به بهانۀ 25 اردیبهشت ماه روز بزرگداشتِ فرزانۀ توس و با نگاهی فراتر از زبان
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- نامگذاری 25 اردیبهشت ماه به عنوان روز بزرگداشتِ حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی و پاسداشتِ زبان فارسی نشان میدهد مهمترین وجه و ویژگی همان گزارۀ مشهور است و این که فردوسی زبان فارسی را زنده کرد و اگر او نبود ما نیز چون مصریان در پی ورود اسلام،به زبان عربی سخن میگفتیم و فارسی را فرومیگذاشتیم.
در این گزاره اگرچه واقعیتی نهفته و قیاس نوع مواجهۀ دو تمدن ایران و مصر با اسلام و زبان عربی گواه آن است اما چند واقعیت بزرگتر به عمد یا به سهو نادیده انگاشته شده است:
نخست این که وقتی شاهنامۀ فردوسی مشتمل بر 60 هزار بیت به زبان فارسی است با کمترین بهره از زبان و فرهنگی دیگر یعنی زبان زنده بوده که به آن سروده. با این وصف فارسییی بوده آن هم باشکوه که فردوسی توانسته چنین کاخی برافرازد که از باد و باران نیابد گزند.
دکتر محمد دهقانی نویسنده و پژوهشگر هم گفته درستتر آن است که فردوسی را فرزند برومند زبان فارسی بدانیم نه احیاگر آن چرا که نمرده بود تا او زنده کند کما این که پیش از شاهنامه آثاری چون ترجمۀ تفسیر طبری و ترجمۀ تاریخ طبری (در فارسی: بلعمی) نمونههای درخشانی از به کارگیری واژگان فارسیاند و رودکی در دربار سامانی بر فردوسی حق تقدم دارد.
همچنین میتوان از رفیق شفیق خود فردوسی یاد کرد: دقیقی توسی که فردوسی هزار بیت از او را در شاهنامه نقل کرده و گنجانده است. بر همین اساس این گزاره دقیقتر است که زبان فارسی، فردوسی را پرورد و پدید آورد و او نیز کاخی بلند با آن ساخت و پرداخت و نهایت این است که می توان حدس زد اگر فردوسی نبود شاید همان گونه که فارسی جای پهلوی را گرفت چه بسا عربی به جای فارسی می نشست ولی این هم باز به معنی مرده بودن زبان فارسی در عهد فردوسی نیست چرا که خون در رگ یکایک واژگان شاهنامه جریان دارد.
دوم: اما اگر ارزش و اهمیت فردوسی و شاهنامه را باید فراتر از زبان جُست، آن امر چیست؟ اگر انسان زنده و فعال و دارای حیات شخصی و اجتماعی را با دو ویژگی حافظه و واکنش بشناسیم، کاری که فردوسی انجام داده بهتر درک می شود.
تنها زبان فارسی در معرض تهدید نبود. بیم محو هویت جمعی و حافظه ایرانیان با ورود قوم و فرهنگ تازه میرفت و فردوسی از این رخداد جلوگیری کرد. شاهنامه هم حافظه و هویت جمعی ایرانیان شد و هم واکنش آنان و با این دو و نه تنها زبان فارسی که بالاترین ابزار کار حکیم بود به تداوم حیات ایران یاری رساند.
در اهمیت حافظه و واکنش و در مثالی محسوس راننده خودرو را در نظر بگیرید که فراموش کند چگونه باید خودرو را هدایت و از کدام مسیرها عبور کند و چنانچه با خودرو یا عابری رو به رو شد چگونه واکنش نشان دهد. بهترین راننده هم در این حالت از عهده برنمی آید چون انسان یعنی حافظه و واکنش و کاری که فردوسی کرد همین بود: یادآوری حافظه تاریخی ایرانیان و هویت جمعی و واکنش به وضعیت تازه.
همین دو سه روز قبل از قول «لورنس وانگ» رهبر جدید سنگاپور نوشتیم که گفته است: «مأموریت من این است که اعجاز هویت جمعی را ادامه دهم.»
حالا روشن تر شده که می خواهم چه بگویم. فردوسی هزار سال قبل درصدد همین کار برآمد: ادامۀ اعجاز هویت جمعی چرا که در غیاب آن یک ملت، دیگر ملت نیست. مثل آدمی که حافظه خود را از دست داده و دچار آلزایمر شده و در ادامه به زوال عقل می رسد و به خِرَد سودگی.
دِمانس در انسان زمانی رخ می دهد که خون رسانی به قدر کافی به مغز نمی رسد و سلول ها دچار آسیب دیدگی یا مرگ می شوند. با یادآوری تاریخ ایران باستان حافظه ها تحریک شد و خون در رگ این پیکره دوید و این کاری بود که فردوسی کرد و البته آن خون همین زبان فارسی است.
سوم: جدای تقویت حافظه و هویت جمعی و توان واکنش کار دیگری که فردوسی کرده ستایش خرد است و افسون زدایی. شوخی نیست در کار اسطوره سازی و جاهایی افسانه پردازی باشی اما بگویی:
فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرِشته نبود
به داد و دَهِش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی!
این دو بیت را اگر هر روز در مدارس ما میخواندند امروز همه از بر بودند و وضعیت اخلاقی در جامعۀ مدعی ما تا این حد نازل و منحط نشده بود.
هر چند که شاهد مراجعه به فردوسی و شاهنامه هستیم و دیدیم چگونه امام جمعهای وقتی دانست جنس استدلالات و تهدیدات او در وصف چرایی برخورد با زنان در نسل جدید کارگر نمی افتد برای توجیه ناشیانه سراغ منیژۀ شاهنامه رفت و بیشتر دانستیم در فضای دو قطبی جامعه امروز هویت جمعی ما با فردوسی و شاهنامه شکل می گیرد و زبان مشترک است حتی با جماعتی که نسبتی با شاهنامه و فردوسی ندارند.
همچنین هنگامی که این گونه به کار اکنون ما می آید نیکوتر میتوان دریافت که فردوسی هرگز گذشتهگرا نبوده بلکه در پی احیای هویت جمعی بوده است.
کارلو رووِلی در کتاب بی نظیر «نظم زمان» مینویسد:«میتوانیم جهان را بدون زمان ببینیم. زمان، خود ماییم.ما این فضا هستیم. ما این محوطهای هستیم که آثار حافظه درون اتصالات نورونهای ما باز کرده است. ما خاطره هستیم. ما دلتنگی هستیم و ما در آرزوی آیندهای هستیم که نخواهد آمد!»
با این نگاه فردوسی را نه به زبان فارسی که با «ما» یی که ماییم باید بستاییم. حمید مصدق سروده است:
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟
خانه اش ویران باد!
من اگر ما نشوم، تنهایم
تو اگر ما نشوی، خویشتنی…
فردوسی به یاد یک ملت آورد که می تواند با یاری حافظه و هویت، «ما» باشد.
ما با فردوسی«ما» شدیم و با شاهنامه «ما» میمانیم. آری! هنر بزرگ فردوسی این بود که به یاری زبان فارسی و با احیای هویت و حافظۀ جمعی ما را ما کرد یا ما را ما نگاه داشت….
منبع:عصرایران