مقاله در ساعت 2025-12-21 12:00:00 در بازتاب آنلاین منتشر شده است که با موضوع
مردی که مرگ خودش را پیشبینی کرد میباشد و مسئولیت این مقاله به عهده ما نیست
استفاده از نامهایی جنجالی مانند مسعود بهنود و علی دهباشی و همچنین گفتارهای جاودان از فرهاد ورهرام و اُرُد عطارپور با بازسازی مصاحبه اسماعیل جمشیدی با ذبیحالله منصوری، که خود از جنجالیترین چهرههای ادبیات معاصر ایران است، مخاطب را از قبل مشتاق دیدن میکند.
کارگردان بجز مصاحبه با متخصصان به میان مردم عادی نیز رفته است. مردمی که ذبیحالله منصوری را میشناسند و با خواندن کتابهای او بر سر ذوق آمدهاند. فیلم لایهلایه پیش میرود و با هر لایه زاویهی جدیدی از زندگی و شخصیت منصوری را میبینیم. زندگیای که در عین یکنواختی، پر از حاشیه است.
فیلمساز خودش بعنوان بخشی از فیلم در پلان افتتاحیه قفلی را باز میکند و وارد ساختمانی متروک میشود. گویی که میخواهد مُهر رازی چندین ساله را باز کند. نمادی سینمایی، که شروعی درخشان است.
ذبیحالله منصوری به مثابه نامی مناقشهبرانگیز، هنوز یکی از گرههای باز نشدهی فرهنگ معاصر ایران است. فیلم نه در پی داوری، که بهدنبال صورتبندی دوباره این مناقشه است. نه برای گشودن گره، بلکه برای آنکه نشان دهد چرا این گره همچنان بسته مانده است. فیلمساز از همان ابتدا روشن میکند که قصد صدور حکم ندارد. نه حکم تبرئه و نه حکم محکومیت. آنچه پیشنهاد میشود، بازچینی میدان نزاع است. میدانی که در آن، پرسش از ترجمه، ناگزیر به پرسش از قدرت، سلیقه و حافظهی جمعی گره میخورد. تجربهای که با مخاطب ایرانی پیوند میخورد. فیلم، بدون آنکه یکی را بر دیگری ترجیح دهد، این شکاف را عریان میکند و مسئولیت داوری را به مخاطب میسپارد.
منصوری در فیلم، بهعنوان پرکارترین نویسندهی تاریخ مطبوعات جهان معرفی میشود. او از قول متخصصین، نویسندهای با سطح معلومات بسیار گسترده از علوم و شخصیتهای مختلف است، و همچنین شناخت کاملی از قشر متوسط دارد.
کارگردان با استفاده درست از ابزار مختلف صوتی و بصری، فیلم را از یک گزارش ساده به یک اثر سینمایی ارزشمند بدل میکند.
برای مثال مترجم جوانی که در فیلم آرشیو کاملی از کتابهای منصوری دارد از علاقه خود به ویگن میگوید. سنتزی شکل میگیرد. مترجمی از جنس ساز و صدا که موسیقی جاز غربی را آداپته و بنوعی ترجمه کرده است. و از این گذر، موسیقی سلطان جاز ایران، وارد فیلم میشود و آهنگهای خاطرهانگیزش به غنای فیلم میافزاید.
شهپرراد همچنین با نشان دادن کتابفروشیهای قدیم و جدید میدان انقلاب، با تز و آنتیتز تصویر و گفتار، معناسازی میکند. آنجایی که کتابفروشان بهخاطر فروش بالا، سود سرشاری از فروش کتابهای منصوری بهدست آوردهاند و بازار کتاب و فرهنگ به جریان افتاده است. و بهقول مسعود بهنود صنعت کتاب نجات پیدا میکند. با بازسازی مصاحبه به خانه ابتدای فیلم بازمیگردیم. نویسندهای که به نقد خواص اهمیت نمیدهد و توده را ارجح میداند. تا جایی که گفته میشود براهنی به او حسادت کرده و جریان چپ در عناد با دیدگاه غیرایدئولوژیک اوست.
فیلم با مشتزنی منصوری در رینگ بوکس جانی دوچندان میگیرد و مخاطب را به وجد میآورد. او خود را در مصاحبه، قهرمان بوکس ایران معرفی میکند. امّا اتفاقی جالب و جذاب، ریتم فیلم را به بهترین شکل پیش میبرد.
در کنار ظرف یخ و میکده پنجاهوپنج قزوین که همیشه برای نوشیدن مدام، بر روی میز منصوری وجود دارد، لایهی جدیدی باز میشود. منصوری زیر تیغ و ذرهبین میرود. متهم میشود که تعدادی از آثاری که ترجمه کرده، اصلا وجود خارجی ندارند. بهجز این، او در ترجمهها مطالب زیادی از خودش به داستانها اضافه کرده و به متن اصلی وفادار نبوده است. مطالبی که اتفاقا خوانندگان ایرانی، بسیار دوست داشتهاند. منصوری در بازسازی مصاحبه با سفسطهای خاص، خود را محقق و مولف میداند. و فیلم با طرح این موضوع که در آن زمان ترجمه بیشتر از تالیف ارزش داشته، حقیقتی تلخ را آشکار میکند.
در پایان فیلم، و چند سال پس از صدای «مرگ بر خواندنیها» در انقلاب، دهباشی برای مصاحبه سراغ منصوری میرود. در آپارتمانی که قبل از انقلاب در کوی نویسندگان به مدد هویدا به او رسیده است. مواجههای جالبی بین این دو شکل میگیرد و تصویری تلخ و فروبسته از منصوری بهجا میماند.
در پایانبندی فیلم، ویگن دوباره به کمک ریتم میآید و موسیقی نقش تعیینکنندهای در تثبیت نقش فیلم ایفا میکند.
تنها ایراد فیلم از نظر نگارنده، به صحنههای بازسازی برمیگردد. آنجا که کارگردان از تئاتر کمک میگیرد. ولی ادبیات اغراقآمیز متن و بازیها و فضای بیش از حد تئاتری، در یکچهارم ابتدایی کمی به فیلم ضربه میزند. ولی با اینحال رفتهرفته مخاطب با این زبان خاص کنار میآید و فیلم در ادامه، با استعانت از دیگر تکنیکهای سینمایی و البته، لایههای شخصیتی منصوری با ریتمی بهتر به پیش میرود و جان میگیرد.
و در نهایت «مشتزنی در رینگ ترجمه» صرفاً پرترهای از ذبیحالله منصوری نیست. روایتیست از یک جدال تاریخی. جدال میان متن و مخاطب، وفاداری و آفرینش، خواص و توده. فیلم با پرهیز از داوری، منصوری را در میانهی این میدان رها میکند تا هر مشت، پرسشی باشد تازه، و هر زخم، نشانی از تناقضی زنده. در پایان، آنچه برجا میماند نه حکم تبرئه است و نه محکومیت، بلکه تصویری از نویسندهایست که پیش از مرگ، مرگ خودش را زیست. نویسندهای که میان ترجمه و تألیف، حقیقت را به سلیقهی مخاطب سپرد و اعتبارش را نه از نهادها، که از حافظهی جمعی گرفت. این مستند ارزشمند با همهی فراز و فرودهای ساختاریاش، تاریخ ادبیات معاصر را به یاد میآورد. تاریخی که گاه نه در حاشیهی کتابخانهها، بلکه در ذهن مردم و در رینگهای نانوشتهی فرهنگ رقم میخورد.
59243
گردآوری شده از:خبرآنلاین