنان گرم نبود.

مجیدی ادامه داد: دوباره جلوتر که رفتیم نور را حس کردند. از آن‌ها پرسیدم این نور چگونه است. دیدم نسیمی که شاخه‌های درخت می‌پیچد به عنوان نور می‌بینند و دیدم که چقدر هستی را زیبا می‌بینند، ولی وقتی صدای رودخانه را شنیدند ترسیدند و گفتند صدای خرس است، گفتند امکان ندارد صدای آب باشد چون آب مهربان است، اما این صدا وحشی است. با ترسی لب آب آمدند اما دستشان را آرام آرام گرفتیم و با آب آشنا کردیم. من دیدم آن‌ها همه چیز را مال خود می‌کنند اما ما چقدر از هستی دریافت داریم؟ انگار ما دچار روزمرگی می‌شویم در حالی که هستی یک چرخه تکرار نیست‌.

این کارگردان سینما مطرح کرد: در بخشی از سفر یکباره دیدم که آن‌ها ساکت شدند و دیدم سنگ‌های لب رودخانه را لمس می‌کنند، آنها لمس می‌کردند و گمان می‌کردند چیزی روی آن‌ها نوشته شده است چون تمام دنیای آن‌ها با حس لامسه درک می‌شود. به آن‌ها گفتم چه چیزی روی سنگ نوشته شده است گاهی می‌گفتند روی سنگ کلمه الله نوشته شده است، که من آنجا خیلی منقلب شدم. اینکه می‌گویند همه هستی تسبیح خدا را می‌کنند، را به عینه دیدم.

فیلمسازی مانند کشف است

وی با تأکید بر اینکه آن سفر مقدمه ساخت «رنگ خدا» شد، ادامه داد: در حالی که من دنبال سوالات خودم بودم اما گویی آن‌ها دست من را گرفتند و به یک جهان ناشناخته‌ای بردند. این‌ها را گفتم تا بگویم فیلمسازی مثل کشف است پس تا قصه و موضوع برای شما ته‌نشین نشود و با شما یگانه نشود آن اثر به یک اثر خوب تبدیل نمی‌شود. مثلاً بارها فیلمنامه‌ای را تا مرحله پیش‌تولید برده‌ام اما به یکباره آن را کنار گذاشتم چون فکر کردم خودم با آن یگانه نشدم فیلمسازی ابتدا باید از صافی وجود شما عبور کند. خواهش من این است که از قلمرو خود بیرون نروید، در محل زیست خود اثر بسازید به آن ایمان داشته باشید.

فیلمنامه «بچه‌های آسمان» را همه رد کردند!

مجیدی گفت: آن زمان که می‌خواستم «بچه‌های آسمان» را بسازم آن را همه جا رد کردند از فارابی، تلویزیون و حوزه هنری تا جاهای دیگر به من می‌گفتند مگر این فیلم می‌شود؟ این یک کار ده دقیقه‌ای است، این چه قصه‌ای است؟ حتی دوستان خودم می‌گفتند این چه قصه‌ای است اما سه سال رویآن ایستادم. می‌دانستم که یک فیلم خوب می‌شود چون آن را زیست کرده بودم. آن حس و عزت‌مندی را دیده بودم. در دوره‌ای در دهه هفتاد موجی از سینمای تلخ و گزنده اجتماعی مد شده بود که اتفاقا می‌خواستم مقابل آن نوع سینما، فیلم دیگری بسازم. کانون پرورش فکری هم با شرط و شروط و باواسطه‌ای پیش آمد چون می‌گفتند «بچه‌های آسمان» به درد یک فیلم کوتاه می‌خورد با این حال برعکسش هم اتفاق افتاده است فیلم‌هایی بودند که همه می‌گفتند بساز اما خودم به آنها باور نداشتم ‌و نساختم.

این فیلمساز اظهار کرد: با همه این توصیفات اما مراقب باشید که این باورمندی به خودشیفتگی منجر نشود. نکته دیگر این است که در فیلمسازی به ویژه در نگارش فیلمنامه، گروهی عمل کنید. این موضوع به خلاقیت شما کمک می‌کند. سه چهار نفره درباره یک فیلمنامه بحث کنید و بنویسید. ریسک نکنید وتنهایی ننویسید. چون یک فیلم را گروهی از آدم‌ها می‌سازند. یادم است در «بچه‌های آسمان» در انتخاب فیلمبردار اشتباه کردم در حالی که او در عکاسی زیردستی بود اما فیلمبردار خوبی نبود. اتفاقا چند روز هم سر صحنه آمد اما دیدم حالم از صحنه‌هایی که می‌گیرد بد می‌شود و فیلم در حال نابودی است پس کنارش گذشتم بعد مرحوم ملک‌زاده را آوردم که عین شکارچی برای من بود ساعت‌ها پشت ویزور می‌نشست.

چرا کمتر سراغ بازیگران چهره می‌روم؟

وی با بیان اینکه به رج زدن در سینما اصلا معتقد نیست اما این روش را توصیه نمی‌کند، مطرح کرد: یکی از دلایلی که من سراغ بازیگران چهره نمی‌روم این است که آنها به تکرار می‌افتند دوست دارم آدم‌ها در فیلم‌هایم بکر بکر باشند. چون فیلم تماما حس است و باید بتوانید حس‌ها را به خوبی منتقل کنید.‌ تجربه بازیگری من هم در کارم تاثیر داشته است چون می‌دانم بازیگری که جلوی دوربین است چه فشاری رویش است. با این حال یکی از راهکارهای ما  در فیلمسازی این بود که برخی سکانس‌ها را در تمرین می‌گرفتیم مثلا در «بید مجنون» پرستویی نمی‌دانست چه ضبط چه پلان‌هایی اصلی و کدام تمریناست. حتی یک جاهایی او را فریب می‌دادیم و نمی‌گرفتیم!

لباسی که به تن «بچه‌های آسمان» نشست

وی در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه فیلم‌های او مستندگونه است گفت: هیچ مستندی واقعی نیست آن فیلمی مستند است که در آن تصرف کنید. دلیلی ندارد الزاما آن چیزی که واقعی است در فیلم باشد چون ذات سینما ساخت واقعیت است پس آن چه که آن را نجات می‌دهد یگانه شدن شما با فیلم است. همه اجزا در فیلم بسیار مهم است. خیلی وقت‌ها یک لباس، یک رنگ مسیر فیلم را عوض می‌کند مثلا در «بچه‌های آسمان» برای علی دنبال یک پلیور بدون آستین می‌گشتیم، بسیار گشتیم اما پیدا نکردیم آخر سر تن یک بچه دیدم و پیش مادر او رفتیم و آن پیراهن را گرفتیم و آن وقت بود که علی، علی شد.

وی در بخش پرسش و پاسخ‌ها درباره انتخاب لوکیشن «آواز گنجشک‌ها» گفت: لوکیشن همیشه جزو کاراکتر فیلم است لوکیشن مثل بازیگر فیلم است و باید هویت داشته باشد و جزو شخصیت فیلم باشد. خیلی وقت‌ها لوکیشن‌ها باید ساخته شوند.

مجیدی درباره اینکه چگونه فیلم نباید به ورطه شعارزدگی بیفتد توضیح داد: فرمول ساده‌ای به شما می‌گویم، فطرت انسانی زبان ابدی و ازلی است. واژه‌هایی مثل «محبت»، «گذشت»، «فداکاری»، «ایثار» و…. وجوه معرفتی درباره همه است ما نمی‌توانیم بگوییم انسان‌هایی در گوشه دنیا هستند که محبت و عشق را نمی‌فهمند یا وجود خداوند را درک نمی‌کنند همه این‌ها در وجود ما تعبیه شده است. وقتی به این زبان نزدیک می‌شویم این زبان زبانی همه گیر و جهانی است اما همین موارد به محض اینکه از وجوه فطری بیرون می‌آید و تبدیل به ایدئولوژی می‌شود همان جاست که پس زننده می‌شود پس به وجوه معرفتی و فطرت انسانی نزدیک شوید.

اشتباه بزرگی که در حق «رنگ خدا» مرتکب شدم

این کارگردان سینما ادامه داد: جالب است که بگویم من در «رنگ خدا» اشتباه بزرگی کردم که آن هم بر اساس همین مسایل ایدئولوژیک بود. نام فیلم رنگ خداست اما در ترجمه به من گفتند نام آن را رنگ بهشت بگذاریم. به من گفتند رنگ خدا خیلی شعاری است. اما در اکران عمومی در فرانسه یکی از منتقدان سرشناس لوموند گفت نقد جدی به اسم این فیلم دارم و حیرت می‌کنم که چرا چنین نامی گذاشتید وقتی اسم فارسی آن اینقدر زیباست چرا در ترجمه نام آن را رنگ بهشت گذاشتید.

وی گفت: در مواجهه با برخی از فیلم‌های ایرانی می‌گویم فقط کره‌ ماه آن را ندیده، چون همه جای دنیا آن را دیده‌اند. اما فیلم به محض اینکه ایدیولوژیک شود اصلا حرکت نمی‌کند بنابراین وجوه فطرت بشری مهم است اصلا پیامبران برای همین آمدند، پیامبران آمدند تا وجوه فطرت بشری را احیا کنند هنر هم برای همین است اما در کشور ما همه چیز سلیقه‌ای است. مدیران به محض اینکه می‌آیند می‌خواهند آدم‌ها را شکل دهند، همه چیز را سیاسی کنند ونتیجه آن هم می‌شود همین سینمای بی‌هویت.

مجیدی در بخش پایانی درباره ساخت فیلم «محمد(ص)» هم گفت: فیلم مصطفی عقاد تماما درباره جنگ است انگار که پیامبر اسلام در تمام طول عمر خود در حال جنگ بوده که این جفا به پیامبر اسلام است. پیامبری که رحمت العالمین‌ است تنها دو فیلم درباره او ساخته شده است. نباید نگاه سیاسی اسباب این شود که اصل را با فرع قاطی کنیم، ممکن است به خیلی چیزها اعتقاد داشته باشیم اما یاد بگیریم این‌ها را از هم تفکیک کنیم. نباید پیامبر اسلام با نگاه سیاسی تحلیل کنیم. بایدآزاداندیش باشیم. با نگاه باز باید درباره این موضوع قضاوت داشته باشید.

در پایان این کارگاه، مجید مجیدی با فیلمسازان جوان حاضر در شصت‌ونهمین جشنواره منطقه‌ای سینمای جوانان– مشهد عکس یادگاری گرفت.

شصت و نهمین جشنواره منطقه‌ای سینمای جوان مشهد–مهروشید ، ۱۷ الی ۲۰ شهریور ماه ۱۴۰۳ به دبیری محمد حسین زاده و میزبانی انجمن سینمای جوانان ایران–دفتر مشهد در حال برگزاری است.

۲۴۵۲۴۵

منبع: بازتاب آنلاین

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما