به همین راحتی که من پیشنهاد دادم می توانستی نظرش را عوض کنی. انگار برایش فرقی نمی کرد. او با هر یک از پیشنهادات شما موافقت کرد. او با همه چیز موافقت کرد. بی ضرر. مثل بچه بازی آمد و رفت. گاهی نمی دانستی کی می آید و کی می رود. آنقدر عاشقانه رنج هایش را تعریف می کرد که نمی توانستی جلوی خنده را بگیری. با وجود تمام غم و اندوهی که در دل داشت، خیلی خوب خندید. خیلی او راضی بود. او با کوچکترین بهانه های ساده شادی به بهشت ​​برخاست.

او می داند چگونه دروغ بگوید نبود. گاهی که از روی اجبار تصمیمی می گرفت، بلافاصله یک دروغ فاش می شد. سادگی او آنقدر زیاد بود که برایش مشکل ایجاد کرد. سال ها پیش می خواستیم جشنواره ای برگزار کنیم. وی به عنوان نویسنده ای سرشناس که برنده جوایز معتبر متعددی شده بود، در بین مردم کرمان از احترام و اعتبار خاصی برخوردار بود و با عده ای مشورت کرده بود و آنها واسطه بین ما و ریاست رهبری استان کرمان بودند. با هواپیما به آنجا پرواز کردیم. در فرودگاه کرمان از ما استقبال کردند و خیلی به ما احترام گذاشتند. به محض ورود به اتاق آقای رئیس، علومی برخاست و به سمت در رفت. رئیس گفت: آقای علومی کجاست؟ گفت: می خواهم بروم سیگار بکشم. فرمودند: بفرمایید بنشینید برایتان می گیرم. چه جرأتی دارید سیگار بکشید؟ علومی گفت: آیا هزینه آن را می پردازی؟ رئیس گفت: «در مورد چی صحبت می کنی؟ اصلاً به تو نمی خورد.» علومی گفت: اگر خودم پولش را داده بودم بهمن کوچک است، اما اکنون که شما برای آن هزینه می کنید، مارلبرو. رئیس یک نفر را صدا کرد و به او گفت برای آقای اولومی یک بسته مارلبرو بیاور، اما اولومی وسط حرف های طرف مقابل پرید و گفت: «نگران نباش، من رفتم! دیوانه از عصبانیت طبیعی بود که این دخالت به کلی از بین رفت. اما اولومی خوشحال بود. همچنین دو پاکت از Marlboro داده شده است.

در میان دوستان شاعر، نویسنده و هنرمندم، دوستان زیادی با مو و ریش سفید اما بچه داشتم، اما از همه، محمدعلی علومی به مراتب کودکانه‌تر بود. قلندر ملحد. نمونه کامل تمام شعرهایی که از خیام خوانده بودم.

دیشب اخبار را چک کردم تا برای بازتاب آنلاین یادداشتی بنویسم. آماده پاسخگویی به نماینده رشت شدم که گفت: برخی فکر می کنند این دولت باید اقتصاد کشور را نجات دهد؟ هنوز اولین کلمه را تایپ نکرده بودم که سعید بیابانکی خبر درگذشت محمدعلی علومی را داد. دیر شده بود. به هفت هشت نفر زنگ زدم. کسی تلفن را جواب نداد. سرانجام یکی تلفن را از دوستانش برداشت و یک ساعتی در مورد علم صحبت کردیم. سبک شدم این روزها آنقدر از یاوه گویی های سیاستمداران آگاه هستیم که از دوستان خود غافل شده ایم. خداوند همه ما را از شر سیاست مداران حفظ کند و طعم کودکی بی نظیر محمدعلی علومی را به همه ما بچشاند. عصر بخیر!

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *