سبک زندگی

خاطره بد یک ایرانی از جگرکی، دل برخی هموطنان را خون کرد!

بازتاب آنلاین: اخیرا خاطره تلخ یکی از کاربران توییتر از دوران دانشجویی مورد توجه کاربران قرار گرفته است.

«یک بار در ابتدای لیسانس رفتم قم جگر خوردم، یک سیخ صد تومان بود و دویست تومان داشتم، گفتم 2 سیخ جگر به من بده، گفت نمی توانم. کمتر از 5 تا بخور. گفتم من همچین پولی دارم اونم گفت 5 سیخ کمتر خرج نمیکنه و من تو 20 سال گذشته اینو فراموش نکردم.

انتشار این توییت باعث شده تا کاربران خاطرات مشابهی را به اشتراک بگذارند. محتوای این خاطرات البته معمولا تلخ است. یکی دو داستان شیرین هم داریم. به هر حال این مقاله به نوعی بیوگرافی ایرانیان در سال های اخیر است و احتمالا با خواندن «تجربه» به هیچکس آسیبی نمی رسد. با ما بمان.

اما خاطرات کاربران.

(نوشته این احادیث حفظ شده است):

سهیل نیز از قم نوشت: برای شرکت در کنکور به قم رفتیم. هتل یا مهمانسرا ندارد نبود. رفتیم حرم تا در را ببندیم. رفتیم پارک و روی چمن ها آب ریختیم تا نخوابیم. در نهایت هزینه یک تخت مدرسه را پرداخت کردیم. روزنامه ای انداختم کف کلاس و خوابیدیم!

سارا درباره مصائب تهران نوشت: تقریبا 10 سال پیش با تاکسی از میدون قدس به سمت حسینیه ارشاد رفتم، پولی برای پرداخت کرایه نداشتم. حداده، نقد نبود. قیمتش 2500 بود 1500 تومن داشت. راننده گفت پول شما را می گیرد. سر یک چهارراه راه افتادم.

خاطره بد یک ایرانی از جگرکی، دل برخی از هموطنان را خون کرد!

علی ملحی، روزنامه نگار: بچه که بودیم، مادربزرگم ما را فرستاد تا از سوپرمارکت نوشابه بخریم، بطری های خالی هم خریدیم، اما بطری ها کک قدیمی بود، آن پسر گفت من زمزم دارم و برای لیوان تسلیم نمی شوم، وای . یک کوزه بگیرید تا بتوانید نوشیدنی ها را باز کنید و زمزم را از لیوان در بطری کک بریزید! برگشتیم دنبال کوزه، مادربزرگم 4 بار به پسر فحش داد و گفت او را نمی خواهد.

رزا همچنین نوشت: همسرم به خاطر شغلش اگر از قبل رزرو کنیم در هر شهری که برویم ما را اسکان می دهد. اگر خالی باشد و رزرو نکنید، بعضی جاها پر از جمعیت است. یک سال داشتیم از قم می گذشتیم و هوا خیلی گرم بود. گفتیم: برویم دفتر ایشان در قم. از اونجایی که بچه من شش ماهه بود باید چند ساعت استراحت کنیم تا گرما کم بشه و بعد حرکت کنیم. وقتی رسیدیم و آنجا صحبت کردیم، با اینکه جا نبود، من را نپذیرفتند. نرو! رفتار بد آنها را هرگز فراموش نکرده ام. من نمی خواهم به آنجا برگردم.

رنگین کمان و خاطره ای خوش از شیراز: الان تو شیراز یه بار رفتیم جوجه کنتاکی خریدیم. گرسنه و گرم بودیم. وقتی مرغ را گرفتیم، به مهمانی گفتیم اگر می توانید مقداری نان اضافه بریزید. گفت کوشم کاکو چهار تا یا بیشتر بذارم اشکالی نداره؟

خاطره بد یک ایرانی از جگرکی، دل برخی از هموطنان را خون کرد!

خاطره تلخ هیل از دوران نوجوانی: من نوجوان بودم و قیمت تاکسی 200 تومان بود. یک بار زن جوانی که در کنار ما بود، حدود 200 تومۀ بسیار قدیمی با چسب به راننده داد. راننده با لحن بسیار تحقیر آمیزی گفت این چیه؟ آن ضرری ندارد. دختر گفت من دیگر ندارم. راننده گفت: این را نمی پذیرم. هیچی نده دختر بیچاره گریه کرد و پولی را که در دست داشت مچاله کرد.

و یک خاطره خوب دیگر: یک بار رفتیم شهری که به بخل معروف است. موقع شمارش کارت خوان نداشت و پول نقد داشتیم. آن شب یارانه ها برداشته شد و تمام دستگاه های خودپرداز بسته شد. کارت ملی را به او دادم که به من قرض بدهد و بعد پول برداشت کند، گفت برو این چه حرفیه؟ این یک خاطره خوب برای من است.

حنانه نیز به شیرینی نقل کرده است: یک بار در راه دبیرستان با دوستم برای خرید بستنی قیفی به بستنی فروشی رضا رفتیم. یکی ما کمتر خرید می کنیم. پرسید چرا هیچ کدام از شما بستنی نمی خورید؟ گفتیم اینقدر پول داریم. رفت و به ما بستنی داد و گفت این مهمون من است. من برای همیشه برای آن محله زندگی خواهم کرد.

پسر تورنتو: ربطی نداشتم، اما کوچکتر بودم، در مغازه شاگردی می کردم، برای کار به بازار مسلمانان می رفتم و حبوبات برای برنج و برنج کم می آوردم، زرشک پلو می خوردم، بنابراین زندگی زیادی اتفاق افتاد. و همینطور ادامه داد تا اینکه یک روز رفتم و همان جا برنج خوردم.

در توییتی از دوران دانشجویی او نیز آمده است: وقتی دانشجو بودم رفتم نزدیک دانشگاه میوه بخرم. به دوستم گفتم من 4 تا از این می خواهم. نداد گفت اینقدر نمی دهیم. من هنوز این مدل رو خریدم تا الان راهی برای کاهش دور. آیا باید بیشتر بخرم تا سلطان خوشش بیاید؟ چه شرم آور عزیزم!

خاطره بد یک ایرانی از جگرکی، دل برخی از هموطنان را خون کرد!

مسعود نیز ظاهراً اسیر نابرابری های روزگار است: کرونا هنوز داشت خیلی ها را می کشت. من در تجریش بودم و باران شدیدی می بارید. گلاب باید برم حموم. پاس بسته بود. من به تمام مطب های دکتر رفتم و هیچ یک از مشاغل آنجا به من اجازه ندادند که خدمتشان بروم. گفتند اگر بروی مواد مصرف کنی چی؟ برخی از آنها می گفتند باید بازدید کنید یا بخرید …

و یاد علی: من مدرک اولیه دارم یکی مقداری پول دارم که برات بفرستم یکی دیگر؛ این اتفاق نیفتاد. شب با بچه ها کباب شدیم. آرزو داشتیم، اما پول نداشتیم. رفتیم نشستیم با اون پول یه دل سیر کباب خوردیم. در روز موعود مابقی پول را برایشان آوردیم و از طرف دیگر پرداختیم.

منبع:برترینها

آویسا احمدی نیا

آوین احمدی هستم سردبیر و مدیرمسئول رسانه بازتاب آنلاین که سعی میکنم آنچه در ایران و جهان میگذرد را برای شما در این وبسایت به اشتراک بگذارم

مقالات جذاب با ارزش مطالعه بالا

دکمه بازگشت به بالا