نقد فیلم The Promised Land – سرزمین موعود

سرزمین موعود یک درام حماسی تاریخی محصول سال 2023 و محصول مشترک دانمارک، سوئد و آلمان به کارگردانی نیکولای آرسل است. او با همکاری آندرس توماس جنسن فیلمنامه را نوشت.

به گفته ویجیاتو، این فیلمنامه نیز بر اساس رمانی به نام کاپیتان و آن باربارا نوشته آیدا جسن ساخته شده است. سرزمین موعود که نامزد دریافت شیر ​​طلایی جشنواره فیلم ونیز شد، شانس زیادی برای درخشش در اسکار دارد.

مادز میکلسن در نقش لودویگ کیلن، کاپیتان فداکار به پادشاه دانمارک، آماندا کولین در نقش آنا باربارا، نقش مکمل او، سایمون بنبجرگ در نقش فردریک دی شینکل، کریستین کوجات تورپ، گوستاو لیند، ملینا هاگبرگ در سرزمین موعود.

آنچه می گذرد

در سال ۱۳۷۵ سروان لودویگ کیلین یک سرباز آلمانی است که پس از بیست و پنج سال خدمت بازنشسته شد. حقوق کمی دارد و تقریباً فردی فقیر محسوب می شود. در این زمان تمام زمین های بایر متعلق به پادشاه است. لودویگ به کشورش دانمارک برمی گردد تا یکی او می تواند با درآمد خود زمین غیر قابل کشت را به زمین قابل استفاده تبدیل کند و در مقابل از پادشاه زمین و ثروت و خانه بخواهد.

در ابتدای اسکان خود در این سرزمین با فردریک دی شینکل مواجه می شود که مردی بی رحم است و اصرار دارد که لودویگ را متقاعد کند که حق مالکیت این زمین ها را دارد. دشمنی فردریک و لودویگ از همین جا سرچشمه می گیرد و تقریبا تا پایان فیلم ادامه دارد. لودویگ در ابتدا دو مهاجر غیرقانونی به نام های آنا باربارا و همسرش یوهانس را استخدام می کند و در نهایت به کولی های بی خانمان جایی برای خواب و غذا برای کار در مزارع می دهد.

اما هر بار فردریک نیروی کارش را با ترس و قتل فراری می‌دهد، به طوری که در نهایت تنها لودویگ، کشیش، آنا باربارا و یک دختر کولی کوچک به عنوان همراهان مورد اعتماد او باقی می‌مانند. با وجود تمام مشکلات، ناخدا اولین محصول خود را برداشت و مورد استقبال پادشاه قرار گرفت. اما فردریک او را در یک مخمصه ساختگی قرار می دهد و او را زندانی می کند. با این حال، در همان شبی که لودویگ در شرف مرگ است، در نقشه ای توسط آنا باربارا و عاشق لودویگ، آدل، فردریک مسموم می شود و در نهایت کشته می شود.

قسمت پایانی فیلم به گونه ای می گذرد که سال ها می گذرد، لودویگ تنهاست و آنا باربارا به دلیل قتل فردریک دوشینکل هنوز در زندان است. بنابراین، لودویگ تمام ساخته های خود را رها می کند و به دنبال کالسکه آنا باربارا می رود که به زندانی دیگری منتقل می شود. او در میانه راه او را نجات می دهد و با آنا باربارا بدون توجه به همه پیوندهای دنیا سوار بر اسب به سرزمینی ناشناخته می رود.

اوج های متعدد

سرزمین موعود یکی از آن داستان های قابل درک و پردازش است که به صورت خطی روایت می شود. اما چیزی که این فیلم را قابل توجه تر می کند ساختار چند اوج آن است. با مرگ هر فرد، با جدایی شخصیت ها، حتی با شادی غیرمنتظره ای که رخ می دهد، در طول مسیر اوج اتفاق می افتد. زیرا درد انسان، چه جسمی و چه روانی، به شکلی نزدیک و ملموس به تصویر کشیده می شود.

شخصیت اصلی لودویگ کیلن به راحتی عاشق نمی شود بلکه بسته به شرایط به راحتی عاشق می شود و دیگری را از خود جدا می کند و هر بار که این عمل برای او اتفاق می افتد اتفاق غیرمنتظره ای در ذهن مخاطب رخ می دهد. از این رو با هر تصمیمی که می گیرد اوج در خط داستان قرار می گیرد. بدون اینکه قبل از آن بحرانی رخ دهد یا پس از آن باج گیری برای کاپیتان لودویگ باشد.

اما نوع دیگری از این اپیزودهای هیجان انگیز و غم انگیز وجود دارد و متعلق به بدبختی برخی افراد در شرایط فعلی فیلم است. مجازات ها و شکنجه های سختی که شخصیت ها متحمل می شوند بسیار واقعی و قابل قبول است. اگرچه افشای اطلاعات بسیاری از آنها انجام نمی شود و پیش فرضی در مورد آنها به مخاطب داده نمی شود، اما اتفاقات کوچکی رخ می دهد که به نوعی بقای آنها را برای ما ارزشمند می کند.

درست زمانی که این شخصیت ها زیر شکنجه های شدید می میرند، ما دوباره عروج فیلم را تماشا می کنیم. البته نباید نادیده گرفت که این سازه چند قله به اینجا ختم نمی شود. رویدادهای کوتاه و هیجان انگیز نیز یکی یکی دیگر از گزینه های فیلم است. درست مثل اولین گیاهی که از خاک می روید.

تقابل مداوم شخصیت ها

یکی یکی از جذابیت های فیلم سرزمین موعود ایجاد گره های فراوان و به دنبال آن گشودن های فراوان است. در واقع هر بار مانعی در مقابل شخصیت اول ظاهر می شود و هر بار که نقشه ای می کشد، اما این نقشه همیشه قطع می شود و این روند به صورت دایره ای ادامه می یابد; گویی این جنگ هرگز پایان نخواهد یافت. مگر اینکه یکی طعم مرگ را بچش!

اگرچه رویدادهای زنجیره ای کامل نیستند، اما هیچ چیز از باورپذیری آنها نمی کاهد! این هنر نویسنده است که زنجیرها را طوری به هم وصل می کند که همه آنها دلیلی برای اتفاقات بعدی و اتفاقات بعدی دلیلی قابل باور برای اتفاقات قبلی باشد. تک تک این اتفاقات مرتبط نیز یک ضرورت و فوریت را ایجاد می کند که از شخصیت ها جز این انتظار نمی رود!

شاید به نظر برسد که این پیش‌بینی‌پذیری مسیر داستان‌گویی را آشکار می‌کند، با این حال کارگردان برای کنش‌ها و عکس‌العمل‌های مردم اتفاقات غیرمنتظره‌ای را به تصویر کشیده است که مخاطب نمی‌تواند پیش‌بینی کند. در کل فیلم سرزمین موعود سعی کرده بهترین نوع تعلیق را به دست آورد و در این راه موفق بوده است. به نوعی حتی اگر مخاطب پاسخ سوالات ذهنش را از روی خط داستانی دریافت کند، احساساتش او را مجبور به تماشای فیلم می کند!

همه اینجا مهم هستند!

سرزمین موعود حول محور یک قهرمان اصلی و یک ضدقهرمان سنگدل می چرخد، با این حال شخصیت های فرعی این فیلم ارزشمند هستند. مثل آنا باربارا. اولین ملاقات او با کاپیتان لودویگ چنان کوتاه، باکلاس و جدی بود که گویی آسان ترین راه برای ملاقات با یک برتر و یک فرودست است. فروتنی شخصیت آنا باربارا نشان می دهد که او همیشه حاضر است برای ایمنی سرش را تکان دهد. بنابراین، وقتی لودویگ برای اولین بار از آنها می خواهد که در سرزمین او کار کنند، اما حقوقی دریافت نمی کنند، زودتر از همسرش سر تکان می دهد.

شخصیت پردازی پیچیده او تغییرات درونی شخصیت را نمایان می کند. از دست دادن تک تک چیزهایی که برای آنا باربارا ارزشمند بود، او را به گفتن هیچ چیز بیشتر و بیشتر عادت می دهد، تا جایی که نقش قوی او می تواند باورهای شخصیت اصلی را تغییر دهد و حتی مسیر او را بسازد. به همین دلیل باید گفت که کارگردانی اثر ناب و قابل تامل است چرا که پرداختن به شخصیت اصلی از طریق شخصیت های فرعی کار هوشمندانه ای است که مهارت بالایی می طلبد.

با وجود اهمیت شخصیت‌های فرعی مانند آنا باربارا، مدز میکلسن در نقش کاپیتان لودویگ ظاهر قابل توجهی داشت. شاید بتوان این شخصیت را در لیست افرادی قرار داد که در زیر چهره سرد، جدی و خشک توانسته اند روحیه کودکانه و انعطاف پذیر خود را به طرز باورپذیری نشان دهند. شخصیت او مصداق بارز انسان شریفی است که با کمی حماقت و عقاید پیش پا افتاده قدیمی و سنگدلی و در عین حال صبر و حوصله فراوان قصد ساختن آینده ای بهتر را دارد. اما درست همان جایی که افراد را به دایره زندگی خود اضافه می کند. شرایط متفاوت است.

شخصیت ها و اشیاء اطراف!

در سرزمین موعود، پس زمینه ها برای توصیف شخصیت ها مرتب شده اند. مخصوصا در صحنه های غمگین! در سکانس هایی که به طور کامل یکی آنها رنگارنگ تر از شخصیت های موجود در آن هستند، حتی از طبیعت برای توصیف آن شخص یا درون او استفاده می شود. علاوه بر این نمادها نیز به این مجموعه بپیوندید.

درست است که ما گذشته و خاطرات بسیاری از شخصیت ها را نمی دانیم، اما اشیا ما را به شناخت آنها نزدیک می کنند. درست مثل فردریک! ضد قهرمان، نمی دانیم عقده هایش از کجا می آید، اما به محض تماشای او با وسایلش، اطلاعاتی فاش می شود. یا وقتی آنا باربارا بر مزار شوهرش می نشیند، تمام طبیعت اطراف ما را از شجاعت او در آینده آگاه می کند.

کارگردانی فیلم توانست فیلمنامه را درست از زوایای دوربین دنبال کند که مرتباً برتر و فرودست را تعریف می کند تا زمانی که عدالت و خوبی را با رنگ های ملایم و بافت های ملایم به تصویر می کشد. همه این موارد در کنار هم توانستند آنچه را که نیاز داشتند به مخاطب منتقل کنند.

اخبار مرتبط

ارسال به دیگران :

آخرین اخبار

همکاران ما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *