اخبار فناوری و تکنولوژیفناوری

هشت تن در هشت معنی شهره اند*

از روز خبرنگار تا کودتای نافرجام بیست و پنجم مرداد

۲۵عصر ایران؛ احسان اقبال سعید –  گاه در تصور بی تسلسل سالها و روزنماها در گاهشمار تصادفات غریبی رخ می دهد که دل می خواهد و جان نیز می نالد که بر گذر بنشین و شادانه تنها تاملی کن و بگذر…هفدهم امرداد ماه را روز خبرنگار نام نهاده اند و هشت روز بعدترش سالگشت کودتای نافرجام بیست و پنجم مرداد ماه است. همان طفل نارسی که یبکاره و در فاصله‌ی سه روز درختی تاور و بی ثمر گشت..برای همین خیالات و همان روزها کلماتی را بر صفحه رقم می زنم  کو باور دارم “نقش است بر جریده ی عالم دوام ما…”

خبر در باور پیشتر ما معنی ناخوشایند پیغام‌آور درگذشت و فقدان کسی بود و شنفته ایم قاصد سق‌سیاه خبر آورد خواجه مرد….خبر انگار با کاویدن تباهی‌ها و پرده افکندن از آستان تا پیش ازآن ستر و در نهان میانه داشت و آدمیان گردن ستبر دگر نمی توانستند بر گذر زردروی باشند و در حذر سیب سرخ حوا را تا انتها به دندان نیش و پیش بدرند..

حکایت چند تنی از این نگارندگان و اهالی کلمه و معنا اما غریب‌تر است..خواستم از منوچهر سخایی بگویم…مخبر پارلمانی روزنامه ی کیهان که بعدتر خنیا و رامش را گزید و شنیده اید “جوونی هم بهاری بود و بگذشت/ به ما یک اعتباری بود و بگذشت”. از خبرنویسی و دمپر سناتورها و وکلای جوان رفت تا خواندن از جوانی‌های هدر شده و جان‌های روانه‌ی عدم شده در صبحگاهان خشمین تپه‌های اوین….

برادرش سرهنگ سخایی معروف است.همو که نامش بر گذرگهی گریان در میانه ی شهر مانده..سرهنگ مصدقی‌مرام شهربانی که عصرگهاان کودتا در کرمان، اجامر و سرهنگ اسفندیاری دخیل به بختیاری و زاهدی بسته شرحه شرحه اش کردند و هر تکه اش بر عبوری و برای عبرتی…

منوچهر به خواست مادر قطعه ی “پرستو” را برای برادرش خواند، “گلم بودی گلم بودی کجا رفتی/ تو که جون و دلم بودی چرا رفتی/هنوزم جای پات مونده لب طاقچه/ پاگون‌هایی طلات مونده لب طاقچه” و داروغه و عسس پاگونهای طلا را که اشاره به نشان و آویز نظامی سرهنگ داشت را تبدیل به گردن بند طلا کردند و کسی نپرسید یک مرد نظامی رشید را با گردنبند طلا چه کار؟ و بعتر بر سنگ کور خود منوچهر ترانه را تمام و کمال نگاشتند….

اما خبرنگار و روزنامه‌چی بی پروای داستان که حلقه پیوند میان این هشت روز است و معنای مرداد هم،  می توان سید حسین فاطمی دانست…جوان شوریده سری که اصفهان را برای پروازش بی پروا نهاد و بیداد در تقسیم ماترک اجدادی هم  روی گردانی اش از ایل و آل را سرعت داد تا راهی دارالخلافه شود.نخست “مرد‌امروز” محمد مسعود را می خواند.

نمی توانست لب های بیابانی و ترکیده از نینوای بی بینوایی را به تحسین آن مرد گذشته از جان نگشاید و نجنباد. با نوشتن و گرد کردن خبر برای مرد امروز مسعود  آغاز نمود.

با مردانگی مسعود امکان یک دوره تحصیل روزنامه نگاری در پاریس بواسطه حکمت وزیر فرهنگ وقت برایش فراهم آمد. فاطمی که بازگشت محمد مسعود  در شبی سرب‌آگین شد و همه پنداشتند تاوان درشتی با اشرف و قوام را داده  و تا سالها بعد کسی ندانست آمر و قاتل  خسرو روزبه از ارکان و قهرمانان حزب توده بود و سه دهه بعد شاملوی شاعر هم شعرش را از روزبه  پس گرفت و انگار نسروده بود:”وینان دل به دریا افگنانند/ به پا دارنده ی آتش ها…چه معصوم اند واژه ها و چامه و چکامه…چه محبورند بیت و ترانه ها…….براستی گل تنزه در زمین اختیار می روید و بس..

فاطمی شعله باختر امروز را شراره کرد و از معبر ستون و سرمقاله تا معاونت نخست وزیر و نیز وزارت خارجه شتافت. نصرالله شیفته همکار و یارش از مرد امروز تا باختر و میدان مشق روایت می کند کمتر کسی از همکاران تازه چشم دیدن فاطمی جوان را  در کسوت نو داشت….فاطمی تا پیش از این مورد توجه شاه جوان هم قرار گرفت و نشان و نیز سرایی برای خود ، عیال جوان و نیز طفل در راهش دریافت نمود. اما بیست و پنجم مرداد ماه همه چیز را دیگرگون رقم زد…

شب کودتایی نافرجام و به فرمان نصیری که آن روز افسری جوان بود به سرای او ریختند و کشان کشان بردندش و با انتهای تفنگ بر پهلوی بانوی باردارش نواختند..

کودتای نخست که در کیسه شد فاطمی سه سرمقاله آتشین برعلیه دربار و سلطنت نگاشت  و سه روز بعدش تاوانش را به جان پرداخت و شد تنها اعدامی کودتا بیست و هشتم مردادماه..همان روزها دو خبرنگار دیگر هم سرشت و سرنوشتی دگر یافتند..

یکی شد مختار کریم پور شیرازی که جریده اش شورش را به ارکان و ارگانی برای دولت مصدق تبدیل نموده بود، دربند شد و شبی بعد کودتا زنده و در پتو بر تنش کبریت کشیدند و به چشم خویش دید که جانش می سوزد..او که پروانه نبود؟ و برای اشرف در دل خواند “آن که دائم هوس سوختن ما می کرد / کاش می آمد و از دور تماشا می کرد” و مگر پلنگ سیاه دربار آن روزها بیکار بود تا سوختن فرزند پیشکار پدر فریدون توللی شاعر را بنگرد که همیشه تعجیل داشت…

حتی در مسابقه دو با ابراهیم گلستان همشهری بی اعتنا و متفرعنش…که توانست پس از دمی قلم زدن در نشریه گلستان پدرش در شیراز به تهران راه ببرد و بشود تناه عکاس دادگاه مصدق و فاصله ابراهیم تقوی شیرازی تا گلستان شدن را زود بپیماید.

دیگر مهدی میراشرافی که “آتش” را منتشر می کرد و همان صداییست که هنوز مانده و عصرگاهان کودتا در رادیو می گوید مصدق خائن ….”او به نعمت و مکنت رسید و سال ها بعد از آن مال گرد کرد…تفاوت است میان دو اهل خبر پس از مرداد داغ…یکی خبر می شود و خبرش را می آورند و دیگری ….

سرگذشت نعمت نصیری هم از آن بیست و پنجم داغ مردادی دگرگون شد..بختش بالا گرفت و در کنار رحیمی دو افسر برآمده از آن مرداد‌اند. برخلاف حسین فاطمی که باجناق رحیمی بود و راه بر ابن بابویه برد و دم آخر شعر فرخی را خواند..همان روزنامه نگار جریده ی طوفان که ساخت “آن زمان که بنهادم سر به راه آزادی/ دست خود از جان شستم از برای آزادی”.

 آن سه روز میان بیست پنج تا بیست هشت امرداد اما شگفتی های دگر هم در میان اوراق خود داشت. از خواجه نوری سفیر ایران در رم که به گاه کودتای نافرجان نخست و فرار شاه به بغداد و بعدتر رم از فاطمی وزیر خارجه دستور گرفت که به ملاقات آن خائن فراری(شاه) نرود و هیچ امکان و امکاناتی در اختیارش نگذارد..بی نوا نمی دانست چه کند…طرف این را بگیرد یا آن..

لاجرم گمان برد خورشید فاطمی تابیدن گرفته و از قرار دادن اتومبیل سفارت و نیز روی خوش به شهریار بی‌سرزمین ابا کرد و همان روزها یک ایرانی سرگردان به نام مراد اریه از کلیمیان وطن سخاوتمندانه دست چک و سوئیچ خودورو در اختیار شاه و ثریا نهاد و سه روز بعد داستان برای هر دوی این ها عوض شد..خواجه نوری از چشم افتاد اما مراد اریه که منتخب مجلس پانزدهم شد و در کنار خسرو قشقایی اعتبارنامه اش را رد کردند، صاحب اعتبار شد و آن چک صادره را تا دهه ها نقد نمود….

روزگار  آن کودتا گذشت و اوراق کاهی آن جریده های گرگرفته هم تنها برا مصحفات پررونق مقابل دانشگاه سرمایه اند اما در آن فضای کودتا زده که دخالت نظامیان در سیاست سکه و روال گشته بود می توان به ماهیت کودتای مرداد ایران با برخی کودتاهای همان حوالی و زمان‌ها نگاهی انداخت…کودتای افسران عراقی به پیشوائی عبدالکریم قاسم بر علیه نظام سلطنتی عراق که در حقیقت نظمی برجای مانده از پایان جنگ نخست جهانی با مدیریت برتانیا و فرانسه را برانداختند و سختن از ملیت عربی و نیز اندیشه و مرام اشتراکی گفتند…..

در افغانسان کمی پیشترش کودتا نه اما حرکتی ایلی/ الی توسط حبیب الله بچه سقا درمیگیرد تا مدرنیته ادعایی و در حال تکوین امان‌ا اله خان و ملکه ثریا را براندازد و تا چندی هم می تواند..اما نکته‌ی کودتا در این تامل غریب است..نه اندیشه ی برابری خواهی در کار است و نه صیانت از ارزشهای ملی و سنتی در حال اختضار و ستیز با  فرنگی مآب آمرانه…تنها دعوی نفت است و حفظ سریر و دولتی با نام ملی و جوانانی در آتش می شوند تا شعله ای بسوزد و هیچ کس ندانست براستی برای چه؟

*پیشانی نوشتار مصرعی از شعر سروده ی ملک الشعرای بهار می باشد.

منبع:عصرایران

مقالات جذاب با ارزش مطالعه بالا

دکمه بازگشت به بالا