به بهانۀ سی‌ و‌ پنجمین سال‌روز درگذشت رهبر فقید انقلاب

 عصر ایران؛ مهرداد خدیر– در سی و پنجمین سال‌روز درگذشت امام خمینی همچنان این پرسش قابل طرح است که راز موفقیت او چه بود و چگونه توانست به 2500 سال حکومت سلطنتی در ایران پایان دهد؟
 
   درست است که این 2500 سال پیوسته نبوده و چند صد سال از آن عملا زیر سلطۀ خلفا بوده ولی اصطلاحا از دیرینه 2500 ساله سخن به میان می‌آید.

   پیشتر و در دو سه نوبت با عنوان «خمینی، چگونه خمینی شد» به مهم‌ترین تفاوت‌ها و در واقع تمایزهای آیت‌الله خمینی با دیگر مراجع و روحانیون ارشد پرداخته بودم و چون در پیوند و ذیل این نوشته قابل مطالعه و مراجعه است تکرار نمی‌کنم.
 
   راز موفقیت آیت‌الله خمینی را باید در یک ویژگی ممتاز دانست و آن هم این که الگوی خود را شخص پیامبر اسلام قرار داده بود، حتی نه امامان چه رسد به فقیهان پیشین اگرچه به سید حسن مدرس به لحاظ رویکرد سیاسی علاقه داشت و بارها از او نام برده بود.

   اما چرا پیامبر اسلام؟ ابن خلدون جامعه شناس و مورخ مشهور عرب که اندیشه های او از شمال آفریقا تا دنیای عرب را دربرمی گرفت و 700 سال قبل که نشانی از جامعه شناسی به سبک امروز نبود یک جامعه شناس برجسته به حساب می‌آمد سخنی تاریخی درباره پیامبر دارد و آن هم این است که او تنها یک معجزه نداشت ( قرآن کریم) بلکه دو معجزه داشت: اولی: قرآن و دومی متحد ساختن قبایل متفرق و متشتت عرب. کاری که پیش از او از عهده هیچ رهبر دیگر اعراب برنیامده بود.

  ربط قضیه به آیت الله خمینی در قرن بیستم چیست؟ معجزه او (بلاتشبیه) متحد کردن گفتمان‌های متفاوت و گاه متضاد علیه گفتمان سلطنت بود. اگر پیامبر قبایل و طوایف را حول یک محور (‌گفتمان توحید در مقابل شرک و بعد یهود و مسیحیت) متحد کرد آیت‌الله خمینی 1400 سال بعد از پیامبر و 700 سال پس از تصریح ابن خلدون 8 گفتمان متفاوت را متحد کرد تا بر سلطنت که پایه های خود را یک به یک از دست داده بود و می‌خواست با دو گفتمان جلو برود چیره شود و شد و اگر آن هشت گفتمان بعد از پیروزی از هم جدا شدند به این خاطر بود که تنها علیه دشمن مشترک متحد شده بودند و خطای بزرگ شاه این بود که با همه آن 8 گفتمان هم زمان درافتاد در حالی که با نیمی از آنان می‌توانست ائتلاف کند.

آن 8 گفتمان از این قرار بودند:

 نخست: اسلام سنتی یا تشیع صفوی؛ این دو مهم ترین منبع مشروعیت سلطنت در ایران هم بودند و شاهان هرگز با آنها درنمی‌افتادند. ناصر الدین شاه اگر زنان متعدد اختیار می کرد همه با عقد شرعی موقت یا دایم با حضور عالمی بود نه بی ملاحظه و اگر شرح خوش گذرانی خود در فرنگ را می نوشت مراقب بود و می گفت شرابی آوردند و شربتی نوشیدیم! مرجعیت سنتی  تنها سلطنت شیعه در جهان را نمی خواست براندازد و نوع مواجهه آنان با کودتای 28 مرداد 1332 یا اعدام رهبران فداییان اسلام گویاست. اما شاه با تغییر تاریخ رسمی از هجری خورشیدی به شاهنشاهی یا جشن هنر شیراز یا حضور پزشک بهایی ( دکتر ایادی) دربارگاه امام هشتم یا شایعات درباره امیر عباس هویدا و حجاب صدای منادیان اسلام سنتی را هم درآورده بود. امام خمینی با این که در مراسم تشییع جنازه آیت الله بروجردی شرکت نکرده بود و با مشی آیت الله خویی در نجف اختلاف داشت اما هرگز رویاروی آنان قرار نگرفت و کاری کرد که پیروان آنان هم به مرور ذیل نهضت قرار گیرند و حالا نه آقای خویی که مراجعی چون آقای گلپایگانی و مرعشی نجفی را همراه کرد.

دوم: اسلام انقلابی؛ نماد این گفتمان بی گمان دکتر علی شریعتی بود. در حالی که مرتضی مطهری علیه او موضع گرفت و آیت‌الله مرعشی نجفی به برخی اندیشه های شریعتی نسبت  کفر هم داد امام اما با این موج همراه نشد و از انرژی یی که شریعتی آزاد کرد برای احیای جنبش بهره برد. در سال 51 وقتی سید احمد خمینی به پدر خبر داد نام فرزند را یاسر گذاشته امام خرده گرفت که چرا یاسر؟ برخی پنداشتند مشکل بر سر یاسر عرفات است اما نام و لقب غیر معصوم رسم نبود و امام خبر نداشت که نام هایی چون یاسر و عمار و ابوذر را شریعتی احیا کرده است. احمد نام فرزند را به جای یاسر، حسن گذاشت اما وقتی نام فرزند بعدی را یاسر گذاشت امام نیک می دانست که دلیل آن چیست و باخبر بود که آیت الله خامنه ای و هاشمی رفسنجانی نیز برای فرزندان خود از این دست اسامی انتخاب کرده اند: میثم و یاسر.

سوم: چپ مارکسیستی؛ به قاعده میان یک مرجع تقلید شیعه و گفتمان چپ نباید هیچ نسبتی باشد و در اندیشه و روش هم طبعا نبود اما هر دو دشمنی مشترک داشتند: شاه و این‌گونه بود که اگرچه از کمونیست‌ها فاصله می‌گرفت ولی علیه آنان با شاه هم داستانی نمی‌کرد. هرگز تمجید و ستایش نمی‌کردشان ولو مبارزان‌شان را اما با تبلیغات شاه علیه آنان هم‌آوا نمی‌شد و کار به جایی رسید که در ماه‌های آخر حزب تودۀ ایران از خط امام حمایت می‌کرد و برای مجلس خبرگان قانون اساسی در تابستان 58 رهبران آن (‌کیانوری و طبری و به‌آذین) نامزد شدند و هر یک 200 تا 230 هزار رأی آوردند و در همان سال نشریات کمونیستی هم منتشر می‌شد. کمونیست‌ها ضربات فراوانی از رژیم پهلوی دریافت کرده بودند و آب‌شان با رژیم به یک جو نمی‌رفت و چون تصور نمی‌کردند مذهبی ها دست بالا را پیدا کنند همراهی کردند تا خود کار را در دست گیرند.

چهارم:  گفتمان بعدی اسلام مخلوط مجاهدین خلق بود که شاه از آن با عنوان مارکسیسم اسلامی یاد می‌کرد و مطهری می‌گفت التقاطی است. با این که امام اندیشه مجاهدین را قبول نداشت و هرگز مانند طالقانی و لاهوتی زیر تأثیر آنها قرار نگرفت اما علیه آنان تا سقوط شاه سخنی نگفت اگرچه بعدها فاش کرد یکی از رهبران شان کتاب «شناخت» را در نجف برای او آورده و دانسته بود مفاهیم مارکسیستی را مخلوط اندیشه‌های اسلامی کرده‌اند. خود ارتباط نداشت و طالقانی را هم نهی نکرد. مجاهدین قدرت تشکیلاتی و جذب و تهییج بالایی داشتند و چون خود را صاحب انقلاب تصور می‌کردند بعد از پیروزی از این که نصیبی نبرده اند خشم گرفتند و شوریدند و شد آنچه می‌دانیم.

پنجم: گفتمان بعدی ملی‌گرایی با نماد محبوب و معتبر دکتر مصدق بود که شاه به سهولت می‌توانست یاران او را از دهه 40 به بعد جذب کند. خاصه این که دل همسر و فرزند دکتر فاطمی را هم به دست آورده بود و برخی رهبران جبهه ملی هم قصد همکاری داشتند اما کینۀ مصدق داشت و این آیت‌الله خمینی بود که اگرچه هرگز مصدقی نبود اما مصدقی‌ها را ذیل چتر خود آورد و  در ماه های آخر از قبول نخست‌وزیری شاه پرهیز داد و تنها کسی که گوش نکرد طرد شد.

ششم: گفتمان ملی – مذهبی دیگر گفتمانی بود که امام با نهضت همراه کرد. نه این که پیشینۀ مبارزه نداشتند که زودتر از امام و از فردای 28 مرداد با نهضت مفاومت وارد شده بودند. از این حیث که به جای شعار “شاه باید سلطنت کند نه حکومت” به “شاه باید بروند” امام خمینی  رسیدند و در واقع آنان را به این شعار رساند.

 هفتم: گفتمان روشن‌فکری سکولار به قاعده باید به سبب مدرنیسم جذب رژیم پهلوی می‌شد و نسبتی با  نهضت روحانیت نمی‌توانست داشته باشد اما چون رژیم استبدادی و ضد آزادی بود روشن‌فکران سکولار را هم برنمی‌تافت و نماد آنان دکتر علی‌اصغر حاج سید جوادی بود. درست‌تر این است که روشن‌فکری راست مورد علاقه رژیم بود. کسانی چون دکتر پرویز ناتل خانلری که البته سال‌ها بعد مشخص شد اینان با فرهنگ و ایران بیشتر ارتباط داشتند.

هشتم: سرانجام این که گفتمان حقوق بشر که بعد از روی کار آمدن کارتر در آمریکا جان گرفته بود به 7 گفتمان دیگر پیوند خورد و امام از آن بهره برد و روز 12 بهمن گفت: سلطنت خلاف حقوق بشر است. یکی از راه‍پیمایی‌های تاسوعا و عاشورای سال 57 هم با 19 آذر روز جهانی حقوق بشر مقارن بود.

 شاه در مقابل این 8 گفتمان نامتجانس اما متحد شده علیه او بر دو گفتمان متکی بود: اولی  باستان‌گرایی که برای مردم مفهوم نبود و چون ملی گرایی را مهم‌تر و والاتر از باستان گرایی و نماد آن را مصدق می‌دانستند به تمسخر هم پرداختند و عبارت «کورش آسوده بخواب که ما بیداریم» دست‌مایۀ طنز شد. دومی هم تجدد‌گرایی آمرانه بود و این هم برای مردم قابل فهم نبود و اصول انقلاب سفید که هر سال اضافه می‌شد کلیشه‌ای و شعاری در نظرها می نشست. خاصه این که هویدا به عنوان انقلاب از آنها یاد می‌کرد. شاه با تاسیس حزب رستاخیز تلاش کرد گفتمان ها را واحد کند اما همین نام رستاخیز که ترجمه «بعث» است اسباب شگفتی شد. بعد از قریب 50 سال همان اشتباه را چند سال پیش با کلمه «فرشگرد» کردند که خیلی‌ها نه تنها معنی آن را نمی‌دانستند و نمی‌دانند بلکه تلفظ آن هم دشوار بود.

   باری، محمد-ص-  طوایف و قبایل را با سابقۀ دشمنی و اختلاف بسیار متحد کرد و در رزوگار ما آیت‌الله 8 گفتمان را که با هیچ چسبی به هم نمی‌چسبیدند الا در نفی شاه. کافی بود شاه با چند گفتمان از درِ دوستی درآید تا همه در نخواستن او مشترک نباشند. اما او از همۀ  آنها بیزار بود. اولی را نماد ارتجاع سیاه می‌دانست و دیگری را ارتجاع سرخ. با بقیه هم سر سازگاری نداشت.

 از دکتر مصدق کینه داشت و معتقد بود می‌خواسته به خاطر رفتار پدرش از پسر انتقام بگیرد در حالی که می‌توانست با آنان ائتلاف کند. به خاطر مقالۀ رضا براهنی در آمریکا با روشن‌فکران میانه‌ای نداشت و هنوز هم می‌بینید پهلوی‌پرستان یک متفکر درست و حسابی ندارند و به کتابی استناد نمی‌کنند و وقتی می‌خواهند شعری را استوری کنند دست به دامان شاملویی می‌شوند که به او فحش می‌دهند و به نمک‌نشناسی فرح متهم می‌کنند اگرچه نمی‌گویند کدام نمک. گفتمان حقوق بشر کارتر را هم جدی نگرفت و به عَلَم می‌گفت این بادام زمینی فروش چه می‌گوید؟ 

   هنر امام خمینی این بود که 8 گفتمان را متحد کرد و پیروز شد چون نیک می‌دانست با یک گفتمان کار به سامان نمی‌رسد چندان که در 15 خرداد 1342 ( که فردا سال گرد آن است) نرسیده بود و علی شریعتی با گفتمانی دیگر موتور آن را روشن کرد.

   معجزه خمینی متحد کردن گفتمان‌هایی بود که آب‌شان در شرایط طبیعی نباید به یک جو برود و دیدیم که بعد از انقلاب هم نرفت. آدم‌هایی که در زندان جدا از هم غذا می‌خوردند چون برخی گروه دیگر را نجس می‌دانستند در کنار هم قرار گرفتند و این اگر معجزه نبود پس چه بود؟ به این معنی که کاری بود که از عهدۀ دیگران برنمی‌آمد ولی از او برآمد و همان‌گونه که مراد ابن خلدون هم‌سان داستن اتحاد طوایف و قبایل عرب با معجزۀ قرآن نیست در اینجا هم برای تقریب ذهن تعبیر معجزه آمده و خرده نگیرند که چه تشبیهی است.

   این اشاره هم ضروری است که از هوش سرشار او که یک گفتمان دیگر- انجمن حجتیه- را وارد بازی نکرد و 8 را به 9 نرساند و گرنه همان بلایی بر سر انقلاب ایران می آمد که اخوانی ها بر سر انقلاب مصر آوردند. با این که علیه هیچ یک از آن 8 گفتمان حتی کمونیست‌ها و مجاهدین موضع نگرفت اما علیه انجمن حجتیه چرا. زیرا که می‌دانست در آنها هیچ پتانسیل ضد رژیم وجود ندارد! بعد از انقلاب هم اجازه نداد بر سر سفره‌ای که دیگران با رنج و شکنج گسترده بودند بنشینند اگرچه به طرق دیگر وارد شدند ولی ذیل هیچ یک از 8 گفتمان بالا قرار نمی‌گیرند.

منبع:عصرایران

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما