الهی غنچهٔ امید بگشای!
گلی از روضهٔ جاوید بنمای
بخندان از لب آن غنچه باغم!
وزین گل عطرپرور کن دماغم!
درین محنتسرای بی مواسا
به نعمتهای خویشام کن شناسا!
ضمیرم را سپاس اندیشه گردان!
زبانم را ستایشپیشه گردان!
ز تقویم خرد بهروزیام بخش!
بر اقلیم سخن فیروزیام بخش!
دلی دادی ز گوهر گنج بر گنج
ز گنج دل زبان را کن گهر سنج!
گشادی نافهٔ طبع مرا ناف
معطر کن ز مشکم قاف تا قاف!
ز شعرم خامه را شکرزبان کن!
ز عطرم نامه را عنبرفشان کن!
سخن را خود سرانجامی نماندهست
وز آن نامه بجز نامی نماندهست
درین خمخانهٔ شیرینفسانه
نمییابم نوایی ز آن ترانه
حریفان بادهها خوردند و رفتند
تهیخمها رها کردند و رفتند
نبینم پختهٔ این بزم، خامی
که باشد بر کفاش ز آن باده، جامی
بیا ساقی رها کن شرمساری!
ز صاف و درد پیش آر آنچه داری
جامی
نورالدین عبدالرحمن بن نظام الدین احمد بن محمد ملقب به جامی در سال ۸۱۷ میلادی در خرجرد جام خراسان به دنیا آمد. بعد با پدرش به سمرقند و هرات رفت و در آنجا به کسب علم و ادب پرداخت. سپس به پیاده روی پرداخت و از بزرگان طریقت شد. وی با سلطان حسین میرزا بیقره و وزیر ارجمندش امیرعلیشیر رابطه خاصی داشت. وی در محرم سال 898 میلادی درگذشت و با احترام فراوان در هرات به خاک سپرده شد. جامی بیش از چهل اثر و تصنیف مفید و ارزشمند از خود به جای گذاشته است. معروف ترین آثار او هفت مثنوی به نام «هفت اورنگ» است.