وی ماجرا را برای مسئولان تشریح کرد و گفت: همسرم چند سالی است که در شهریار تردد می کند. همیشه صبح زود از خانه بیرون می رفت و عصر به خانه می آمد، اما دیروز زنگ نزد چون رفت و عصر برنگشت.
وقتی ماموران پلیس از او پرسیدند که آیا همسرت با کسی دعوا داشته است، پاسخ داد: شوهرم با کسی دعوا و دشمنی ندارد اما تاکسی که با آن کار می کند متعلق به یکی از دوستانش است که در این صنعت کار می کند. املاک و مستغلات و کارهای ساختمانی . او ماشینش را به شوهرم اجاره داده و ماهیانه از همسرم پول می گیرد. اما اخیرا متوجه شدم که بر سر پنج میلیون تومان اختلاف بوده و اکنون تنها کسی که به آن مشکوکم همین مرد است.
ماموران پس از تشکیل این گزارش مالک خودرو را برای معاینه احضار کردند.
وی پس از ارائه اطلاعات به پلیس، در مصاحبه های اولیه منکر اطلاع از وضعیت راننده شد، اما اظهارات ضد و نقیض وی باعث شد تا مجددا مورد بازجویی قرار گیرد و در نهایت با اعترافات مواجهه با مدارک ماموران مجبور به این کار شود و گفت: من و سهراب با هم دوست بودیم. ماشینم را به او داده بودم که کمکش کند تا بتواند با آن کار کند، اما چند وقت پیش با هم اختلاف داشتیم و او حاضر نبود پنج میلیون تومان به من بدهد. از این رو روز حادثه او را به باغم در شهریار دعوت کردم و از او خواستم تا با لفظ اختلافاتمان را حل کند، اما مشاجره بین ما بالا گرفت و عصبانی شدم و چند ضربه چاقو به او زدم که باعث مرگ او شد. پس از آن برای اینکه اثری از این جنایت باقی نماند، چهار لیتر بنزینی را که در ماشین داشتم روی بدنش ریختم و آتش زدم و بقیه جسد را در گوشه ای از باغ دفن کردم. . بعد از آن فکر کردم ممکن است کسی به محل دفن او که تازه است مشکوک شود، یک سگ ولگرد را کشتم و لاشه اش را روی بدن سهراب دفن کردم تا راز قتل را مخفی نگه دارم.
وی افزود: البته به نظرم خیلی راحت نبود. احساس گناه زیادی کردم. بعد از آن هر هفته سر مزارش می رفتم و برای روحش دعا می کردم تا اینکه حدود یک ماه بعد دستگیر شدم.
با توجه به اظهارات متهم، ماموران با مراجعه به محل دفن جسد در باغ شهریار، جسد وی را بدون سر مشاهده کردند که تلاش پلیس برای یافتن سر جسد بی نتیجه ماند.
پس از تکمیل تحقیقات، پرونده برای رسیدگی در اختیار اداره دهم بازپرسی دادسرای امور جنایی استان تهران قرار گرفت.
در دادگاه چه گذشت؟
در ابتدای این دیدار والدین خواستار قصاص شدند.
در ادامه متهم در جایگاه قرار گرفت و با رد اتهام قتل گفت: اعتراف می کنم که بالای پنج میلیون تومان با سهراب مشکل داشتم اما او را نکشته بودم. ما در مورد اختلافات خود صحبت کردیم، اما هیچ درگیری بین ما وجود نداشت. یکی دو ساعت بعد قرصی را از جیبش بیرون آورد که شبیه استخوان بود، وقتی آن را خورد بیهوش شد و بعد از چند دقیقه مرد. من هم از ترس جسدش را سوزاندم و دفن کردم تا کسی فکر نکند من در مرگش دست داشته ام.
قاضی از متهم پرسید: چرا سر را از جسد خارج کردی؟
متهم پاسخ داد: من این کار را نکردم. وقتی او را دفن کردم سالم بود و نمی دانم چه کسی این مصیبت را بر سر او آورد.
قاضی پرسید: اگر او را نکشتی چرا در دادسرا جزییات موضوع را مطرح کردی؟
متهم گفت: همانجا به من گفتی که اگر مسئولیت قتل را بر عهده بگیری اولیای دم حاضرند تو را ببخشند به همین دلیل من یک داستان دروغ ساختم.
در پایان جلسه قضات برای صدور رأی وارد دادگاه شدند.
21302